
نجمه امینی| بارها شنیدهایم بهتر و ماندگارتر از هر چیز نام نیک است، نامی که اطرافیان با شنیدنش دعاگوی فرد باشند و خاطرهای خوش را در ذهن آنان تداعی کند، همچنان که آن نام نیک بعد از فوتشان هم در ذهن مردم ماندگار شود.
محمدابراهیم میرزازاده که به گفته خودش سه نسل قبل از خودش مشهدی بودند، از کاسبان خوب محله کوشش مشهد و متعصب به سلامت جوانان است، کسی که دلش برای از بین رفتن سلامتی جوانان میسوزد.
امتناع از فروش سیگار و گذشتن از سود بیشتر، اقدام شایستهای است که سوپری محله ما سالهاست انجام میدهد و معتقد است: همه باید سخت بگیرند، دولت و مسئولان در ردیف اول و مابقی افراد هم به نوبه خود نباید مسیر از بین رفتن سلامت جوانها را هموار کنند.
پشت شیشه در ورودی و داخل مغازه و روی دیوار و یخچال و تقریبا هر جایی که به چشم میآید این دو عبارت «سیگار نداریم» و «کشیدن سیگار ممنوع» را خواهید دید.
حاج ابراهیم از سال ۳۷ مشغول سوپرداری در این مغازه است و همه اهالی محله او را میشناسند
به ظاهر پیرمرد متعصبی میآید، اما وقتی از او میخواهم برای عکس لبخند بزند مطمئن میشوم لبخند مهربانی دارد.
متولد سال ۱۳۰۹ و از سال ۳۷ مشغول سوپرداری در این مغازه است، اهالی محله همه او را میشناسند، به گفته خودش همین که خدا و بعد همسایهها از او راضی باشند خیلی با ارزش و برایش کافی است.
پدرم در زمان زندگیاش دامدار بود و باغ و املاک داشت. وقتی روسها به ایران آمدند پدرم همه داراییاش را از دست داد، البته من خیلی پدرم را ندیدم و اصلا خاطرهای از او ندارم و اینها شنیدههایم است.
وقتی سنم بیشتر شد از آنجا که دیگر ملک و املاکی نبود که برای گذران زندگی روی آن حساب کنم دست به کار شدم.
اول جوانی تقریبا ۱۰ سال حسابدار یک گاراژ در پایین خیابان بودم، البته گاراژی که همه مسئولیتش را مالکش، حاج حسین به من سپرده بود. انبار اجناس مختلف مثل پشم، پنبه، برنج، گندم و ... بود.
حدود ۱۰ سال از جوانیام را بنا به اعتمادی که به من شد در آن پاساژ کار کردم و حاج حسین هر زمان که مسافرتی میرفت همه داراییاش را به من میسپرد. بالاخره سال ۳۷ بود که تصمیم گرفتم مستقل شوم و همین مغازه سوپری را باز کردم.
آن سالها اینجا یعنی میدان پانزده خرداد بیابان بود، مردم کشاورزی میکردند و فقط یک مغازه سرنبش بود که من با ۱۴ هزار تومان سرقفلیاش را گرفتم.
بعد از پیروزی انقلاب، روز به روز این حوالی آباد و زمینها گران شد و هر قطعه را ۲۵ هزار تومان میفروختند. حالا همه دارایی من همین مغازه و یک خانه در همین نزدیکی است؛ خدا را شکر.
وقتی میبینم جوانها سیگار میکشند ناراحت میشوم، چون فکر میکنم همه چیز از همین سیگار شروع میشود
آن زمان که هنوز آبادی نبود در اطراف همین مغازه میدیدم که جوانها سیگار و گاهی هم چیزهای دیگر میکشند خیلی ناراحت میشدم، چون فکر میکنم همه چیز از همین سیگار شروع میشود.
خودکشی پسر پزشکی و یک تازه داماد، عاقبتی است که با کشیدن سیگار برای چند نفر از آشنایانم رقم خورد. باعث و بانی همه این مشکلات و گرفتاریها همین سیگار بوده و هست.
به عقیده منِ پیرمرد، بایستی بیشتر سخت بگیرند، شما خبرنگارها بهتر خبر دارید چقدر مواد مخدر، قاچاقی وارد کشور میشود.
من سواد ندارم، اما از مشتریهایم شنیدم که به تازگی یک خودرو پر از خیار که حاوی مواد مخدر بود در یکی از میدانهای شهر مشهد گرفتند بنابراین مواد به هر طریقی وارد کشور میشود و خانوادهها باید بیشتر مراقب جوانهایشان باشند.
در گذشته فقط تریاک و البته آزاد بود، کشاورزها تریاک را میکاشتند و بعد از برداشت به دولت میدادند. متاسفانه اکنون تولید و توزیع انواع مخدر وضعیت را سختتر کرده است.
در گذشته اگر فردی در فامیل و خانواده معتاد میشد همه دست به دست هم میدادند تا کمکش کنند و دست از حمایت او برنمیداشتند، اما حالا تشخیص اعتیاد با مخدرهای امروزی سخت است و متاسفانه بعضی وقتها خانوادهها خیلی دیر متوجه این گرفتاری فرزندشان میشوند.
سه دختر و سه پسر دارم؛ همگی سالماند و خدا را شکر تا حالا لب به سیگار نزدهاند. یکی از پسرها بازنشسته دولت و دو پسر دیگرم شغل آزاد دارند.
خدا رحمت کند مادر بچهها را زن بسیار مکتبی و مقیدی بود، در تربیت بچهها سنگ تمام گذاشت و یک سالونیم از فوتش میگذرد.
متاسفانه سن سیگار کشیدن در جوامع امروزی بسیار پایین آمده است تا جایی که نه سنوسال میشناسد نه جنسیت. نظر حاج آقای ابراهیمزاده را درباره این موضوع میپرسم؛ «مادر و پدر.
وقتی شما دنبال فرزند کوچکتان در بازار راه میافتید و افتخار میکنید که خودش انتخاب میکند اوضاع همین میشود.
قدیم از این خبرها نبود اگر به ما ۴ پول میدادند، یک پولش را خرج میکردیم و ۳ پول دیگرش را پسانداز
بالاخره هر چیزی حدی دارد؛ بچهها پرتوقع به دنیا نمیآیند بلکه این پدرومادرند که فرزند را تربیت میکنند. در شرایطی که فرزندان حاکم بر تصمیمگیری پدرومادرند او نمیتواند «نه» بشنود و در نتیجه راحت از دست میرود.
قدیم از این خبرها نبود اگر به ما ۴ پول میدادند، یک پولش را خرج میکردیم و ۳ پول دیگرش را پسانداز. حالا جوانها ۴ پول دارند، ۶ پول با قسط و قرض خرج میکنند.
مقصر بخشی از گرفتاریها، پدرومادرها هستند. فرزندان ما تا کوچکاند و سنی ندارند، تربیت میخواهند و اگر مادر در سن پایین برای تربیت فرزندش همت داشت نتیجهاش را خواهد دید.
روزی مشتری به مغازهام آمد که حدود یک ساعت فقط دنبال خواسته بچهاش در مغازه بود، ناراحت شدم و به آن مادر گفتم این چه مدل تربیت است!
توجه به خواسته فرزند خوب است، اما او هنوز قادر به تشخیص خیر و صلاح خود نیست. شما خودت خرید کن و ببر خانه تا این مشکلات را نداشته باشی.
«بزرگترها میگویند، پول دارید تجارت کنید، زور دارید زراعت کنید و اگر هیچ یک را ندارید، قناعت کنید.»
این گفته دلنشین دیگری از کاسب دلسوز محله ماست و در ادامه میگوید: حیف که حرفهای ما بزرگترها را جوانها کمتر قبول میکنند.
پیش از انقلاب جوانی تحصیل کرده در وسط زمینهای همین اطراف، کشاورزی میکرد. یک روز به او گفتم: حسین آقا چرا اینقدر کار میکنی؟ تو که احتیاج نداری، پدرت معمار است و خودت درس خوانده.
در جوابم گفت: حاج آقا این چه حرفی است، سه ماه تعطیلی کار میکنم تا در دوران تحصیل دستم توی جیب خودم باشد. پول لباس، کتاب و خرج خودم را جمع میکنم که به پدرم فشار نیاید.
پیرمرد مهربان و باتجربه محله کوشش در پایان این گفتگو میگوید: مشتریانم که سیگار میکشند قبل از به مغازه آمدن سیگار را بیرون میگذارند و بعد داخل میشوند.
بعد ادامه میدهد: مدتی قبل میخواستند از دانشگاه علوم پزشکی برای این کار -امتناع از فروش سیگار- از من تقدیر کنند؛ من گفتم نه، منتظر هیچ قدردانی و هدیهای نیستم بلکه هدفم فقط رضایت خدا بوده و هست.
خدا را شکر، مردم هم دعاگو هستند، برخی روی کاغذ تشکر میکنند و داخل مغازه میاندازند و برخی هم زبانی تشکر و دعا میکنند.
* این گزارش سه شنبه، ۲۸ بهمن ۹۳ در شماره ۱۳۴ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.