روزبهروز وقایع انقلابی مشهد در سال۵۷ و ۵۸ را میتوان لای کتاب صحافیشده با جلد خردلی گلداری دید که روزی موکت منزل خانوادهای انقلابی در خیابان دکتر بهشتی بوده است؛ ۲۷۰ فریم عکس در ۶۸ صفحه سیاهرنگ که رشادت غیورمردان و زنان انقلابی را از شهریور ۵۷ تا خرداد ۵۸ به تصویر کشیده است، آن هم به ترتیب روزهای تقویم.
حسین ارشادی و مسعود، برادر شهیدش، و کل اعضای خانواده دهنفرهشان و حتی خواهرتهتغاریاش که زمان پیروزی انقلاب ششهفتساله بود، پای ثابت اغلب راهپیماییها و برنامههای انقلابی مشهد بودند. حسین عکاس و گرد آورنده عکسهای این آلبوم است که شاید لحظههای کمتردیدهشده یا اصلا دیدهنشده از دلیریهای انقلابیها باشد.
خودش میگوید: با اینکه ۴۶سال بهعنوان مدیر مدرسه خدمت کردم، این روزها بزرگترین افتخارم این است که خدمتگزار انقلاب هستم. آن روزها اصلا به ثبت این واقعه بزرگ و تاریخی ملت ایران فکر نمیکردم.
فقط فکرم این بود که همه آن جوانمردیها و جانفداییها و همدلیهای مردم را برای پیروزی انقلاب و آمدن امام (ره) در دفتر خاطراتی شخصی ثبت کنم و یادگاری نگه دارم، بیآنکه بدانم روزی همان عکسها در کتاب وقایع انقلابی مشهد، هفتادصفحه را به خود اختصاص میدهد و مرکز اسناد، تصاویر و نگاتیوهایم را مانند گنجی در خزانه عکسهای خاصش نگهداری و مراقبت میکند.
درست است که دوربین را از زمانیکه در سپاهدانش معلمی میکرد، دارد، اما برای حسین ارشادی نقطه عطف انس با دوربین، همان صحنههای زیبای تکرارنشدنی رشادتهای مردم مشهد بود که بی هیچ ترسی از تانک و گلوله ضدانقلابیها به وقوع میپیوست.
او میگوید: از شهریور۵۷ عکاسی از وقایع انقلاب را شروع کردم؛ سعی کردم هر واقعه و تظاهراتی از مشهد و حال و هوای آن روزها را با لنز دوربینم ثبت کنم. آرشیوی از روزنامهها، اطلاعیهها و اعلامیهها، از گروههای انقلابی و غیرانقلابی و کمونیسم و غیرکمونیسم، جمع کرده بودم که همه را بههمراه نگاتیو عکسهایم به مرکز اسناد آستان قدس رضوی سپردم.
او خاطرات بسیاری از ثبت وقایع انقلاب دارد، اما ۹دی۵۷ از آن روزهایی است که هیچکس فراموش نمیکند؛ «اول کارمندان استانداری اعتصاب کردند. بعد ارتش، استانداری را محاصره کرد و مردم به نفع آنها راهپیمایی کردند و بهسمت ارتش هجوم آوردند و به ارتشیها گل میدادند. وقتی ارتش جمعیت را دید، متوجه شد دیگر نمیتواند کاری کند و نیروهای ارتش به ظاهر به مردم پیوستند. مردم شعار میدادند «ارتش به ما پیوسته، کمر شاه شکسته».
همه خوشحال بودند و ریختند روی تانکها. حتی آیتالله خامنهای و شیخعلی تهرانی و حجتالاسلاموالمسلمین هاشمینژاد بالای تانکها بودند. من مثل خیلی از زمانهای دیگر، وقایع را از روی دکه زرد تلفنهای قدیمی ثبت میکردم که ناگهان دیدم از میدان تقیآباد، ماشینهای ارتش با چراغهای قرمز میآیند و تیر هوایی میزنند. مردم همه در خلاف جهت فرار کردند و من خودم را از بالای کیوسک پایین انداختم و زیر دست و پای مردمی که درحال فرار بودند، رفتم.
آنقدر نگران دوربینم بودم که بهجای نجات خودم، دوربین را بالا گرفته بودم. مردم دست من را گرفتند و با خود کشیدند و بردند. خبر رسیده بود به ستاد ارتش که ارتشیها به مردم پیوستهاند؛ البته برخی از آنها برای اینکه خودشان را شاهی جا بزنند، تانکها را روشن کردند و لولههای آن را سمت مردم نشانه رفتند.
تقریبا همه کسانی را که بالای تانکها بودند، زدند و مردم را درو کردند؛ آنجا به اندازه یک کامیون کفش و چادر و دمپایی از مردم جا ماند. خیلی از مردم سرهایشان زیر چرخهای زنجیری (شنی) تانکها رفت و شهید شدند.
خودش خیلی راحت درباره مسائل آن روزها صحبت میکند، انگار شهادت سرنوشتی بود که همه مردم در آن روزها به چشمشان دیده بودند و مانعی برای حضورشان درخیابانها نمیشد. حسین ارشادی و خانوادهاش هم بارها تهدید شده بودند. حتی پدرش را یکبار در جریان تظاهرات گرفته بودند و بعداز دو روز، خانواده توانست آزادش کند.
تعریف میکند: یک بار برای سخنرانی دور حرم نشسته بودیم که یکدفعه یک برگه چهارتاشده افتاد کنارم. کاغذ را که باز کردم، دیدم خطاب به خانواده ۱۰نفره ما نوشته بود «ای گروه مبارز» (نام پدرم و اخویهایم را با مشخصات ظاهری چهره و لباس آنها) آورده بود و تهدید شده بودیم که مواظب قهر رژیم باشیم و تأکید کرده بودند که «همه شما را اعدام خانوادگی میکنیم.»
خانواده ارشادی آن زمان پنجبرادر و سه خواهر بودند که همراه مادر و پدرشان در راهپیماییها شرکت میکردند. حاجحسین میگوید:، چون همه با هم همراه میشدیم، کسی در خانه نبود که ما نگرانش باشیم. گاهی مادرم برای پخت ناهار به خانه میرفت و او هم اغلب درکنارمان بود.
برگزاری راهپیماییها در مشهد از همین روز اوج گرفت. روز ۹شهریور، تظاهرات در خیابان طبرسی توسط مأموران رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شد؛ تظاهراتی که به مناسبت چهلمین روز واقعه مدرسه علمیه نواب و در ماه رمضان برگزار شد.
در این راهپیمایی مهندس علیرضا مهدیزادهحکاک، هنگام اعتراض به مأموران و درخواست از آنها برای شلیکنکردن به مردم، از ناحیه سینه هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. رضا حسنزاده، دیگر شهید این روز است که دانشآموز بود و در میدان طبرسی به شهادت رسید.
در ادامه مسیر، تظاهرات تا مدرسه نواب ادامه داشت و آنجا حجتالاسلام هاشمینژاد سخنرانی کرد و، چون از سال۴۲ ممنوعالمنبر بود، گفت: «ببینید نیروهای نظامی، ارتش و ساواک! من ایستادهام و دارم صحبت میکنم. فکر نکنید به منبر رفتهام!».
تظاهرات مردم در اعلام همبستگی با کارمندان بیمارستان ۶ بهمن و تغییر نام آن به بیمارستان هفدهشهریور.
اعتصاب غذای ۴۸ساعته فرهنگیان برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی و اعتراض به نخستوزیری ارتشبد غلامرضا ازهاری و اعلام همبستگی مردم در استادیوم سعدآباد. در این مراسم، استادیوم سعدآباد توسط مردم به ورزشگاه تختی تغییر نام داد. در این روز مردم در ابتدا سر مجسمه شاه در استادیوم را کندند، سپس مجسمه را به پایین انداختند.
ازهاری تازه نخستوزیر شده و همان روزها در مجلس سخنرانی کرده بود که «آقا این شعارها و تظاهراتهایی که خبرش را میشنوید، همه نوار ضبط شده است و واقعی نیست.» درپی همین ماجرا در آن روز، مردم در استادیوم سعدآباد شعار میدادند: «ازهاری گوساله، نوار که پا نداره!».
در تاریخ دوم دیماه، مردم به نیروهای پایداری (پدافند غیرعامل) ارتش در پشت چهارراه شهدا، روبهروی باغ نادری حمله کردند که مرکز آنها را تصاحب کنند و ارتش هم بهسمت مردم تیراندازی کرد.
حسین ارشادی میگوید: اخوی من همان روز بین مردم گیر کرده و چند ساعتی را پشت تنور نانوایی پنهان شد تا اوضاع آرام شود. در روز ۳دی مردم بهدلیل واقعه خونین دوم دی ماه و شهادت بیستنفر و مجروحشدن پنجاهتن، از میدان حضرت تا میدان بیمارستان امامرضا (ع) راهپیمایی کردند.
ششم دی ماه، جمعی از کارکنان استانداری مشهد به انقلابیون پیوستند و در این اداره تحصن کردند. در روز ۹دی برخی از علمای مشهد از جمله آیتالله خامنهای، هاشمینژاد و طبسی تصمیم گرفتند برای جلوگیری از تعرض ارتشیها به آنها با جمعی از مردم به استانداری بروند که منجر به تظاهرات بزرگی شد.
در این روز، تعدادی از ارتشیها با مردم اعلام همبستگی کردند، اما از این اعلام همبستگی و شعار به نفع ارتش چندان نگذشته بود که تانکها و ارتشیها بهسمت مردم شلیک کردند و «یکشنبه خونین» مشهد به وقوع پیوست.
همزمان با اربعین حسینی و پایان تحصن کسبه و اصناف مشهد، تظاهراتی ازسوی همه اقشار اعم زنان و مردان و معلولان و کارکنان ادارهها برگزار شد و در آن مردم به سرقتهای شبانه در ساعات حکومت نظامی معترض شدند.
در این روز افسران پایگاه نیروی هوایی مشهد با مردم اعلام همبستگی و نیروهای ارتش در خیابانها راهپیمایی کردند.
سرنگونی تاج شاه بر فراز کوه کوهسنگی که بعدها مزار شهدای گمنام شد. در این روز موتورسوارها در خیابانها میچرخیدند و از سر شوق پیروزی بوق میزدند. مردم روی صفحههایی، عکس سر شاه را کشیده بودند و در کوچههای شهر، مسابقه تیراندازی گذاشته بودند و هرکس میتوانست سر شاه را نشانه بگیرد، یک تیر دیگر هم جایزه میگرفت.
* این گزارش چهارشنبه ۱۸ بهمنماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۸ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.