کد خبر: ۱۰۳۵۶
۰۳ مهر ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۰

مرضیه مکاری با پای گچ‌گرفته هم به مدرسه رفت

این معلم مسوولیت‌پذیر می‌گوید: به هر شکلی که بود و با تمام دردی که داشتم، برنامه صبحگاه و جشن آغاز سال تحصیلی را برای بچه‌ها اجرا کردم. دلم نمی‌خواست آن بچه‌های معصوم متوجه درد من شوند.

با کمک یکی از همکارانش از روی صندلی بلند شد و مقابل صف ایستاد. هنگامی‌که نگاهش به نگاه دختران و پسران کوچکی که به ردیف در صف ایستاده بودند گره خورد، دردی را که در پایش احساس می‌کرد، از خاطربرد.

نگذاشت آن چشم‌های مشتاق و چهره‌های بشاش متوجه احساس ناراحتی‌اش شوند. محکم ایستاد و روز اول سال تحصیلی را به دانش‌آموزان مدرسه‌اش تبریک گفت. مرضیه مکاری، از ساکنان و فرهنگیان محله امام‌رضا (ع)، خاطره اولین روز سال تحصیلی سال ۱۳۸۹ را برایمان می‌گوید.

 

افتادن در جدول

تابستان که به شهریور رسید، کارش این شد که هر‌روز از خانه تا روستایی نزدیک شهرستان چناران را با سه اتوبوس برود تا در محل کارش حاضر شود. مرضیه‌خانم تعریف می‌کند: به‌عنوان مدیر مدرسه به روستا معرفی شده بودم. مقطع راهنمایی بود و به‌دلیل جمعیت کم روستا، دختر‌ها و پسر‌ها با هم در آن درس می‌خواندند.

او از یک ماه قبل تمام برنامه‌ریزی‌های لازم را انجام داده بود و روز اول مهر برای جشن آغاز سال تحصیلی زودتر از روز‌های دیگر راهی مدرسه شد. طبق روال معمول از خانه سوار اتوبوس شد تا در خیابان شهید فرامرز عباسی سوار بر اتوبوس‌های مسیر چناران شود؛ «آن موقع یک مینی‌بوس بود که رأس ساعت به مقصد چناران حرکت می‌کرد. آن روز زودتر از خانه حرکت کرده بودم؛ برای همین چند‌دقیقه‌ای منتظر این مینی‌بوس ایستادم.»

مرضیه خانم تا مینی‌بوس را می‌بیند، از حاشیه خیابان جلوتر می‌آید، اما یکباره پایش به کناره جدول خیابان گیر می‌کند و زمین می‌خورد؛ «نفهمیدم چه اتفاقی افتاد؛ فقط یکباره خودم را روی زمین دیدم. آن‌قدر پایم درد می‌کرد که توان ایستادن نداشتم. با کمک چند نفر از افرادی که آنجا بودند، بلند شدم و به داخل مینی‌بوس رفتم.»

 

مرضیه مکاری با پای گچ‌گرفته هم به مدرسه رفت

 

معالجه بی‌ثمر شکسته‌بند روستا

از درد طاقتش طاق شده بود ولی از چناران تا روستا هم سوار مینی‌بوس دیگری شد و خودش را به مدرسه رساند؛ «به هر شکلی که بود و با تمام دردی که داشتم، برنامه صبحگاه و جشن آغاز سال تحصیلی را برای بچه‌ها اجرا کردم. دلم نمی‌خواست آن بچه‌های معصوم متوجه درد من شوند. می‌خواستم برایشان خاطره شیرینی رقم بزنم.»

با ورود دانش‌آموزان به کلاس‌های خود، همکاران که می‌بینند مرضیه‌خانم از درد به خودش می‌پیچد، به او پیشنهاد می‌دهند به خانه برگردد ولی او قبول نمی‌کند؛ «وقتی دیدند زیر بار نمی‌روم، پیرمرد شکسته‌بندی را از روستا آوردند. او با روغن پایم را چرب کرد و ماساژ داد ولی فایده نداشت.»

ظهر بعد از زنگ پایان مدرسه مرضیه‌خانم تا پایش به مشهد رسید، به درمانگاه رفت. آنجا از پای او عکس گرفتند و گفتند که مچ پایش شکسته و باید یک ماهی در گچ باشد. دکتر پانزده‌روز به او مرخصی استعلاجی داد ولی احساس مسئولیت نگذاشت او به اندازه کافی در خانه بماند و سه روز بعد با پای گچ‌گرفته و عصا‌به‌دست دوباره سوار سه اتوبوس شد تا به روستا برود و در‌کنار دانش‌آموزانش باشد؛ «تمام فکر و ذهنم در مدرسه بود و احساس مسئولیت نمی‌گذاشت در خانه استراحت کنم.»


* این گزارش سه‌شنبه ۳ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۷ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44