ورزشکار شدن اصلا اتفاق دور از ذهنی نیست وقتی آدم به سال۱۳۴۱ در کوچه فرهنگ (مشار) خیابان تهران و در خانواده قوچاننژاد بهدنیا آمده باشد. در خانوادهای که همه برادرهای پیش از شما دستی بر این آتش داشته و تا حدودی راه را برای ورود و علاقه مندیتان هموار کرده باشند. این خطوط شروعی است برای تعریف جبار قوچاننژاد که در میان پسران ورزشکار این خانواده سمت والیبال را گرفته و شده یکی از نامداران خراسانی این ورزش.
امروز اگر دنبال جبار قوچاننژاد بگردید او را بر نیمکت مربیگری تیم میزان در مسابقات لیگ برتر والیبال کشور پیدا میکنید، اما اگر سراغ جبار دیروز را بگیرید باید برگردید به محله ما، به کوچههای پر از بازی بچگی دهه ۴۰؛ «محله شلوغ بود و انواع و اقسام بازیها را پیش روی بچهها میگذاشت و بچهها چه میخواستند چه نمیخواستند با همان بازیها یکپا ورزشکار میشدند.»
فضای خانه هم بوی ورزش میدهد و این اشتیاق بچه نهم خانواده را بیشتر میکند. برادرهای بزرگتر همه رشتههای ورزشی را انجام میدهند، اما دستآخر فوتبالیست هستندو دستبرقضا حرفهای؛ «جهانگیر و جوانشیر برادرهای بزرگ من عضو تیم آریا بودند که تنها تیم استان خراسان در آن سالها بود. فوتبالیستهای معتبری بودند. جوانشیر در همان جوانی در سانحه رانندگی درگذشت. جلیل در ابومسلم تختجمشید که بعد از تیم آریا شکل گرفت و دو تای دیگر از برادرها هم در شاهین خراسان بازی میکردند؛ جمیل و جمال که جمیل پدر همین رضا قوچاننژاد عضو تیم ملی فوتبال کشورمان است.»
«پدرم راننده زحمتکشی بود، کامیون داشت و به غیر از ما زیر بال برادرها و خواهرهای خودش را هم گرفته بود، چون آنها پدر نداشتند. مرد زحمتکشی بود، سواد خوبی هم داشت و فقط در مواردی که برای خانه مشکل پیش میآوردیم با ورزش کردن ما مخالفت میکرد.» با این پیشینه، جبار سمت ورزش را میگیرد، اما با ورزشهای دیگر، غیر از آنچه بدان شهره است؛ «دوران راهنمایی در مسابقات پینگپنگ شرکت میکردم و در ایام دبیرستان به مسابقات فوتبال میرفتم.» آنچه او را به جانب اسم و رسم امروزش میکشاند یک حادثه است، یک خرابی؛ «سال آخر دبیرستانم بود. نمیدانم حیاط مدرسه ما چه مشکلی پیدا کرده بود که کَفَش را کندند و ما مجبور شدیم برای ساعت ورزش به پشت سالن مهران برویم. وقتی رفتیم آنجا دیدیم دوتا تور بستهاند و والیبال بازی میکنند.
من هم به تماشا ایستادم، علاقهمند شدم و گاهی اوقات بیشتر از ساعت ورزش میماندم و والیبال بازی میکردم.» وارد میدان شدن، اما چندان راحت نیست؛ «در بازی و زمین والیبال آن روزها فضایی بود که به «جاخال» معروف بود و زیاد بهکار نمیآمد و معمولا آدمهایی را که ضعیفتر بودند و میخواستند از سر بازشان کنند، در این پست میگذاشتند؛ من را میگذاشتند جاخال. ظرف چند جلسه آنقدر پیشرفت داشتم که از جاخال بیرون آمدم و وسط میدان توپ میرساندم.» استعداد جبار جوان به کار بیخ میدهد؛ همان تابستان بعد از گرفتن دیپلم علاقهمندی باعث شده تا مثل برادر بزرگترش- جمال- بعدازظهرهایش را پی والیبال به سالن مهران برود. سال ۶۰ یا ۶۱ است؛ «همیشه سالن مهران را از بالا دیده بودم، آرزویم بود که یکبار بروم کف سالن مهران؛ روزی که به تیم جوانان خراسان دعوت شدم انگار دنیا را به من داده بودند.»
این حضور آنقدر خوب است که در ۲۱سالگی بال میدهد به جبار و بهیکباره او را از جوانی عبور میدهد؛ «قدم کوتاه بود، اما والیبال خراسان آن روزها به استعداد بیشتر بها میداد. بهعنوان پدیده به تیم بزرگسالان استان دعوت شدم و بعدتر در تیمهایی مثل توریست توس، پاس، برق خراسان و ... توپ زدم.»
حالا همه میدانند که این پسر کوتاهقامت از اعضای موثر تیم خراسان بزرگ است، همین است که در دهه ۶۰ هرکه سکان هدایت تیم والیبال استان را بهعهده میگیرد، بیبروبرگرد یکی از نفرات اصلی تیمش، جبار قوچاننژاد است. این حرف البته هیچ به معنی خالی بودن خراسان از مرد میدان نیست؛ «مشهد پر والیبالیست بود. اما الان خط و خبری نیست و اگر اسنادش نبود با خودم خیال میکردم یک دروغ است، اما واقعیت است و ۴۵ تیم در مسابقات دستهجات مشهد حضور داشتند. خودم باورم نمیشود که با کم بودن جمعیت و امکانات آن روزها چطور چنین چیزی ممکن است!»
سالهای بعد میدان دیگری جبار را جذب خود میکند، میدان جنگ. «۱۸ ماه جبهه. از سال۶۳ تا پایان جنگ در مقاطع چندماهه به جبهه رفتم.» جبار، اما در این میدان هم تنها نیست، او والیبال را هم باخود به سرزمین جنگ برده؛ «غروب جبههها خیلی غمانگیز بود، دلتنگ ورزش میشدم. زمینی را با لودر صاف کردیم، توپی آوردیم و تا حدودی فوتبال و والیبال را راه انداختم.» پایان جنگ، پایان دیگری را هم بهدنبال دارد؛ «سال۶۹ و ۷۰ والیبال حرفهای را با وجود جوانی رها کردم.» و قصه معمول اغلب حرفهایهای ورزش برای او هم تکرار میشود «در بعضیها، شم مدیریتی و تجزیه و تحلیل وجود دارد که این شم در من هم بود.
قبلتر همزمان که در تیم خراسان بازی میکردم و اغلب در مسابقات کشوری چهره هفته میشدم، هدایت تیم جوانان استان را بهعهده داشتم.همین سبب شد که دنبال درسهای مربیگری بروم. جذب والیبال جانبازان و معلولان شدم و حدود ۶ سال سرمربی تیم خراسان در این حوزه شدم.» تیمی که در آن سالها قهرمان بی، چون و چرای کشور است.
از سال ۷۳ به بعد تیمهای کوکاکولا، آسانسور توس، قند شیروان و چندین تیم دیگر در دسته یک کشور مربیگری جبار را بهخود میبینند تا کار او به زندان میکشد؛ «رابطهای را با زندان مشهد برقرار کردیم و باب آن باز شد که کسانی از بیرون بروند و همکاری ورزشی داشته باشد.
برای من کار به جایی کشید که یک روز زندانیها را تمرین میدادم و یکروز پرسنل زندان را. رابطهها که بیشتر شد با اصرار من و حمایت جناب نجمی، مدیرکل وقت ورزش خراسان، ما تیمی از زندان را در لیگ دستهیک شرکت دادیم که معجونی بود از پرسنل زندان، زندانیها و چند بازیکن دیگر. ما در گروه دو قهرمان شدیم و با همین تیم به لیگ برتر رفتیم، اما متاسفانه سال بعد به دلیل نبود بودجه این تیم منحل شد.»
بیپولی خطوط بالا خاطرات دیگری را به ذهن هممحلهای دیروز ما میآورد؛ «من در دوران بازیگریام هیچ پولی نگرفتم. نسل قبل والیبال خراسان امکانات بیشتری داشت. یادم هست که چندین دوره لباس گرمکنهای ما را پس میگرفتند و برای دوره بعدی میگذاشتند. یا یکبار در مسابقات لیگ توانستیم تیم تهران را -که ۱۱بازیکن ملیپوش داشت و هیچ باختی هم نداشت- ببریم.
آن زمان آقای هنرور از استان فارس به خراسان آمده و مدیریت ورزش اینجا را به عهده گرفته بودند، پیشنهاد شد، چون تهران به هیچ تیمی جز ما نباخته به نفرات فیکس هزار و ۵۰۰ تومان و به رزروها نفری هزار تومان پاداش بدهند! که بعد ایشان مخالفت کرده بودند گفته بودند خیلی زیاد است!» البته این پاداش بعدا به بچههای خراسان تعلق میگیرد، اما حکایت پول والیبال برای جبار فرق چندانی نکرده است؛ «اولین پولی که برای والیبال گرفتم در دوران مربیگری بود، آن هم خیلی محدود. هشت تا ۱۰هزار تومان حقوق ماهانه من برای مربیگری تیمهای استان بود. اینطور بگویم که از ورزش پولی به من نرسیده، زندگی ما با کار کردن در مغازه خرازیای میچرخید که با دو تن از برادرانم داشتیم.»
اولین پولی که برای والیبال گرفتم در دوران مربیگری بود، آن هم خیلی محدود. هشت تا ۱۰هزار تومان
نمیخواهم امروز را زیر سوال ببرم، اما محلههای قدیم طوری بود که همه به درد هم میرسیدند و دنبال کار هم بودند. قشنگترین چیزهای محله بیریایی، وحدت و صمیمیت اهالی بود. محله زنده و شلوغ بود و خانهها سربهفلک نکشیده بودند.
متاسفانه به محله امروزم حس خاصی ندارم، چون مثل همه کسی را نمیشناسیم، صبح از خانه میزنیم بیرون و ظهر یا شب برمیگردیم و کسی را هم نمیبینیم. این حس قابل مقایسه با حس بچگی من نیست، در آن روزها بچهها برای همسایهها خرید میکردند و هیچ خانهای برای کاری نمیماند؛ هر اتفاقی که بود، چه خوب و چه بد، همه محله کنار آدم بودند.
قشنگترین خاطرهام از والیبال، یکی اولین دعوتم پس از برد پرسپولیس تهران است که من بهعنوان چهره هفته هم انتخاب شدم و دیگری پیروزی بر تیم تهران در لیگ. تلخترین خاطرهام هم به شهادت مسعود چایچی، علی شاهبیگی و علی ضرابی از هم دورههایم برمیگردد.
سال ۷۰ ازدواج کردم و یک فرزند دارم که البته ورزشکار حرفهای نشده، اما در ورزشهای عمومی بهذات موفق است.
جمیل ۲۰ سال پیش به خارج رفت و رضا همانجا فوتبالیست حرفهای شد، اما پا به توپشدنش از همان خانه پدری ما بود، چون آن روزها آنجا زندگی میکردند و اصلا رضا و برادرش-مهدی- در خانه ما بهدنیا آمدند.
الان زندگی حرفهای دارد و کم پیش میآید که با هم ارتباط داشته باشیم. اهل موبایل هم که نیست و کم هم به مرخصی میآید. خیلی اوقات برادرم و همسرش به بلژیک میروند و پس از مسابقهای رضا را میبینند.
رضا قوچاننژاد در بیست و نهمین روز شهریور۱۳۶۶ در مشهد به دنیا آمد. پنج سال زندگی در مشهد و در کنار خانواده فوتبالی قوچاننژاد کافی بود که عشق فوتبال در جان و دلش بیدار شود.
مهاجرت خانواده او به هلند، پایش را به زمین سبز سرزمین گل باز کرد. پدرش، جمیل، فوتبالیست سابق تیم شاهین، سبک و مرام ورزش را توامان به او آموزش داد تا پس از ورود به عرصه فوتبال حرفهای از طریق بازی در تیم دست یکی هیرنفین هلند -سال ۲۰۰۵- در تیم ملی زیر ۱۹ سال هلند نیز پا به توپ شود.
عقد قرارداد چهار ساله هیرنفین، با فراز و فرودهای بسیاری برای رضا همراه بود. فوتبالیست جوان هممحلهای ما که خیلی زود خودش را از کوچههای مشهد به لیگ دسته یک هلند رسانده بود، تنها موفق به انجام دو بازی برای نخستین تیم باشگاهی خود شد؛ دو بازی که هیچ گلی به نام او ثبت نکرد.
او اولین بازی رسمی خود در لیگ برتر هلند را به عنوان بازیکن جانشین فرناندو درولد انجام داد و چند ماه بعد، طی قراردادی قرضی به تیم دسته دومی دفنتر پیوست.
۱۳ بازی رضا برای دفنتر، چهار گل به نام او نوشت و اگرچه نام «رضا» و لقب «گوچی» را بر سر زبانها انداخت، با مصدومیت او در بازی تشریفاتی پایان فصل، دفتر بد اقبالیهای گوچی را باز نگه داشت. این مصدومیت، قوچاننژاد را برای درمان به هیرنفین بازگرداند، تیمی که هیچگاه ارزش واقعی فوتبال رضا را نفهمید تا مدتی بعد بار دیگر گوچی به قرض تیم دیگری داده شود؛ این بار، اما تیم لیگ برتری امن خواهان به بازی گرفتن فوتبالیست جوان مشهدی بود، فوتبالیستی که ۱۲ بار برای امن بازی کرد و تنها یک گل به ثمر رساند.
وضعیت روحی رضا در چنین شرایطی از یکسو و تمایل وی به تکمیل تحصیلات دانشگاهی، موجب فسخ قراردادش با هیرنفین در پایان فصل ۲۰۰۸-۲۰۰۹ شد. در فصل ۲۰۰۹-۲۰۱۰ رضا بار دیگر و این بار به عنوان بازیکن آماتور- به دفنتر پیوست. این فصل، تولد دوباره فوتبال رضا بود. او در ۱۲ بازی هفت گل به ثمر رساند. همین موفقیت کافی بود تا مسئولان تیم فورتوناسیتارد قرارداد دو و نیم سالهای برای بازی گرفتن رضا در تیمشان پیشنهاد کنند.
گوچی، پاسخ این پیشنهاد سخاوتمندانه را ۹ثانیه پس از شروع نخستین بازیاش در فورتونا داد. ۲۲ ژانویه ۲۰۱۰ رضا قوچاننژاد سریعترین گل فوتبال بلژیک را به ثمر رساند. این موفقیت البته ادامه نیافت تا گوچی که از یکسو همواره به عنوان بازیکن جانشین در این تیم به میدان میآمد و از سوی دیگر در پست غیرتخصصی خود توپ میزد، در ۱۱ بازی دیگر بیش از یک گل به ثمر نرساند.
فوتبالیست محله ما که بارها از «رگ ایرانی»اش گفته است و تعصب وطنیاش، از پا ننشست و در تیم بعدیاش -کمبور- نه تنها در ۲۷بازی ۱۴گل به ثمر رساند بلکه در برابر تیم امن به نخستین هتتریک دست یافت.
۱۷ ژوئن ۲۰۱۱ رضا از هلند به بلژیک رفت؛ لیگ برتر بلژیک برای او فرش قرمز پهن کرده بود. رضا با «سین ترئیدان» ۹بازی انجام داد و با ۶گل و چهار پاس گل به جمع برترینهای فوتبال بلژیک راه یافت. استمرار گلزنیهای گوچی در لیگ بلژیک، او را به یکی از مدعیان آقای گلی این کشور تبدیل کرد.
در این شرایط بود که کارلوس کیروش به بلژیک رفت تا کار ناتمام افشین قطبی را تمام کند. تلاش قطبی برای آوردن رضا به تیم ملی ایران به دلیل مشکل سربازی او به بنبست رسیده بود و کیروش کسی بود که میخواست از این سد عبور کند. گوچی در یک بازی که کیروش مهمان ویژه آن بود گلزنی کرد تا همه چیز برای آمدنش به ایران مهیا شود. مدتی بعد بازیکن چپپا و با تکنیک مشهدی به تیم ملی ایران پیوست.
نخستین بازی گوچی برای تیم ملی، برابر کره جنوبی و البته مقابل چشمان صدهزار فوتبالدوست ایرانی، به دل ایرانیها خوش نشست و خود او را هم خوشحال کرد. آنطور که بعد نخستین بازی ملیاش برای ایران گفت: «من از بچگی و زمانیکه در هلند بودم همیشه تعریف صدهزار هوادار و تماشاگر را در ورزشگاه آزادی میشنیدم، اما فکر نمیکردم خودم یک روز آن را تجربه کنم و در چنین حال و هوایی بازی کنم. واقعا جذاب بود. احساس غرور میکنم و امیدوارم باز هم آن را تجربه کنم.»
اگرچه رضا پس از این بازی بلافاصله بههمراه اشکان دژ آگه ایران را ترک کرد، اما بر روی صفحه توییترش نوشت: «چه بازی عالیای بود در مقابل کره. در مقابل ۱۰۵هزار نفر در استادیوم. تبریک میگم. همه ایرانیها در تمام دنیا دوستتون دارم.» تا مدتی بعد به ایران بازگردد و اینبار به محله کودکیاش هم سری بزند. تیم ملی ایران، پای رضا را به کوچههای کودکیاش در منطقه ما باز کرد تا شاید همین ذوق و شوق باشد که او را مرد شماره یک بازی تیم ملی ایران در برابر تیم لبنان کند. رضا در این بازی دو گل برای کشورمان به ثمر رساند.
رضا قوچاننژاد که به تازگی با قراردادی سه و نیم ساله به باشگاه استاندارد لیژ بلژیک پیوسته است و خط موفقیتهای فوتبالی خود را همچنان ادامه میدهد، در ۲۵سالگی نهتنها یکی از موثرترین بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران به شمار میآید بلکه کارشناس علوم سیاسی و نوازنده توانمند ویولن نیز هست. درحالیکه طرفدارانش در اروپا، سبک بازی او را با مارک اوورماس مقایسه میکنند و او را به زبان پرتقالی تشویق میکنند، او از علاقهاش به دیزی و استامبولی میگوید و اینکه عاشق ایران است.
* این گزارش در شماره ۵۰ شهرآرا محله منطقه ۸ مورخ ۳ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۲منتشر شده است.