نوشتن درباره استاد فریدون صلاحی بسیار سخت است؛ چون او در زمان حیاتش کمتر از پیشینهاش سخن گفت و کمتر با رسانهها گفتگو کرد و حتی زندگینامهای از خود به جای نگذاشت. او یک هنرمند واقعی بود که به جای ارائه آمار و ارقام، سعی میکرد در کارش عشق و ایمان و صداقت و نیز مردمداری موج بزند.
آنچه از صلاحی در شانزدهمین سالروز درگذشتش برایمان مانده، چند گفتوگوی مختصر با اوست که تاحدی زندگی پرفرازونشیب هنریاش را برایمان بازگو میکند. در این گفتگو که در یکیدو سال آخر حیات فریدون صلاحی انجام گرفته، تلاش شده است بهطور گذرا به همه فعالیتهای مطبوعاتی و نیز نمایشهای صحنهای و رادیویی او پرداخته شود.
نمایشنامهنویس، بازیگر، کارگردان تئاتر، شاعر و روزنامهنگار متولد اسفند۱۳۱۳ خورشیدی در درگز بود و بعدها هم شد دانشآموز یکی از دو دبستان درگز در آن دوران. خودش گفت که در دبستان «امیرعلی» درس میخوانده؛ دبستانی که پدرش مدیر آن بوده است. تا دبیرستان با تئاتر بیگانه بوده، اما در همین دوران و پس از آشنایی با «حسن رضیانی» وارد این وادی شده و فعالیتش رنگ علاقه به خود گرفته است.
فریدون صلاحی در یادآوری آن روز گفته بود: «حسن رضیانی در آن زمان از هنرمندان جوان تئاتر به حساب میآمد که درکارش بسیار دقیق و موفق عمل میکرد. او مرا به رادیو مشهد معرفی کرد. خودش هم بیشتر در زمینه تئاترهای آوانگارد سرآمد بود ولی در رادیو هم فعالیت داشت.»
فریدون صلاحی تئاتر را از دبیرستان و شرکت در نمایشهای آموزش و پرورش شروع کرد؛ تئاترهایی که با عنوان تئاتر فرهنگی خوانده میشدند. او پس از پایان دوران دبیرستان به مشهد آمد و در دیماه سال۱۳۳۸ توانست در بخش تئاتر تروپ هنری «شهرزاد» گامهای مهمی در اجرای نمایشنامههای اجتماعی و انتقادی بردارد.
این هنرمند همچنین برنامههای متنوع و روشنگری را هم در رادیو مشهد اجرا میکرد و علاوه بر اجرای نمایشنامههای رادیویی، برنامهای به نام «گلبوتهها» را با هدف معرفی هنرمندان خراسانی به اجرا درآورد.
او همزمان با تأسیس اداره کل فرهنگ و هنر خراسان در سال۱۳۴۸ گروه تئاتر «نیما» را بنیاد نهاد و نزدیک به سی نمایشنامه را با موضوعات اجتماعی و انتقادی به روی صحنه نمایش برد.
- به غیر از تئاتر فرهنگی که در آموزشوپرورش رواج داشت، چه تئاترهای دیگری وجود داشتند که بهصورت حرفهای کار میکردند؟
«تئاتر ملی» بود که من ندیدم. تئاترهای دیگری هم بودند. مانند «نادری» و «گلشن» که «تئاترنادری» متعلق به مرحوم منصور همایونی بود؛ البته ابتدا مال او نبود؛ ولی میدانم که او دوباره این گروه تئاتر را احیا کرد. مردم به «تئاتر گلشن» بهخاطر برنامههای خاصش علاقهمند بودند.
- شاید نقطه عطف کارنامه هنری شما را بتوان تشکیل نخستین گروه تئاتر خراسان بیان کرد؟
بله. این گروه با عنوان گروه هنری «شهرزاد» شکل گرفت. این تروپ که در دیماه ۱۳۳۸ شکل گرفت، دارای دو گروه تئاتر و موسیقی بود که هر یک جداگانه در ساختمانی که برای گروه تدارک دیده شده بود، بدون وابستگی به هیچ ارگان دولتی، برنامههای خود را تمرین و آماده اجرا میکردند.
- چه هنرمندان دیگری در گروه هنری «شهرزاد» با شما همکاری میکردند؟
اصغر شاهمیرزایی، جواد علیزاده، علی زرینقبا، علی عزیزی، هوشنگ قاضیخانی، علی درانی، حسین روحبخش، احمد قمری، مهدی گاریچی، نجاتیان، حشمتی، حسین سهامی و فریدون بانکیان گروه تئاتر را تشکیل میدادند و گروه موسیقی نیز با همکاری آقایان هوشنگ فروهر، علی میلانیان، مسعود قدوسی، امیل، علویزاده، صفوی و لطیفیان اداره میشد.
- این گروه با چه نمایشی شروع به کار کرد؟
نمایش «تراژدی زندگی» نخستین نمایش گروه بود که در ششم اسفند۱۳۳۸ با استقبال شایانتوجه مردم و مسئولان در سالن دبیرستان فردوسی روی صحنه رفت.
- اگر اشتباه نکنم، شما بعد از نمایش «تراژدی زندگی»، نمایش «خواستگار» را روی صحنه بردهاید؟
بله. «خواستگار» دومین نمایش صحنهای گروه «شهرزاد» بود که به نفع دانشآموزان بیبضاعت دبستان علمیه در سالن دبیرستان دخترانه فروغ روی صحنه رفت. اجرای موسیقی توسط گروه موسیقی «شهرزاد» به رهبری هوشنگ فروهر و خوانندگی مسعود قدوسی و اجرای پیشپرده توسط خود من از دیگر برنامههایی بود که در کنار این نمایش در نظر گرفته شده بود.
- پس در هنر پیشپرده که در آن زمان زیاد رواج داشت هم هنرنمایی میکردید؟
معمولا پیشپرده اجرا نمیکردم، اما چون نمایش «خواستگار» به نفع دانشآموزان بیبضاعت اجرا میشد، پیشپرده «هذیان یک مسلول» را نیز اجرا کردم که برایم تجربه جدیدی به حساب میآمد.
معمولا پیشپرده اجرا نمیکردم، اما چون نمایش «خواستگار» به نفع دانشآموزان بیبضاعت اجرا میشد، یک پیشپرده اجرا کردم
- بعد از این نمایش، بیشتر فعالیتهای شما و گروه «شهرزاد» به اجرای برنامه در رادیو معطوف شد؟
بله. تا سال۱۳۴۸ علاوه بر کارهای صحنهای، نمایش رادیویی هم کار میکردیم. اما در خرداد۱۳۴۰ مکاتباتی با اداره هنرهای زیبای کشور (اداره دراماتیک) برای برگزاری دورهای آموزشی برای اعضا داشتیم و علاوهبرآن دست به انتشار نشریهای به نام «فروغ هنر» زدیم که مطالب و مباحث آن عمدتا شامل تئاتر و موسیقی و تا حدودی شعر و ادبیات داستانی بود. این مجله باوجود عمر کوتاهش، از لحاظ محتوایی در استان خراسان بینظیر و تأثیرگذار بود.
- به انتشار نشریهای با عنوان «فروغ هنر» اشاره کردید، از فعالیتهای مطبوعاتیتان هم برایمان بگویید؟
چند سال پس از آمدنم به مشهد فعالیتهای فرهنگی خود را با مطبوعات آغاز کردم. من که از دوستان نزدیک دکترعلیشریعتی بودم، در روزنامه خراسان به همراه او و چند نفر دیگر از دوستان مشغول فعالیت شدم و اغلب درباره مسائل فرهنگی و هنری مینوشتم، اما بعد از مدتی ویژهنامه «پیک قوچانِ» این روزنامه را تقریبا هفتهای یکبار با حداقل امکانات و نیروی انسانی منتشر کردم. پس از چندی به مشهد منتقل شدم و در کنار کار در دادگستری، مدیریت داخلی روزنامه «آفتاب شرق» را برای مدت دو سال بر عهدهگرفتم.
روزنامه «آفتاب شرق» در آن زمان معتبرترین نشریه خراسان و یکی از بهترین نشریات ایران به شمار میآمد. تقریبا همزمان با هفتهنامههای «هیرمند» و «نور خراسان» نیز همکاری داشتم.
- گروه هنری «شهرزاد» در حدود سال۱۳۴۸ انسجام خود را از دست داد و راه انحلال در پیش گرفت؟
بله ولی فعالیت من ادامه یافت. من در سال۱۳۴۸ همزمان با تشکیل مرکز آموزش تئاتر وابسته به اداره کل فرهنگ و هنر خراسان بههمت و سرپرستی محمدعلی لطفیمقدم و با استفاده از تجربیاتم در گروه «شهرزاد»، گروه تئاتر «نیما» را تأسیس کردم؛ این گروه تا پایان سال۱۳۵۵ جمعا شانزده نمایش را روی صحنه برد که کارگردانی هفت نمایش با من بود.
- در آن زمان چه هنرمندانی در این گروه با شما فعالیت میکردند؟
داریوش ارجمند، رضا صابری، رضا جوان، رضا رضاپور، محمد باغشنی، هوشنگ قاضیخانی، مهدی صباغی، محمدجواد تقیزاده، محمود نیکوکار، محمدروزبهی، محمد صفار، علیاصغر شاهمیرزایی، جواد علیزاده، مصطفی هنرور، محمدرضا کاووسی، مهری مهرنیا (هنرمند قدیمی تئاتر تهران)، رؤیاکریمزاده، مینو گنجی، فریبا محمودی، رضایی، شهین وقاری، لوسیا سرکیسیان، فریده نعمتشاهی، فرشته صبا، فریبا داوودی و....
- در چه سالهایی در رادیو استخدام شدید؟
فکر کنم سالهای ابتدایی دهه ۳۰ بودکه دو رادیو در مشهد فعال بودند؛ «رادیو مشهد» و «رادیو لشکر» هرکدام هفتهای یک ساعت برنامه داشتند و من در «رادیو مشهد» کار میکردم.
- مسئول برنامههای نمایشی آنجا بودید؟
وقتی آقای رضیانی رفتند، کارهای نمایش بیشتر به عهده من بود. من هم عدهای از دوستان را جمع کردم و گروهی به نام «طلوع» تشکیل دادم که ضمن اجرای برنامه نمایشی، هر نیم ساعت هم برنامههای ادبی، هنری و بحثهای تئاتری داشتیم.
- ساختمان رادیو کجا بود؟
رادیو ابتدا پایین دفتر نشریه «آفتاب شرق» که در پشت دادگستری قرار داشت، فعالیت میکرد و بعد به خیابان بهار منتقل شد که الان آن ساختمان ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان است. اتاق کوچکی بود که آن را با آکاستیو پوشانده بودیم تا ضدصدا باشد و آن را با یک میکروفون مجهز کرده بودیم. یادم میآید در آن زمان مجید محسنی که از هنرپیشههای مطرح سینما و رادیو تلویزیون بود، باچند نفر از دوستان به دفتر «رادیو مشهد» آمد.
به آنها گفتیم تازه ضبط صوت آمده است و به ما کمک کنید و آنها هم قبول کردند تا نمایشنامه «عموقلی در مشهد» را که خود مجید محسنی نوشته بود، بهصورت مشترک کار کنیم؛ داستان این نمایشنامه مربوط به سفر عموقلی به مشهد بود که از وقتی از قطار پیاده میشد، از شهر انتقاد میکرد و این موضوع برای او ماجراهایی را به وجود میآورد.
- دیگرچه نمایشنامههایی را آن سالها در رادیوی مشهد اجرا کردهاید؟
همه آنها را یادم نمیآید؛ تعدادشان زیاد است، اما فقط چندتایی که برایم خاطرهانگیز بوده، در ذهنم باقی مانده است؛ مانند نمایش «پشیمان» که خودم آن را نوشتم و اجرا کردم و نیز برنامهای به نام «سرگردان» که آن زمان از برنامههای پرطرفدار رادیو به حساب میآمد.
- یکی از هنرمندان ارزنده نمایشهای رادیویی که فعالیتهای درخشانی هم در آن زمان انجام داده، مرحوم اصغرمیرخدیوی بوده است. ارتباط شما با این هنرمند چگونه بود؟
تا یک دوره که خیلی خوب بود، اما بدجنسی و بداخلاقیهای برخی از کجاندیشان باعث شد بین من و زندهیاد اصغرمیرخدیوی -که پیش از من به رادیو آمده بود- کمی شکرآب شود. او که قبلا در «تئاتر گلشن» نمایشهای کمدی مینوشت و بازی میکرد و با صدای خوشی که داشت پیشپرده میساخت و اجرا میکرد، در رادیو هم به همان منوال پیش میرفت.
بهخاطر پیشکسوتی ایشان نگذاشتم این دلخوری زیاد طول بکشد. بعد از آن قرار شد همه نمایشهای کمدی را اصغرمیرخدیوی سرپرستی کند و سایر نمایشها نیز بر عهده من باشد. این روال تا پایان فعالیت من و میرخدیوی در رادیو بدون هیچ اصطکاکی ادامه یافت.
بدجنسی و بداخلاقیهای برخی کجاندیشان باعث شد بین من و زندهیاد اصغرمیرخدیوی کمی شکرآب شود
- اغلب نمایشنامههایی که کار کردید کوتاه بود یا داستانهای دنبالهدار هم نوشتید؟
نه، من نمایشنامه بلند هم داشتم، مانند «داستان شب» که بهصورت سریالی پخش شد.
- موضوعش چه بود؟ مانند اغلب کارهایتان به مباحث اخلاقی میپرداخت؟
بله. چون من کارمند دادگستری بودم، در آنجا با پروندههای حوادثی زیادی برخورد داشتم که کنکاش آنها برایم بسیار شگفتانگیز بود و من اغلب سوژههای نمایشنامههایم را از لابهلای همین پروندهها کشف میکردم. معتقد بودم که باید مردم از این حوادث که خیلیهایش پیشبینیناپذیر است درس بگیرند و مسئولان هم به فکر پیشگیری آن باشند و با همین هدف سوژههای «داستان شب» را از پروندههای مختومه دادگستری انتخاب میکردم.
هدفم هم جذب کردن و جدی کردن نگاه مردم به موضوعاتی بود که در اطرافشان میگذشت، همینطور توجه دادن آدمهایی که در رأس امور هستند به این گرفتاریها تا متوجه باشند که مشکلات ما ازکجا نشئت میگیرند. من در این سریال به جنبههای آموزنده و آگاهیدهنده به جوانان تأکید داشتم که اگر جوانی مسیر زندگیاش دارد به سیاهی منتهی میشود، کمی به خود آید.
- مضمون این نمایشنامهها چه بودند؟
بیشتر مضامین نمایشنامههای رادیویی آن زمان اجتماعی و تاریخی بودند که معمولا در قالب طنز و به صورت زنده اجرا میشدند که با توجه به امکانات آن زمان خیلی برایمان سخت بود و گاهی تپق هم میزدیم.
- موسیقی برای نمایشنامههای رادیویی اهمیت زیادی دارد. در آن زمان از این عنصر استفاده میکردید؟
در این زمینه مشکل اساسی داشتیم؛ حتی برای تئاترهای صحنهای هم گاهی مجبور بودیم از افکت استفاده کنیم و سعی میکردیم خودمان با امکاناتی که داشتیم این معضل را رفع کنیم. رضا رضاپور از سازندگان افکتهای برنامههای رادیو بود.
- یعنی در آن زمان در مشهد آهنگساز یا موسیقیدانی نبود؟
چرا، بودند. مرحوم امیر سجادی و مهدی دانیال از هنرمندان سرشناس موسیقی بودند. دانیال، معروف به مهدی خواجهمیرزایی، از دوستان دبیرستانیام بود که به زیبایی ویولن مینواخت. گاهی هم از صفحههای مختلف گرامافون در فاصله برنامههایمان استفاده میکردیم.
- موسیقی آنها فقط در برنامههای غیرزنده بود؟
نه. مرحوم سجادی در برنامه زنده ما ویولن میزد؛ همچنین مرحوم دلشادی تار مینواخت و حتی مرحوم عکاس که نام کوچکش را بهخاطر ندارم در رادیو حضور چشمگیری داشت.
- در سال۱۳۴۰ از «رادیومشهد» فاصله گرفتید، اما وقتی رادیو به ساختمان جدید آمد، به همکاریتان ادامه دادید؟
بله. مدتی به خاطر گرفتاریهایی که داشتم، فاصله گرفتم ولی بعد بهدلیل دعوتهایی که شد، دوباره همکاریهایم را با رادیو آغاز کردم ولی اینبار نه فقط بهخاطر اجرای نمایش، بلکه بهخاطر افزایش حجم ساعات برنامههای رادیویی قرار شد برنامههای متنوع دیگری در آنجا اجرا شود؛ برنامههایی که به من محول شد بیشتر شامل برنامه خانواده، ادبی، طنز و داستانهای کهن ادبیات ایران بود.
اسامی برنامهها تا جایی که یادم میآید «کوچه صبح» بود که صبحها پخش میشد، «نغمهها و عسلها» بود، برنامه «شبچراغ» بود که یکشبدرمیان من مینوشتمش و تهیهکنندهاش احمد خرسند بود، برنامه «نکتهها» بود که بعدازظهرها پخش میشد و قسمتهای کوتاهی بود که در فواصل برنامهها پخش میشد.
- شما علاوه براینکه نویسنده این برنامه بودید، به نمایشنامهنویسی در رادیو هم ادامه دادید؟
بله. فعالیتم در اینزمینه ادامه داشت؛ البته گاهی بهدلیل گرفتاریهایم عقب میافتاد، اما بههر شکلی فعالیتم را ادامه میدادم. یکی ازاین نوع برنامهها «گلبوتهها» نام داشت که جمعهها پخش میشد. در این برنامهها سعی میکردم مردم را به رادیو جذب کنم. این بود که چهرههای گمنام هنری را که مردم نمیشناختند یا کمتر میشناختند درگوشهوکنار خراسان کشف و معرفی کردیم.
خاطره جالبی یادم آمد؛ توسط دوستی که الان استاد دانشگاه است، به مرد شوریدهای به نام حیدریغما برخورد کردم که در نیشابور زندگی میکرد و کارش خشتمالی بود؛ اما خیلی خوشذوق و خوشقریحه بود. او را به برنامه «گلبوتهها» دعوت کردیم و با او کلی صحبت کردیم و از برنامههای خوبی شد که مردم چندبار درخواست کردند تکرار شود.
- تا کی این فعالیت ادامه یافت؟
من تا انقلاب اسلامی فعالیت کردم و بهخاطر گرفتاریهای زیاد نتوانستم آنطور که شایسته و بایسته است، در رادیو فعالیتم را ادامه دهم.
- و سخن آخر؟
ما بزرگترین میراثفرهنگی و ادبی را داریم و باید با افتخار آن را فریاد بزنیم و به ارزشهای گذشتهمان پایبند باشیم.
مرحوم امیر قویدل - نویسنده و کارگردان سینما
حدود ۱۳ سالم بود که با او که سالها در زمینهی تئاتر و مطبوعات فعالیت چشمگیری داشت آشنا شدم و او از همان برخورد اول محبتش را به من نشان داد وکتاب «کولی»اش را هدیه دادکه قصهی تکاندهنده و زیبایی داشت و این برخورد باعث شدکه مرا به روزنامهی «آفتاب شرق» که سردبیرش بود، دعوت کند و من زیر نظر او به عنوان خبرنگار فعالیت کنم وکارم را با تهیه گزارش از اتفاقات و حوادث عجیب و غریب بیمارستان سوانح که نمیدانم الان هم وجود دارد یا نه، شروع کردم و او همواره نوشتههای مرا تصحیح میکرد و برای چاپ میفرستاد.
تا اینکه گروه سینمایی که بازیگرانی، چون بوتیمار، ساموئل خاچکیان وآرمان را داشت، به مشهدآمدند برای تصویربرداری فیلم دلهره یا ضربت که یادم نیست که کدامش بود. به عنوان خبرنگار روزنامه «آفتاب شرق» خیلی جوان بودم و قد و قواره نحیف و کوتاهی داشتم، مقرر شد تا با اینها در هتل باختر مشهد گفتگو کنم و، چون چاپ آن شماره همزمان شد با میلاد حضرت رسول (ع)، صفحهی اول روزنامه، تصویری از گنبد و بارگاه حضرت در کنار عکسهای ساموئل خاچکیان وآرمان که هر دو ارمنی بودند کار شد که برای خیلیها جالب به نظر رسید.
از آن به بعد او لطف و محبت فراوانی به من داشت و بیشتر راهنمای من شد و، چون عشق زیادی به تئاتر داشتم، با راهنماییهای اواین راه را ادامه دادم. او در یکی از نمایشهایم به نام «بازیگر» بازی کرد. او به من میگفت تو یک روزی حقت را از هنر خواهی گرفت. این مرحوم به گردن من خیلی حق داشت و دارد و تا آخرعمر، خود را مدیون او میدانم.
من احساس میکردم که برادرم است، حس نمیکردم که فریدون صلاحی و یا یک هنرمند است، چون من از لحاظ عاطفی خیلی به او وابسته بودم. از زمانی هم که به تهران رفتم وقتی به هر بهانهای به شهرم میآمدم، امکان نداشت که به دیدنش نروم و از این همه تلاش و محبتی که به من داشته از او تشکر نکنم. همیشه به این مرحوم میگفتم که تو درسهایی به من آموختی که من در ادامه فعالیتهای هنریام هیچ وقت نشکنم و قویدل باشم.
به نظر من او هنرمند کوچکی نبود که وقتی از پیش ما برود، بخواهیم بزرگش کنیم. نه، او قبل از این که برود، بزرگ بود ولی با این همه آثاری که از او در مطبوعات و هم درعرصه تئاتر به جای مانده، به خاطرتواضعاش مهجور مانده است. چون هیچگاه سعی نکرد مدعی باشد.
وقتی خبر رفتنش را شنیدم، خدا گواه است که تا صبح بیدار ماندم و محبتهای او نمیگذاشت من باور کنم که از بین ما رفته است. هرچند او برای من زنده است. یادش گرامی باد، در مقابل شخصیت او سر تعظیم فرود میآورم و خانواده محترمش بدانند که امیر قویدل هرجای ایران باشد، ساعتها به حرمت او سکوت میکند و با یادش خاطرات با او بودن را مرور میکند.
محمد مطیع - بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما
غداراست و نامهربان زمانه و روزگارانش. پنداری که دیری روزی چند پیش بود شاید هم دیروز یا پریروز که جوان بودم و سرزنده. سرحال، پرتوان و عاشق. عاشق تئاتر، عاشق گردهماییهای مهربان خانواده تئاتر، با یک دنیا امید وآرزوهای عاشقانه. آنها نیز چنین بودند. آنها که در آن دوران در شهر نهچندان شلوغ ما مشهد در تکاپو بودند که محلی داشته باشند برای تمرین تئاتر و سالنی هرچند کوچک جهت اجرای آن.
وای چه سرهای پرشوری داشتیم، میدان سوم اسفند آن دوران را بهخاطراتفاق خجستهای که برایم پیش آمده است، هیچگاه فراموش نخواهم کرد. نمیدانم آن میدان الآن چه نام دارد و به چه شکل و حالتی است. درآن زمان تقریبا در انتهای خیابان ارگ قرار داشت. شنیده بودم که در بالاخانهای در طبقه دوم ساختمانی در حاشیه میدان، دفتری تاسیس شده و گروه تئاتری؛ اما نمیدانستم چه کسی و کسانی آن را دایر کردهاند. ما یعنی من و افراد گروهمان سردر لاک خود داشتیم و گرفتار کارهای گروه و جروبحثهای هنری و درونگروهی.
درآن بعدازظهر داغ تابستان از پلههایی که به طبقه دوم ساختمان منتهی میشد بالا رفتم و نام گروه تئاتری را دیدم که در تابلویی در کنار درب ورودی خودنمایی میکرد و اگر اشتباه نکرده باشم و حافظهام یاری کند به گمانم «نیما» نام داشت. به دعوت شخصی که نمیشناختمش به آنجا رفتم. در گشوده شد. درمیان جوانان و پیشکسوتان، چهره آشنایی با لبخند همیشهمهربان که درکنج لبانش خودنمایی میکرد به جانبم آمد و خوشآمدگویی کرد.
مرد جوانی که عشق میورزید به تئاتر و خانواده آن و من قبلا او را دیده بودم و حالا میدانستم که از جانب چه کسی به آن دفتر دعوت شدهام. آن مهربان کسی نبود جز فریدون. فریدون دوستداشتنی، فریدون خوب، فریدون صلاحی. وای چه چهره مهربانی داشت. دوستداشتنی و پاکطینت. هرگز ندیده بودم که لبخند بر لبش نداشته باشد. آرام سخن میگفت و کم، اما پرمعنا و بجا. محترم میداشت دیگران را. خود شخصیتی احترامبرانگیز داشت.
گله و شکایتی از کسی نداشت هرگز. مهر و مهربانی همیشه در چشمان نافذ و نگران تئاتریاش موج میزد و دوست داشت همه دوستداران تئاتر و جامعه هنری را و عاشقانه به هنرعشق میورزید. حالا خوب میدانستم که آن مرد جوان مرتب و منظم که اغلب بعد از پایان اجراهای تئاترهای گروهمان به پشت صحنه میآمد و برای همه ما موجب دلگرمی بود، فریدون صلاحی بود که آن زمان دستاندرکار و هنرمند تئاتر بود و آری بسیار هنرمند.
فریدون دستی بر قلم داشت و نمایشنامه مینوشت و شعر میسرود و در روزنامههای متعدد آن زمان نیز قلم میزد. سالها بعد از آن که جلای وطن کرده و مشهد را ترک کردم، گاهی که به زادگاهم بازمیگشتم، بخت یارم بود و ملاقاتی با او داشتم.
صد افسوس روزگار غدار و کجمدار که مرا از روی دیدارش محروم نمود و هر چه بیشتر گشتم کمتر یافتمش تا سرانجام به تاریخ دهم دیماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت، هنگامی که در مقابل دوربین فیلمبرداری بودم خبر دادند که فریدون صلاحی آن بزرگمرد هنرمند جان به جان آفرین تسلیم کرد و به صدهزار سالگان پیوست. روانش شاد و خدایش رحمت بفرماید. منزلگاهش گلستان...
داریوش ارجمند - بازیگر و کارگردان تئاتر
در هر زمانی کسی مرشد و پیر کاری است و چراغی میافروزد و راه مینماید و رنج بر خویش هموار میکند تا قدمی بردارد و کمالجویی انسان را به کمال رساند. فریدون صلاحی از تبار شعر بود و صاحب شعور بود و اهل نمایش بود و عاشق نمایش؛ خلقی داشت دمساز و همساز، همراز و همراه و همدل و همدم بود و سراپا مهربانی بود و یار بود و یاور بود؛ و عجیب آنکه در جوانی پیر بود و مرشد بود و برای شبگردان شمع بود و دوستدارانش از هر گروه و با هر نگاه و نظر در حلقهی مهربانیاش جمع بودند.
پرکار بود و پردل، دوستدار مردم بود و تشنه خدمت. نه تن به ستم سپرد و نه دل به کینه داد. مهر ورزید و بسیار میارزید. باصفا بود و زمامدار بود. حضورش گرمی بود و نشاط بود و معنا. صادق بود و بیزار از ریا. بیهودگی را برنمیتابید، اهل دل بود، کاشف ذوق و استعداد و توان پنهان بسیار کسان بود که برایشان پدر بود. ظریف بود و دلنازک و حساس.
هیچگاه گره بر ابرو نداشت و هرگز اخم دیگران ملولش نمیکرد. همدرد بود با همهی دردمندان و خود دردمندترین بود از غم زمانه. بس گره که از کار دیگران گشود بیچشمداشت و بیمنت. از غم دیگران میافسرد و میپژمرد. سپر بلای دوستان بود. اما تیر خوار از روزگار بیرحم زخم جانفشانی به سینهاش نشاند. سفر جگرگوشهاش را تاب نیاورد. شتاب کرد تا تنهایش نگذارد.
شعر و نمایش خراسان بسیار مدیون اوست.
در روزهای سخت خانهبهدوشی بچههای بیپناه نمایش مشهد، پناهگاه بود و امید بود. فروتنی و دیگرخواهیاش مانع از برگزاری بزرگداشت در زمان حیاتش شد که از تظاهر و خودنمایی به دور بود. حقیقتجو بود، حقیقتگو بود و هیچگاه تن شریف حقیقت را به مسلخ مصلحت نکشید.
از میان، رفته اکنون... نی غلط است، در بر ماست، کنار ماست و اینک که به معشوق اعلی پیوسته است، قدر و منزلتش نمایانتر و کمبودش محسوستر است. با ماست و لبخند شیرین او همچنان دلگرممان میدارد که؛ هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق؛ و بیتردید نام فریدون صلاحی در جریده عالم ثبت است و شعر و نمایش این دیار او را فراموش نخواهد کرد. او بهراستی فریدون بود و فرخپی بود. روحش شاد.
* این گزارش دوشنبه ۲۸ آبانماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۳۶۳ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.