کد خبر: ۱۱۱۵۲
۱۰ دی ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۰

جانباز انقلاب، هنوز عمامه امام را بر سر دارد

سیدعلی کاشف‌الحسینی در بحبوحه مبارزات مردم علیه رژیم شاهنشاهی در چهارراه شهدا و هنگام تظاهرات خیابانی به دست دژخیمان نظام طاغوتی هدف گلوله قرار گرفته و قطع نخاع شد.

بهمن یعنی آمدن بهاری که نویدش را تقویم‌های روزشمار همراه خود نمی‌آورند. بهمن نسیمی‌است که وزیدنش زمستان را به بازی گرفته است. و این بهار نیامد مگر به رشادت‌های عده‌ای که از خود گذشتند تا روشنایی ارمغانی باشد که به دیگران می‌رسد، عده‌ای که یکی از آن‌ها  سیدعلی کاشف‌الحسینی، ساکن محله آزادشهر مشهد است.

مردی که این روزها می توانی او را در مرکز توان بخشی جانبازان پیداکنی و چند سطری کنار حرف ها و خاطراتش سری بزنی به روزهای پر شکوه انقلاب. او که همراه با خیل مبارزان انقلابی در یکشنبه خونین مشهد در ۱۰ دی ماه ۱۳۵۷ فریاد آزادی سر داد.

 

وقتی که ۱۹ سال بیشتر نداشت 

سال ۱۳۳۸ در محله عیدگاه متولد شده، در خانواده‏‌ای روحانی و مذهبی. مثل بسیاری دیگر از مردم این شهر با همین آیین و آداب و رسوم این شهر رشد کرده و پاگرفته تا اینکه در سال ۵۷ یعنی وقتی‌که ۱۹ سال بیشتر نداشت در بحبوحه مبارزات مردم علیه رژیم شاهنشاهی در چهارراه شهدا و هنگام تظاهرات خیابانی به دست دژخیمان نظام طاغوتی هدف گلوله قرار گرفته و قطع نخاع شده است.

 

سیّد در آسایشگاه جانبازان 

چهره‌اش را در پوستر‌های تبلیغاتی و روزنامه‏‌ها زیاد دیده بودم؛ آرام و مهربان با  لبخندی همیشگی که بر لبانش نقش بسته. با اینکه از قبل می‌دانستیم جانباز قطع نخاعی است، اما وقتی او را درازکش روی تخت آسایشگاه می‏‌بینیم دلمان می‏‌گیرد.

به جز او ۱۵۰ جانباز قطع نخاعی دیگر هم در این آسایشگاه هستند که به دور از دنیا و قیل‌وقال آن برای مداوا، معاینه، ورزش و فیزیوتراپی به اینجا رفت‏‌وآمد دارند.

انگار که از دنیای دیگری باشند. البته گاهی هم عده‌ای با هماهنگی برای ملاقات با مسئولان یا دیدار با دیگر جانبازان به اینجا می‏‌آیند.

 

جانبازی در انقلاب 

شنیدن کلمه جانباز آدم را به حال و هوای جنگ می‏‌برد، برای همین هم شاید تصور خیلی‏‌ها این باشد که جانبازان یادگاران دوران جنگ هستند.

ولی سوژه این هفته ما همان‌طور که اشاره کردیم جانبازی را نه در پشت سنگرها، نه در هویزه و سوسنگرد بلکه از همین چهارراه شهدای خودمان به یادگار دارد.  

یکشنبه خونین

خیلی زود در لابه‌لای صحبت‌هایش ما را می‏‌برد به یکشنبه ۱۰ دی‏۵۷، همان روزی که اسمش در تقویم به نام یکشنبه خونین مُهر خورده است، همان روزی که ده‏‌ها نفر در چهار‏راه شهدا در خون خود غلتیدند.

آدم قصه ما هم یکی از همان کسانی بوده که آن روز در تظاهرات خیابانی شرکت داشته است. همان روز هم هدف گلوله قرارگرفته و حالا ۳۵ سال است که همه عظمت مردانگی‌اش را باعنوان جانباز قطع نخاعی می‌شناسند.

 

کاش فراموش نکنیم

کاش مردمی که امروز آزادانه در خیابان‌های شهرمان راه می‏‌روند فراموش نکنند یکشنبه خونین و دیگر روزهای سیاهی را که این شهر پشت‌سر گذاشته است تا ما را به روشنایی امروز پیوند دهد و سلامت دیروز غیورمردانش بشود بهای آزادی امروز ما.

کاش کسی فراموش نکند بهای آزادی امروز ما سپری‌شدن عمر انسان‌های زیادی مثل سیّد روی ویلچری خشک و بی‌روح است، عده‌ای که تنها گناهشان در آن روزها سردادن فریاد آزادی در شهری اسیر بود.

 

سیدعلی کاشف‌الحسینی هنگام تظاهرات خیابانی گلوله خورد و قطع نخاع شد

 

فعالیت‌های انقلابی 

بعد از گذشت ۳۵ سال هنوز به خاطر دارد زمانی را که در بحبوحه انقلاب هیچ چیز نمی‏‌توانست مانع از انجام فعالیت‌های ضدرژیم او و دوستانش شود، وقتی در تظاهرات‏‌های خیابانی، سخنرانی‏‌های مذهبی، مراسم دعا و همچنین توزیع اعلامیه‏‌ها و تصاویر امام خمینی (ره) شرکت می‏‌کردند.

از آن روز‌ها با افتخار یاد می‏‌کند. با اینکه در آن زمان جوانی ۱۹ ساله بود، اما به قول خودش با شوری که امام در دل آنها به وجود آورده بود انگار سال‌ها بزرگ‌تر شده بودند و بدون‌شک هم همین‌طور بوده که توانستند چنین حماسه بزرگی را نقش بزنند.

 

حضور در جبهه با ویلچر

او که عضویت در دوره اول شورای شهر، کارشناس سیاسی استانداری خراسان و فرمانداری مشهد را در کارنامه خود دارد می‌گوید: «بعد از پیروزی انقلاب و قطع‌نخاع‌شدن بیکار ننشستم و وضعیت جسمی‌ام در آن روزها مانع از حضورم در جبهه‌ها نشد.»

بعد از پیروزی انقلاب و قطع‌نخاع‌شدن بیکار ننشستم و وضعیت جسمی‌ام مانع از حضورم در جبهه‌ نشد

کاشف‏‌الحسینی ادامه می‌دهد:«هرچند در جنگ تحمیلی نتوانستم به‌صورت مستقیم در جبهه شرکت کنم اما توانستم در پشت جبهه حضور داشته باشم و با برگزاری نماز جماعت، انجام کارهای فرهنگی و تشکیل جلسات دعا و سخنرانی به پشتیبانی از رزمندگان بپردازم.»  

 

همسرم به خواستگاری من آمد

اما همه زندگی مردان بزرگی مثل کاشف‌الحسینی در جنگ خلاصه نمی‌شود و باقی هم سراسر قصه‌ است.

حکایتی که با وجود مرضیه فارسی همسر فداکار این جانباز رنگ می‌گیرد و به معنای کامل خوشبختی ختم می‌شود.

سید تعریف می‏‌کند:«مثل دیگر مردها به خواستگاری نرفته‌ام، بلکه این مرضیه خانم بودند که از من خواستگاری کردند.» 

حرف که به اینجا می‏‌کشد با لبخندی که از سر رضایت روی لب‌هایش نشسته و کام را شیرین می‌کند، می‌گوید: «با این کار رنج پرستاری از یک جانباز را به جان خرید و ۳۵ سال به‌عنوان سرباز گمنام امام زمان (عج) با رویی گشاده همه اشتیاق و علاقه‌اش را پای زندگی‌اش ریخت.»

ناگفته نماند که آقاسیّد هم قدر زحمات او را می‏‌داند و این از  گفتن جمله«او سرباز امام زمان(عج) است» پیداست تا اشاره کند«اجر او کمتر از جانبازی نیست. هرچند خودش هم مانند من در پشت جبهه‏ و در ستاد پشتیبانی جنگ فعالیت داشت.»  

 

حضور امام(ره) مراسم عقدمان را به‌یادماندنی کرد 

حضور حضرت امام خمینی(ره) در مراسم عقد این زوج خاطره آن روز را برای آن‌ها شیرین و به‌یادماندنی کرده است؛«امام خمینی(ره ) به پاس این فداکاری یک گردن‌بند به همسرم هدیه دادند.»

البته جدای از هدیه امام(ره) که آن زمان به این تازه‌عروس و داماد تعلق گرفت، هدایای دیگری هم از طرف مسئولان کشوری به آن‌ها اهداشد، مثلا مقام معظم رهبری که در آن دوران، ریاست جمهوری را به عهده داشتند یک جلد کلام‌ا... مجید به‌عنوان هدیه به آقا و خانم کاشف‌الحسینی دادند.

حجت‌الاسلام هاشمی‌رفسنجانی هم که رئیس مجلس بود یک بسته که شامل طلا و چادر بود به عروس هدیه داد.

البته سید هم از حضرت امام(ره) یک یادگاری گران‌بها و البته مخصوص دارد و آن هم چیزی نیست جز عمامه ایشان که در مراسم عمامه‌گذاری طلاب حضرت امام(ره) عمامه خود را از سر باز کرده و به عنوان یادگار به او داده‌اند، یادگاری که کاشف‌الحسینی این روزها مانند یک گنج نایاب از آن نگهداری می‌کند.  

سید علی عمامه ایشان را مراسم عمامه‌گذاری طلاب به یادگار گرفت

 

فرزندانم درترویج دین کوشاتر از من هستند 

پاداش و ثمره یک ازدواج موفق و آسمانی داشتن فرزندان صالح است. جانباز صبور محله ما هم به گفته خودش از این پاداش بی‌بهره نبوده که می‏ گوید:«دو دختر به نام‏‌های فاطمه و زهرا دارم و یک پسر به نام سجاد.

فاطمه و زهرا مشغول تحصیل در دانشگاه علوم قرآنی هستند و سجاد هم مانند خودم لباس روحانیت به تن دارد.

یعنی هرکدامشان مبلّغ فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه‌اند. خلاصه‌ترش را که بخواهید باید بگویم که فرزندانم در دفاع از آرمان‌های انقلاب از خودم مشتاق‌تر هستند.»

 

امام (ره)خودشان برایم نان ترید کردند

هرچند زندگی مردی مانند کاشف‌الحسینی سراسر خاطره است اما وقتی درباره بهترین و شیرین‌ترین خاطره زندگی پنجاه و اندی ساله‏‌اش می‏‌پرسیم تنها به یاد روزی می‌افتد که با امام خمینی(ره) و همسرشان سر یک سفره نشسته بودند؛«به خانه امام(ره) رفتم. همسرشان آبگوشت پخته بودند.

وقت ناهار وقتی سر سفره نشسته بودیم امام خودش برای اینکه من معذب نباشم و رودربایستی را کنار بگذارم، برایم نان ترید کردند.»

تلخ‌ترین خاطره زندگی‏‌اش هم با امام خمینی(ره) گره خورده است و از رحلت امام(ره) که گرد یتیمی بر چهره امت پاشید به‌عنوان تلخ‏‌ترین خاطره یاد می‏‌کند؛« فقط بنویسید روزی که امام(ره) رفت.»

اما سال‌ها پشت سر هم می‌آیند و زندگی را رنگ می‌زنند. او که با سمت مسئول پیگیری امور جانبازان در خراسان رضوی و در توان‌بخشی پارک ملت مشغول به کار است از آنجا که خودش ۳۵ سال نشستن روی ویلچر را تجربه کرده، به‌خوبی با درد کسانی که مانند او جانباز قطع‌نخاعی هستند آشناست.

می‏‌گوید:«بالارفتن سن، جانبازان را درگیر مشکلات جدیدی مانند بروز آسیب‌ها، امراض و بیماری‌های کلیوی، قلبی و عصبی می‌کند. این یعنی آن‌ها هرسال که می‌گذرد به توجه و رسیدگی بیشتری نیازدارند.»

 

جانبازان به رسیدگی بیشتری نیازدارند

گلایه‏‌ای که سیّد دارد این است که رسیدگی به امور جانبازان در توان بنیاد شهید و امور ایثارگران یا یک سازمان نیست و این کار همت سازمان‌های دیگر را نیز می‌طلبد که با توجه به بروز مشکلات اقتصادی مملکت حضور مدیران و مسئولان کم‌رنگ شده است و آن‌ها به جانبازان توجه کمتری دارند. 

وی در پایان توجه ویژه شهرداری منطقه ۱۱ به مرکزتوانبخشی جانبازان را باعث بهترشدن روحیه جانبازان دانست.

کاشف‌الحسینی اظهارامیدواری می‌کند که شهردار جدید با اختصاص بودجه‏‌های مناسب نقاط ناملایمی را که در زندگی جانبازان وجود دارد، برطرف کند تا در آینده‏‌ای نزدیک این مرکز به‌عنوان قطب ایثارگری و فرهنگی در شرق کشور معرفی شود.  

 

* این گزارش سه شنبه، ۱۷ بهمن ۹۲ در شماره ۸۷ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44