همه خانواده برای تفریح به شمال رفته بودند؛ پدر، مادر، مهدی و دو خواهرش، اما تقدیر این بود که بدون پدر به مشهد برگردند. پدر که برای شنا به قسمت آقایان رفته بود، غرق میشود و علت این مرگ برای هیچیک از اعضای خانواده مشخص نمیشود، فقط میدانند که او غرق شده است.
مهدی آن زمان فقط چهارسال داشت که بعد از آن تفریح خانوادگی، دیگر سایه پدر را در زندگی ندید و بار زندگی بر شانههای مادر افتاد؛ مادری که تلاش کرد محبتهای بیدریغ خود را نثار فرزندانش کند تا طعم بیپدری را کمتر احساس کنند؛ البته مهدی با این نبودن، کنار آمده و سعی کرده به ویژگیها و علاقهمندیهای دیگرش بپردازد و آنها را رشد دهد.
اولین علاقهاش به کامپیوتر بود. زمانی که او کلاس پنجم دبستان را میگذراند، مادر با اصرارهای فراوان پسرش و مشورتی که با عمویش کرد، بالاخره در تاریخ ۲۹ اسفند همان سال تحصیلی، این وسیله را خرید.
مهدی از آن پسربچههایی بود که به بازی و دیدن فیلم در کامپیوتر راضی نمیشد و دلش میخواست بداند این وسیله چگونه توانایی اجرای برنامههای مختلف را دارد و اسرار این دستگاه را کشف کند، بنابراین بعد از مدت کوتاهی شروع کرد به آشنایی با برنامههای مختلف نرمافزاری.
او سایتهای اینترنتی را برای آموزش رصد میکرد یا برنامههای آموزشی را از بازار میخرید و گاهی کتابی که در این زمینه به دستش میرسید، میخواند. این جستجوها ادامه یافت تا اینکه سال سوم راهنمایی، با کمک یکی از دوستانش، اولین مجموعه نرمافزار زندگی اش را شامل اکثر آنتیویروسهای روز دنیا به همراه آپدیت آنها طراحی کرد و علاقهاش به نرمافزار بیشتر از پیش شد.
بهطوریکه وقتی به دبیرستان نمونهدولتی ترکزاده وارد میشود، از همان ابتدای ورود، مهارتهایش در حوزه نرمافزار برای معلمان و مربیان مدرسه نمایان میشود.
او به معاون پرورشی مدرسه میگوید اگر کسی را میان دانشآموزان میشناسد که توانمندیاش در زمینه کامپیوتر زیاد است، به او معرفی کند و سال دوم با «محمدحسام اسمی» که جزو ورودیهای جدید بود، آشنا میشود و این آشنایی، باب تازهای در حوزه فعالیتهای این نوجوان باز میکند.
آنها با توجه به نوع علاقهمندیهایشان، مکمل هم میشوند. محمدحسام در گرافیک و طراحیِ جلوههای ویژه مهارت دارد و مهدی در برنامهنویسی و برنامهسازی و از همان دوران مدرسه، مشغول کارهای درآمدزا میشوند؛ مثلا در طراحی یک سایت، کارهای گرافیکی بهعهده محمدحسام بود و کارهای نرمافزاری سایت، بهعهده مهدی و این دو دوست همواره در علاقهمندیهای یکدیگر سهیم بودهاند.
یکی از آن علاقهها، ساخت فیلم و دنیای تصویر برای محمدحسام است. مهدی حسینزادهبحرینی که متولد ۱۳۷۵ است و ساکن عسکریه، در علاقهمندی دوستش شریک میشود و او را همراهی میکند. اولین کار حرفهایشان ساخت مستندی برای دبیرستانشان بود که برخلاف انتظارشان، دستمزدی دریافت نکردند.
کار حرفهای بعدیشان، ساخت فیلم کوتاه «همیشه با من» بود که ماجراها و پشتصحنههای شیرینی برای این دو دوست به یادگار گذاشته است. این فیلم، در جشنواره دانشآموزی نوجوان سالم، مقام اول کشوری را به کارگردانی محمدحسام اسمی و تهیهکنندگی مهدی حسینزادهبحرینی در سال ۹۴ کسب کرده است.
این جشنواره که وزارت آموزشوپرورش برای سال چهارم در کشور برگزار میکند، در سال تحصیلی ۹۴-۹۳ با همکاری که این نهاد با ستاد مبارزه با موادمخدر داشته، بهطور ویژه با هدف ترویج شیوههای زندگی سالم و پیشگیری از رفتارهای پرخطر و سوءمصرف مواد و آسیبهای اجتماعی، در رشتههای مقالهنویسی، نقاشی، فیلم، عکس، طراحی، گرافیک، کاریکاتور و روزنامهدیواری به داوری آثار پرداخته است.
من چند عمو دارم که همیشه سعی کردهاند کمکحال زندگی ما باشند تا ما کمبود پدر را حس نکنیم، اما هیچچیزی را نمیتوانم جایگزین این نبودن کنم، جز محبتهای مادرم. هیچکس در زندگیام پررنگتر از مادرم نبوده است.
تربیت مادرم خیلی روی شخصیت من اثرگذار بوده، ازطرفی من سعی کردهام با این مسئله کنار بیایم و خود را مایوس نسازم؛ به همین علت تلاش کردم به علاقهمندیهای وجودیام بپردازم و رشدشان دهم.
یکی از علاقهمندیهای من که در دوران کودکی شکل گرفت، مطالعه کتابهای مختلف بود و مادرم نیز مرا حمایت کرد تا کتابخانه کوچکی برای خودم دستوپا کنم.
آنقدر کتاب میخواندم و در مقابل سوالهای معلممان در مقطع دبستان، دست من بالا بود که یک روز او سر کلاس گفت: بچهها! از این به بعد، مهدی حسینزادهبحرینی را دانشمند صدا بزنید. از آن روز همه مرا با این اسم، خطاب میکردند و من در پوست خود نمیگنجیدم و بسیار خوشحال بودم ولی جلوی همکلاسیها، احساسم را بروز نمیدادم.
آدمهای زیادی اطراف ما زندگی میکنند که نوع نگاه و برخوردشان، میتواند روی شخصیت ما اثرگذار باشد تا خوب و بد را تشخیص دهیم. یادم میآید یکبار از مدرسه آمده بودم و عمویم خانه ما بود. آن روز امتحان داشتیم.
عمویم از من پرسید نمرهات چند شده و من با خوشحالی گفتم: ۱۹. او طوری این عدد را تکرار کرد که گویی فاجعهای بزرگ رخ داده است. خب، این برخورد نکتهای را در بحث درسی به من آموخت و تلاشم را بیشتر کردم.
سال سوم راهنمایی بودم که مردی سر راهم قرار گرفت که حدود ۲۰ سال از من بزرگتر بود ولی نوع نگاه و خواسته ما به زندگی خیلی به یکدیگر نزدیک بود. از آن روز همیشه از حمایتها و محبتهای او بهرهمند بودهام و هرسوال یا مشکلی داشتم، با او مطرح میکردم.
سوالات اعتقادی و اخلاقی بسیاری در ذهن داشتم که همیشه پاسخگو بود. اگر جواب سوالی را نمیدانست، شخص توانمند یا کتابی را به من معرفی میکرد و، چون موسسه آموزش کامپیوتر هم دارد، در زمینه کاری نیز با یکدیگر همکاری میکنیم و از ایدههای نرمافزاری من حمایت میکند. درنهایت میخواهم بگویم نبود پدر جبرانشدنی است ولی (برای یافتن فرد جایگزین) باید خوب بگردیم.
اگر کتابخانه من را ببینید، یک قفسه آن فقط کتاب ریاضی است که هیچ ربطی به رشته تحصیلیام و کامپیوتر ندارد
مهدی، دانشجوی سال اول رشته مهندسی نرمافزار است و به ریاضی بیش از اندازه علاقه دارد. او میگوید: اگر کتابخانه من را ببینید، یک قفسه آن فقط کتاب ریاضی محض است که هیچ ربطی به رشته تحصیلیام و کامپیوتر ندارد.
من معتقدم اگر کسی وارد حوزهای از فعالیت میشود، باید در آن بهصورت تخصصی کار کند و اطلاعاتش را افزایش دهد؛ به همین دلیل همیشه در حال یادگیری درس ریاضی هستم یا هر بخش دیگری از زندگیام مثل نرمافزار و....
در حال حاضر نیز دبیر مجمعی دانشآموزی هستم که بالاترین مسئولیت دانشآموزی است. کار این مجمع، برگزاری مسابقات سازه ماکارونی، دومینو، نجات تخممرغ که به علم هوافضا مربوط است و موشکهای آبی در سطح استانی است؛ البته امسال برای اولینبار قرار است این مسابقات در سطح کشور برگزار شود.
همچنین با کمک یکی از دوستانم، مشغول راهاندازی شرکتی نرمافزاری هستیم برای طراحی کارت ویزیت، سایت و نرمافزار و... که هنوز موفق به ثبت آن نشدهایم، اما باید بگویم به موضوعاتی که علاقه ندارم، نیز ورود پیدا نمیکنم؛ مثل درس ادبیات و دروس خواندنی. یادم میآید در مقطع دبستان برای حفظ یک شعر که کار سختی برایم بود، عمویم به من کمک کرد.
محمدحسام اسمی که امسال دانشآموز پیشدانشگاهی در رشته ریاضی و تنها فرزند خانواده است، ریشه علاقهمندیاش به فیلمسازی به دوران کودکی برمیگردد، زمانی که فقط میدانست برای ساختن فیلم باید دوربین فیلمبرداری داشته باشد.
او با همان دوربینهای کوچکی که داشتند، فیلمهای کمدی و بهگفته خودش، بیمحتوا و خندهدار میساخت و همه اعضای خانواده را مجبور میکرد یک فیلم سیدقیقهای بیمحتوا را تماشا کنند. پدر و مادر، پای ثابت فیلمهایش بودند و اگر یکی از خویشاوندان نیز در خانه حضور داشت، ملزم به تماشای آن میشد.
محمدحسام میگوید: فیلمهایم را بهزور، با قیمت ۵ هزار تومان به فامیل میفروختم و الان با خودم میگویم آنها چقدر از این رفتار من ناراحت میشدهاند.
سال اول دبیرستان بودم که در اینترنت، ویدئویی دیدم با دیدن آن ویدئو بهوجد آمدم و سعی کردم موسیقیاش را یاد بگیرم. کمی که گذشت، تلاش کردم بهسراغ ساختن موزیک ویدئو بروم. برای این کار باید نرمافزارهای تدوین را آموزش میدیدم.
آن را نیز یاد گرفتم و دوباره که آن ویدئو را تماشا کردم، متوجه شدم برای ساخت برخی صحنهها باید نرمافزار جلوههای ویژه را یاد بگیرم و درنتیجه سراغ آن نیز رفتم و تمام نرمافزارهای آموزشی را از اینترنت گرفتم.
از دیدن آن ویدئو تا زمانی که نرمافزار جلوههای ویژه را یاد گرفتم، دوماه طول کشید. هرچه بیشتر با این نرمافزار آشنا میشدم، میدیدم چه دنیای زیبایی میتوان ساخت. وقتی پدر و مادرم نیز متوجه شدند، مرا تشویق کردند و گفتند: اگر به درست لطمه نمیزند، این کار را ادامه بده.
فیلمهایم را بهزور، با قیمت ۵ هزار تومان به فامیل میفروختم و الان میگویم آنها چقدر از این رفتار من ناراحت میشدهاند
اواخر سال اول دبیرستان، ایده فیلمی که سالها با آن درگیر بودم، به ذهنم آمد؛ داستان نوجوانی که قصد برقراری ارتباط و نزدیک شدن به دوستانش را دارد و آنها او را در جمع خود نمیپذیرند ولی او ناامید نمیشود و درنهایت از این حالت انزوا خارج میشود و دوستانی برای خود پیدا میکند.
اسمی میگوید: با این شخصیت ناآشنا نبودم؛ چراکه دوره دبستان و راهنمایی خودم تا حدی به همین شکل گذشته بود، از اینرو تمام صحنههای فیلم را در ذهن داشتم و میتوانستم تکتک آنها را بهخوبی به بیننده منتقل کنم؛ بهخصوص صحنههای احساسی را.
اشک مخاطبان در سالن جشنواره، گواه این ادعاست. همه کسانی که فیلم ما را دیدند و این انتقال احساسات به آنها بهخوبی صورت گرفته بود، ما را تشویق کردند.
سال دوم تحصیلی شروع شد و با خودم گفتم باید این ایده را به تصویر بکشم. با یکی از دوستان مدرسهای که رشتهاش تجربی بود و دوربین خوبی داشت، صحبت کردم و او شد فیلمبردار گروه. ازطرفی دوست داشتم مهدی هم در این کار با ما شریک باشد.
با او صحبت کردم و قرار شد بهعنوان تهیهکننده، کنارمان باشد، اما درواقع او بیشتر از اینها همراهمان بود و شد پایه محکم فیلم و هرجا یکی از عوامل فیلم نبود، او کارش را انجام میداد؛ مثلا فیلمبردار در هوای سرد پای کار نبود و مهدی به جای او میآمد.
تدوین فیلم نیز بهعهده خودم بود. چون تمام صحنههای فیلم در ذهنم بود و انتقال احساسی که در وجودم داشتم برای هرکسی غیر از خودم سخت بود، بازیگری را هم خودم انجام دادم. هیچ دیالوگی روی برگه نداشتیم و فقط صحنههای اصلی را روی کاغذ طراحی کرده و فیلمبرداری را در زمستان ۱۳۹۲ شروع کردیم.
مدت فیلمبرداری سهماه طول کشید و تمام کار را در هوای سرد انجام دادیم. چون دانشآموز بودیم و صبحها کلاس داشتیم، بیشتر زمانمان را از دست میدادیم، بنابراین مدت فیلمبرداری بهدرازا کشید. هماهنگیهایی که برای کار نیاز بود، نیز مزید بر علت شد.
گاهی ما نیاز به نور صبح داشتیم، دقیقا زمانی که در مدرسه بودیم؛ البته حمایتهای معاون پرورشی مدرسه، همیشه کمکحالمان بود و با هماهنگی او، بعضی روزها مشغول فیلمبرداری میشدیم.
یکی از صحنههایی که بیشترین حجم کار به آن تعلق گرفت، صحنه ایستگاه اتوبوس بود و ما در این فضا، نیاز به ایستگاهی خلوت داشتیم تا تنهایی شخصیت داستان را بهتر به تصویر بکشیم. بیشتر ایستگاههای شهر را گشتیم.
بالاخره ایستگاه خلوت را پیدا کردیم ولی با حضور اتوبوس در قاب دوربین مشکل داشتیم؛ چراکه با توجه به صحنهای که در ذهنم بود، اتوبوس باید دقیقا جلوی دوربین قرار میگرفت ولی یا عقبتر یا جلوتر از ایستگاه توقف میکرد و دوباره باید منتظر اتوبوس بعدی میشدیم تا صحنه، خوب دربیاید. سختترین بخش فیلم، مربوط به صحنههای ایستگاه اتوبوس بود.
یکبار در ایستگاه اتوبوس پایانه آزادی، قصد فیلمبرداری داشتیم. همه مسافران را راضی کردیم تا از کادر خارج شوند، جز یک پیرمرد. او سرجایش نشسته بود و میگفت: شماها مشهور شوید و من نشوم؟ خیلی هم خوب بازی میکرد و اگر او را میشناختم، حتما در فیلمهای بعدیام از او بازی میگرفتم.
هوا آن روز سرد بود و فیلمبردار گروه به لرزه افتاده بود. کاپشنهایمان را درآوردیم و روی دوش او انداختیم تا دستش نلرزد. ازطرفی پایه دوربین را فراموش کرده بودیم و مهدی که همیشه نقش آچارفرانسه را در رابطه دوستی و کاریمان بازی میکند، شد پایه دوربین.
در یکی از روزهای فیلمبرداری، من و مهدی سوار اتوبوس بودیم و ایستگاه صدف پیاده شدیم. همه وسایل کار را هم با خود همراه داشتیم. از اتوبوس که پیاده شدیم، تازه متوجه شدم پایه دوربین را جاگذاشتهایم. بدون اینکه لحظهای فکر کنم، بهدنبال اتوبوس دویدم، حتی کولهپشتیام را به مهدی ندادم و فقط با سرعت زیاد میدویدم.
با مسیری که اتوبوس طی میکرد، آشنا بودم. همیشه چراغ چهارراهها قرمز بود ولی آن روز فقط چراغ سبز دیده میشد. مسافری هم قصد پیاده یا سوار شدن در ایستگاهها را نداشت و راننده توقف نمیکرد. به چهارراه دانشجو که رسیدم، دیگر نفسی برایم باقی نمانده بود.
مثل فیلمها وسط خیابان ایستادم و یک تاکسی گرفتم و به راننده گفتم: آقا! کرایهاش هر چه بشود، میدهم، فقط شما مرا به آن اتوبوس برسان. با بوقهای ممتد تاکسی، بالاخره راننده اتوبوس در چهارراه دانشآموز توقف کرد. نفسزنان به داخل اتوبوس رفتم. پایه را برداشتم و دوباره این مسیر را پیاده برگشتم برای فیلمبرداری.
وقتی فیلم را ساختیم، مهدی با سایتی از ایتالیا آشنا شد که جشنواره فیلمی به نام «مذاهب امروز» برگزار میکرد. با خودمان گفتیم: چه خوب است همین ابتدای کار، بینالمللی شویم. نسخهای از آن را پست کردیم. بسته به ایتالیا رسید ولی به جشنواره خیر.
بعد از آن نیز وقتی معاون پرورشی مدرسه فیلم را دید، آن را برای جشنواره فرهنگیهنری مدارس فرستاد ولی مقامی نیاورد؛ درحالیکه این فیلم تمام مراحل داوری را طی کرد و درنهایت مقام اول کشوری را در جشنواره دانشآموزی «نوجوان سالم» بهدست آورد.
مهدی یکی از دلایل امتیاز نیاوردن فیلم را در جشنواره اول، بالا بودن سطح کار میداند و میگوید: متاسفانه داوران وقتی با کاری کیفی روبهرو میشوند، تصور میکنند خود دانشآموز آن را انجام نداده است، بنابراین آن کار در حوزه داوری قرار نمیگیرد. فکر میکنم هنوز بزرگترها به ما اعتماد ندارند و ما را دستکم میگیرند.
افراد مختلفی که در جشنواره فیلم را دیدند، از نوع شخصیتپردازی که صورت گرفته بود، راضی بودند؛ چراکه میگفتند واقعیت درونی یک نوجوان به نمایش درآمده است. مهدی میگوید: یکی از مسائلی که بیشتر نوجوانها با آن دستوپنجه نرم میکنند، همین موضوع است ولی کسی متوجه نمیشود و آن را یک بیماری میدانند.
من توانستم ماهیت وجودی خودم و همه جوانان را در فیلم نشان بدهم
کسانی که در جشنواره فیلم را دیدند، نیز بر این مسئله تاکید کردند. محمدحسام دنباله حرفهای دوستش را میگیرد و میگوید: من توانستم ماهیت وجودی خودم را در فیلم نشان بدهم؛ نهفقط خودم که تمام نوجوانها را و به همین علت هم بود که فیلم «همیشه با من» مقام اول را بهدست آورد.
این فیلم، تنها کار ما نخواهد بود و ما این مسیر را ادامه خواهیم داد. ما برای «ماهعسل» نیز برنامه ساختیم ولی پخش نشد، اما ناامید نمیشویم. قصد داریم برای «خندوانه» هم برنامه بسازیم.
محمدحسام میگوید: عمر کار هنری ما تازه شروع شده و هنوز خیلی کارها داریم که باید با هم انجام دهیم. مهدی نیز میگوید: اگرچه همدیگر را دیر پیدا کردیم، قرار نیست به این زودیها از یکدیگر جدا شویم و امیدوارم عمر دوستی ما پایدار باشد.
یکی از آرزوهای ما در عرصه هنری، ساخت فیلم صدثانیهای است، اما فیلمهای کوتاه، نیاز به موضوع ویژهای دارد تا نتیجه خوبی بهدست آوریم، بنابراین باید بسیار روی این آرزو وقت بگذاریم.
* این گزارش سه شنبه، ۱۹ آبان ۹۴ در شماره ۱۶۹ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.