
طاهره دررودی| یادش بهخیر، انگار همین دیروز بود که منتظر بودم عید شود و لباسهای تازهام را بپوشم تا به همراه مامان و بابا به بوستانهای شهر بروم و از نزدیک صدای حاجی فیروزی که میخواند: «ارباب خودم سلام و علیکم، ارباب خودم سرت رو بالاکن، ارباب خودم من رو نیگاکن.» را ببینم و با خودم بگویم مگر میشود که صورت یک آدم این طوری سیاه شود.
از قدیم رسم بود که در روزهای نزدیک عید حاجیفیروز یا حاجیپیروز به کوچهها و خیابانها میآمد.
هر موقع از پدرم میپرسیدم که حاجی فیروز کیست؟ به من میگفت: مردی است با چهره سیاه و لباسی به رنگ قرمز همراه با کلاه دوکیشکل قرمز که دایره و دنبکی به دست میگیرد، به خیابان میآید و با شیرینکاری و خواندن شعرهای ضربی میرقصد و مردم دور او جمع میشوند و همراه با او شادی میکنند.
اما این روزها شاید شما هم حاجیفیروزهای زیادی را در اطرافتان دیده باشید، اما این بار میخواهیم به بهانه ایام نوروز به سراغ حاجی فیروز منطقه خودمان برویم که صادق فخار نام دارد و از اهالی محله آزادشهر مشهد است.
حاجی فیروزه
سالی یه روزه
همه میدونن
منم میدونم
عید نوروزه
وقتی برای نخستین بار در دفتر روزنامه میبینمش رنگ سبزه پوست صورتش نظرم را جلب میکند. او در ظاهر انگار ساخته شده است برای نقش حاجیفیروز با همان شادابی و انرژی که در لحن و حرکاتش دیده میشود. صادق فخار، حاجیفیروز منطقه ما ۳۰سال را رد کرده و به گفته خودش اصالتا مشهدی است.
او میگوید: دوره دبستان را در دبستان کامیاب مشهد گذراندم، اما به دلیل شغل پدرم ۱۰سال به استان فارس مهاجرت کردیم.
فخار ادامه میدهد: همانجا بود که به هنر تئاتر علاقهمند شدم و به دلیل علاقه زیادم به هنرپیشگی خیلی سریع با بچههای تئاتر استان فارس پلههای ترقی را پشت سر گذاشتم.
او که در ۱۲سالگی برای نخستین بار روی صحنه رفته است میگوید: در آن سالها تئاترهای زیادی بازی کردم حتی بعد از آن در چند فیلم کوتاه سینمایی هم نقشآفرینی کردم و چیزهای زیادی را در این مسیر به شکل تجربی آموختم که همه را مدیون استادان تئاتر استان فارس و عشق و علاقه خودم در این راه میدانم.
حاجیفیروز منطقه ما که حالا رشته کلام را به دست گرفته است با همان انرژی و شادابی در حال یادآوری خاطراتش است و در ادامه میگوید: همان سالها به دلیل تلاش و انرژی زیادی که داشتم در نقشهای متفاوتی روی صحنه میرفتم و با پشتکار سر کلاسهای مدرسه حاضر میشدم.
در ادامه ما را میبرد به خاطرات دوران نوجوانیاش و میگوید: ۱۶ساله بودم که در چند فیلم کوتاه نقشآفرینی کردم که همه آنها در جشنوارههای فیلم کوتاه به نمایش درآمد، بعد از آن بود که دوباره به مشهد برگشتیم.
پس از پشت سر گذاشتن دوره دبیرستان باید برای خودم یک شغل دستوپا میکردم و از آنجایی که فن بیانم خوب بود و به سفر و گردشگری علاقه داشتم از یکی از شرکتهای مسافرتی «راهنمای تور» شدم.
صادق فخار وقتی راهنمای تورهای مسافرتی بود و با مسافران به همه جای مشهد میرفت تجربههای زیادی کسب کرد. به گفته او راهنمای تور باید بتواند جمعی را هدایت کند و مسئولیت آنها را به عهده بگیرد که خوشبختانه او به دلیل توانایی بالایی که داشت توانست به خوبی این کار را انجام دهد.
وی ادامه میدهد: با مسافران ارتباط خوبی برقرار میکردم و گاهی هم برای سرگرمیآنها برنامههای بداهه اجرا میکردم تا آنها خاطره خوبی از سفر داشته باشند.
او که در این کار از حرفه بازیگری کمک میگرفت ادامه میدهد: در واقع از تمام تواناییهایم در رابطه با کارم استفاده میکردم و همه را با هم به کار میبردم از اجرا گرفته تا تقلید صدا و فن بیان و بداههگویی، از این هنرها استفاده میکردم تا مهمانانم را سرگرم کنم.
این هنرمند محله ما که سالهای زیادی از عمر خود را در کارهای هنری گذرانده است، به ما میگوید:، چون راهنمای تور بودن نیازمند مدرک مرتبط بود تحصیلات خودم را در مقطع کاردانی و در رشته گردشگری ادامه دادم.
راستش را بخواهید این رشته بسیار جذاب است و به انرژی زیاد و ارتباطات بالا نیاز دارد که خوشبختانه من هردوی این ویژگی را در خودم احساس میکردم.
او معتقد است که از کودکی روح بزرگی داشته که در کالبدش نمیگنجید و ادامه میدهد: شاید باور نکنید یکی از ویژگیهای شخصیتیام این است که در شبانهروز کمتر میخوابم و نمیتوانم یک لحظه بیکار بنشینم.
فکر میکنم برای این به دنیا آمدهام که آن را زیرورو کنم، کلمه بیکاری برایم معنایی ندارد، راستش را بخواهید دلم میخواهد از لحظه لحظه عمرم استفاده درست بکنم و خوشبختانه تا به حال خیلی چیزها را یاد گرفتهام و خدا را شکر میکنم که این موهبت را نصیب من کرد.
صادق فخار به گفته خودش عمرش را در حال آموختن گذرانده، او ادامه میدهد: در کنار راهنمای تورهای مسافرتی یک روز بهطور اتفاقی وارد یک مهدکودک شدم و پیشنهاد اجرای برنامه را به مسئولان مهد دادم.
آنقدر اعتماد به نفسم زیاد بود که در خودم میدیدم که این حرفه را هم دنبال کنم، همانجا بود که کار مجریگری را هم در برنامههای خودم قرار دادم و شدم مجری برنامههای مهدهایکودک، کاری که در کنار کارهای دیگر برایم بسیار شیرین بود.
او ارتباط با دنیای کودکان را بسیار جذاب میداند و میگوید: از آنجایی که کودک درونم بیدار است و این روحیه را در خودم حفظ کردهام وارد دنیای بچههای مهد شدم، بچههایی که وقتی آنها را میخندانم شاداب میشوم و انرژی دوچندانی میگیرم.
حالا او هم راهنمای تورهای مسافرتی است و هم مجری برنامههای مناسبتی مهدهایکودک و آنقدر معروف شده است که همه او را میشناسند، وی میگوید: در این سالها دوستان زیادی پیدا کردم که همه آنها به من کمک کردند، بیشترشان من را برای اجرا به مراسم مختلف دعوت میکردند یا معرفم بودند.
فخار که دوستان بسیاری در بین بچههای تئاتر مشهد دارد میگوید: در کنار مجریگری و راهنمای تور گاهی مطالب طنزی هم مینوشتم، راستش روحیه طنزپردازی هم داشتم.
ازنظر من یک مجری باید بتواند هم برنامه جدی و هم برنامه طنز اجرا کند که من این روحیه را در خودم بیشتر پروراندم و همیشه حرفهایم را با طنز میزدم و مطالبم را به طنز مینوشتم، چون فکر میکنم طنز تاثیر بیشتری بر روی مخاطب دارد و میتواند با اقشار مختلف جامعه ارتباط برقرار کند.
او که در سال گذشته شغل راهنمای تورها را کنار گذاشت، ادامه میدهد: از سال۸۹ با بچههای شهرداری منطقه۱۱ آشنا شدم.
اطراف پارک ملت میگشتم و برنامه اجرا میکردم گاهی آنقدر شلوغ میشد که مجبور بودم یکجا بایستم
فخار که از مسئولان قسمتهای مختلف شهرداری مشهد راضی است و با آنها رابطهای دوستانه دارد، میگوید: در یکی از برنامههایی که با آشنایی دوستان به من پیشنهاد شد نقش حاجیفیروز را بازی کردم که همانجا موردتوجه بچههای معاونت فرهنگی منطقه۱۱ قرار گرفت و اجرای این نقش در بوستان ملت و بوستان گلها را به من پیشنهاد دادند.
همانجا بود که به دلیل اخلاق خوب بچههای معاونت فرهنگی این منطقه پذیرفتم که حاجی فیروز منطقه۱۱ در ایام نوروز باشم، زیرا پارک ملت در ایام نوروز میزبان زائران بسیار زیادی است؛ بنابراین کارم را در همان سال با نقش حاجیفیروز شروع کردم که با استقبال بسیار زیادی هم مواجه شد.
اطراف پارک ملت میگشتم و برنامه اجرا میکردم گاهی آنقدر شلوغ میشد که مجبور بودم یکجا بایستم تا مردم دورم جمع شوند و بعد به اجرای برنامههای طنز و فکاهی که خودم از قبل آنها را نوشته یا آماده کرده بودم میپرداختم.
حاجیفیروز منطقه ما که در سال گذشته ازدواج کرده به همراه همسرش به دفتر روزنامه آمده است. او که همچون فخار روحیهای شاد دارد در مورد آشنایی با همسرش میگوید: ازدواج ما بسیار سنتی و از طریق آشنایی خواهر او با من صورت گرفت.
وقتی از او میخواهم که در مورد خصوصیات اخلاقی حاجیفیروز بوستان ملت بگوید ادامه میدهد: بسیار خوب، شاداب و پرانرژی است و آنقدر در برقراری ارتباط با مردم خوب است که همه خانواده او را دوست دارند.
حتی خانواده من نیز وقتی به خواستگاریام آمد بیهیچ عذر و بهانهای اورا به دامادی پذیرفتند، زیرا جوان سالم و فعالی به نظر میرسید که میتوانست گلیم خود را از آب بیرون بکشد. او ادامه میدهد: تنها چیزی که باید در ارتباط با او بگویم این است که من به او افتخار میکنم و همیشه در کنار او هستم.
ارباب خودم سلام و علیکم
ارباب خودم سرت رو بالا کن
ارباب خودم من رو نیگا کن
ارباب خودم لطفی به ما کن
ارباب خودم بزبز قندی
ارباب خودم چرا نمیخندی؟
فخار در میان اجرای طنزش در قالب شخصیت حاجیفیروز که ۱۵روز در بوستان ملت به طول میانجامد برنامههای سرگرمکننده دیگری مثل برگزاری مسابقه و برنامههای آموزشی هم دارد.
او که به گفته خودش ارتباط خوبی با مخاطب برقرار میکند ادامه میدهد: شخصیت حاجیفیروز را مردم ما میشناسند و دوست دارند، این شخصیت گاهی حرفهای خوبی میزند و با وجود اینکه جنبه طنز دارد به مسائل جدی جامعه هم میپردازد.
من در اجراهای خودم در بوستان ملت به دلیل اینکه محل رفتوآمد اقشار مختلف با فرهنگهای متفاوت است سعی میکنم هر روز یک اجرای جدید داشته باشم که این کار توانایی زیادی میخواهد.
۱۵روز میزبانی اهالی بوستان ملت یا بوستانهای دیگر در منطقه۱۱ کار بسیار سختی است که خوشبختانه من تاکنون از عهده آن برآمدهام.
فخار که در جشنوارههای برگزار شده در بوستان ملت هم مجری این برنامهها بوده است عنایت خداوند را در زندگیاش بسیار موثر میداند و میگوید: این عنایت در جایجای زندگی شامل حال من شده است.
شاید از میان این همه افراد بامهارت در عرصه مجریگری برای من که از مهدکودکها شروع به کار کردم اکنون لطف خداوند شامل حالم شده که میتوانم در بیشتر برنامههای شهرداری در مناطق مختلف کار کنم.
شاید همه اینها را مرهون دعای خیر پدر و مادرم باشم که همیشه مشوق من در کارها بودند. او در پایان خاطرنشان میکند: در بدترین شرایط حتی یک لحظه هم عظمت خدا را فراموش نکردم و تا به حال نشده که چیزی از خدا بخواهم و خدا آن را از من دریغ کند.
* این گزارش پنج شنبه، ۱۵ فروردین ۹۲ در شماره ۴۸ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.