کد خبر: ۱۰۰۹۵
۰۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۰

نهم دی‌۱۳۵۷ هفتمین روز شهادت فریدون بهارلو بود

فریدون بهارلو از شهدای انقلاب اسلامی در مشهد است. او دوست داشت درسش را ادامه دهد و ۴۰ روز پس از شهادتش، دعوت‌نامه دانشگاه انگلستان برای پذیرفته شدن او در رشته هتلداری به دست خانواده‌اش رسید.

سال ۵۷ که وقایع روزمره انقلاب در مشهد مانند دیگر شهر‌ها قوت گرفته بود، شهید فریدون بهارلو نیز درکنار سایر فعالان متدین این شهر برای پیروزی انقلاب از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد.

او با اینکه به‌دلیل علاقه زیاد به تحصیل، به خدمت سربازی نرفته بود، حضور پرشوری در فعالیت‌های انقلابی داشت. فریدون مانند پدرش و خواهران و برادرانش که به پیروی از پدر، همگی اهل مطالعه بودند، جوان کتاب‌خوانی بود.

پیش از شهادتش، درکنار شرکت در جلسه‌ها و راهپیمایی‌ها، کتابخانه محله، پاتوق هر روزه‌اش بود، اما تقدیرش، شهادت بود و ۴۰ روز پس از رقم خوردن این تقدیر، دعوت‌نامه دانشگاه انگلستان برای پذیرفته شدن او در رشته هتلداری به دست خانواده‌اش رسید.

 

قصدش، ادامه تحصیل بود

«کشور دهباشی‌زاده»، مادر شهید فریدون بهارلو، می‌گوید: او از همه فرزندانم خوش‌قد‌و‌قامت‌تر بود. پس از اتمام دوره دبیرستانش تصمیم گرفته بود برای تحصیل در رشته هتلداری به انگلستان برود.

او می‌دانست که مخارج تحصیل در خارج از کشور، سنگین است؛ به همین علت به پدرش می‌گفت شما ۱۰ فرزند دارید و اگر هزینه تحصیل من در انگلستان را نتوانید تقبل کنید، من درک می‌کنم؛ برای همین فقط هزینه راه را از شما می‌پذیرم و هزینه تحصیلم را خودم با کار کردن، تهیه و پرداخت خواهم کرد.

به پدرش می‌گفت شما ده فرزند دارید و اگر هزینه تحصیل من در انگلستان را نتوانید تقبل کنید، من درک می‌کنم

 

روایت شهادت برادر از زبان خواهر

راحله بهارلو، از شهادت برادرش این‌طور می‌گوید: دوم دی سال ۱۳۵۷، حکومت نظامی اعلام شده بود. با اینکه پدر و مادرم مخالف بیرون رفتن فریدون از خانه بودند، او ساعت ۱۶ از منزل خارج شد.

رفت‌و‌آمد‌های فریدون به کتابخانه‌ها و مطالعه‌هایش باعث شده بود که چندبار نیرو‌های ساواک به منزل ما بیایند و او را بازجویی کنند؛ به همین دلیل خروج فریدون از منزل، موجب حساس شدن سرکرده‌های رژیم شاهنشاهی می‌شد و ما را نگران می‌کرد.

خواهر شهید ادامه می‌دهد: آن روز فریدون به میدان شهدا و محل درگیری مأموران با مردم رفته بود. گروهی از تظاهرکنندگان که اسلحه‌هایشان را از آنها گرفته بودند، به زیرزمین یکی از مغازه‌های اطراف میدان پناه برده بودند.

فریدون هم با آنها وارد مغازه شده بود، اما با وجود اصرار صاحب مغازه به زیرزمین نرفته بود. مأموران که به تعقیب تظاهرکنندگان پرداخته بودند، با ورود به مغازه به بازجویی از فریدون پرداختند، تاجایی‌که منجر به بحث لفظی میان فریدون و آنها شده بود.

پس از دقایقی مأموران از فریدون می‌خواهند که محل را ترک کند و ظاهرا به وی اجازه عبور می‌دهند، اما به‌محض اینکه فریدون روی می‌گرداند، گلوله‌ای را به‌سوی وی شلیک می‌کنند.

آن گلوله پس از عبور از سینه فریدون، به سر فرد مقابلش نیز اصابت می‌کند و در این بین، فریدون دردم جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند. نهم دی‌۱۳۵۷ هفتمین روز شهادت فریدون بود، اما مأموران حتی از برگزاری مراسم ختم نیز جلوگیری کردند.

 

شهادت پسرم، محله‌مان را روشن کرد

مادر شهید بهارلو می‌گوید: از چند وقت پیش از شهادت فریدون، شب‌ها، برق‌ها را قطع می‌کردند و شهر، چراغ‌خاموش بود، اما شبِ شهادت فریدون، برق محله ما وصل بود. در خانه بودیم که زنگ تلفن به صدا درآمد.

یکی از پسرانم تلفن را پاسخ داد. یک‌دفعه دیدم پسرانم، هر دو حاضر شدند و از منزل بیرون رفتند. بعد از یکی‌دو ساعتی من و آقاغلام‌حسین را نیز خبر کردند که به بیمارستان برویم. آنجا به ما گفتند پسرتان تیر خورده و در اتاق عمل است.

من و پدرش، نگران در راهروی بیمارستان نشسته بودیم تا خبری بیاید که خانمی آمد، من را در آغوش گرفت و بوسید. آنجا بود که فکرم، سمت شهادت پسرم رفت و دلم شور بیشتری زد. پس از آن، سه خانم آمدند پیش من.

به آنها گفتم که پسرم را آورده‌اند این بیمارستان، اما او را نشانم نمی‌دهند و فقط می‌گویند داخل اتاق عمل است. آنها که نگرانی من را دیدند، ما را بردند به اتاقی در بیمارستان که آیت‌ا... خامنه‌ای و آیت ا... مرعشی و آیت‌ا... شیرازی در آنجا بودند.

 

نهم دی‌۱۳۵۷ هفتمین روز شهادت فریدون بهارلو بود

 

جزو نخستین شهدای انقلاب

مادر این شهید عزیز همان‌طور که گذشته را به یاد می‌آورد، ادامه می‌دهد: آقای خامنه‌ای به‌محض اینکه نگرانی‌ام را دیدند، گفتند: «مادرم! تو مانند حضرت فاطمه‌ای. تو مادر شهید شده‌ای. چرا گریه می‌کنی؟ تو باید خوشحال باشی.».

اما من آن لحظه آن‌قدر شوکه شده بودم که با اندوه گفتم فرزندم را کشته‌اند! بعد آقایان مرعشی و شیرازی شروع کردند به دلداری دادن من و آقاغلام‌حسین. آنها می‌گفتند غصه نخورید، ما از این پس همراه شما خواهیم بود. شما باید خوشحال باشید که فرزندتان در مشهد نمونه شده و جزو نخستین شهدای انقلاب است.

پس از گذشت ۳۸ سال از شهادت فریدون، مادر شهید هنوز دلش پر از اندوه است، اما از دلگرمی‌هایی که از رهبر معظم انقلاب گرفته است، راضی است. می‌گوید: آن سه بزرگوار راست گفتند؛ بار‌ها به منزلمان آمدند و دلداری‌مان دادند و با من و پدر شهید صحبت کردند.

رهبر معظم انقلاب نیز بر سر مزار پسرم در خواجه‌ربیع سخنرانی کردند. آن‌قدر به ما بها می‌دادند که همه، معنی شهادت و  دست یافتن  فریدون به مقام والای شهادت را دریافتند.

خاطرم هست تا پیش از شهادت پسرم، هر کسی شهید می‌شد، پیشوند شهید را کنار اسم او نمی‌گذاشتند، اما فریدون که شهید شد، این رویه تغییر کرد. روز تشییع او، جمعیت حاضر در حرم امام‌رضا (ع)، عکسش را بالا آوردند و خطابش کردند: «شهید فریدون بهارلو».

رهبری گفتند مادرم! تو مانند حضرت فاطمه‌ای. تو مادر شهید شده‌ای. چرا گریه می‌کنی؟ تو باید خوشحال باشی.

 

تقدیم  یادگاری فریدون به رهبر عزیز

مادر شهید بهارلو ادامه می‌دهد: فریدون به‌دلیل علاقه‌ای که به ادامه تحصیل داشت، به خدمت سربازی نرفت. او اهل ورزش و هنر بود و از دوران نوجوانی، نقاشی را آموزش دیده بود.

گاهی برگه‌ای پیش من می‌آورد که می‌دیدم من را در حال انجام کار‌های روزمره، روی کاغذ به تصویر کشیده است. یک‌بار هم از روی روزنامه، تصویر مرد سیاه‌پوستی را کشیده بود که آمریکایی‌ها او را به درخت بسته بودند و شکنجه می‌کردند.

خاطرم هست همان روزِ تشییع پیکرش وقتی پدر شهید، آقا غلام‌حسین، داشت از ویژگی‌ها و علاقه‌مندی‌های فریدون برای آقای خامنه‌ای می‌گفت، نقاشی‌اش را هم نشان ایشان داد. آقا آن نقاشی را به‌عنوان یادگاری از ما خواستند و ما آن را به ایشان دادیم.

 

درتظاهرات، شرکت کن تا امام روسفید شود

خانم دهباشی‌زاده، شهروند محله کوی‌پلیس، از قبل از شهادت پسرش تعریف می‌کند: یک روز امام‌خمینی دستور داده بودند امروز فقط خانم‌ها به تظاهرات بیایند. همان روز خانم‌های بسیاری از امر امام اطاعت کردند و در تظاهرات حاضر شدند، اما من نتوانستم بروم. داشتم گوشتِ خورش را آماده‌ می‌کردم که فریدون از راه رسید.

گفت مادر، چه‌کار می‌کنی؟ امام امروز را روز تظاهرات خانم‌ها اعلام کرده‌اند. تو هم باید مانند خانم‌های دیگر در تظاهرات شرکت کنی تا امام روسفید شود. بعد من را همراه دختر چهارساله‌ام به میدان شهدا برد و گفت همراه این خانم‌های تظاهرات‌کننده برو تا به فرمان امام، عمل کرده باشی.

 

برادر کوچک فریدون هم فعال انقلابی بود

جواد، برادر کوچک‌تر شهید فریدون بهارلو، نیز حضور پرشوری در فعالیت‌های انقلابی داشته است. مادرش در بیان خاطرات آن روز‌ها می‌گوید: فرزندان دیگرم هم سعی می‌کردند هر کاری برای پیروزی انقلاب از دستشان برمی‌آید، انجام دهند. پسرم جواد آن روز‌ها دبیرستانی بود. او مامور شده بود که دانش‌آموزان چهار دبیرستان دیگر را همراه خود به تظاهرات ببرد.

 

پرتلاش و مهربان با همسایه‌ها

مادر شهید بیان می‌کند: فریدون دیپلمش را که گرفت، به پاساژ لاله در میدان سراب رفت و همان‌جا در یک بوتیک لباس مشغول کار شد. آن‌قدر کاری و پرتلاش بود که پس از چند ماه، همان مغازه را برای خود اجاره کرد و به کسب خود ادامه داد.

او با اشاره به اینکه شهید فریدون بهارلو جوان خوش‌خلقی بود، می‌گوید: ازآنجاکه فریدون پسر بزرگ خانواده بود، خیلی‌وقت‌ها که به او می‌گفتم حواست به خواهر و برادرهایت باشد و اگر لازم بود آنها را نصیحت کن، می‌خندید و می‌گفت من خنده‌ام می‌گیرد، نمی‌توانم این کار را انجام دهم.

همیشه با همه مهربان و بسیار خوش‌صحبت بود. هر وقت قرار بود برای خواهر کوچکش هدیه‌ای تهیه کند، کتاب می‌خرید و برای او داستان‌های کودکانه می‌خواند.

او درباره برخورد شهید با همسایه‌ها نیز می‌گوید: پسرم همیشه حواسش به همسایه‌ها بود و شادی آنها را شادی خود و غم آنها را غم خود می‌دانست. خاطرم هست برای یکی از خانم‌های همسایه که همسرش را از دست داده بود، بسیار نگران بود و همیشه می‌گفت مادر! پیش او برو و جویا شو که کم‌وکسری نداشته باشند.

 

صدایم را برای رهبری ضبط کردند

خانم دهباشی‌زاده در ادامه صحبت‌هایش با اشاره به دغدغه‌های فراوان رهبر معظم انقلاب اسلامی و اینکه دیگر نتوانسته‌اند با این خانواده دیدار کنند، می‌گوید: سه ماه پیش بود که چند خانم و آقا به خانه‌مان آمدند. فکر کنم از بنیادشهید بودند.

گفتند آمده‌ایم صدایتان را ضبط کنیم و برای آقای خامنه‌ای ببریم. از من پرسیدند خواسته‌ای از رهبر ندارید و من گفتم خیر، فقط به ایشان بگویید مراقب امانتی فریدون بهارلو باشند. منظورم همان تابلویی بود که به‌عنوان یادگاری از فریدون به آقا دادیم.

 

پدر شهید، شاد بود و اهل مطالعه

پدر شهید ۱۵ سال پیش به رحمت خدا رفته است. او تا بود، شادی خانواده بهارلو صدچندان بود و نقشی کلیدی در استحکام خانواده‌اش داشت. مادر شهید می‌گوید: آقاغلام‌حسین بسیار اهل مطالعه بود و بچه‌ها را هم به این کار پسندیده عادت داده بود.

او برای همه بچه‌ها میز‌های تحریر کوچکی خریده بود. قانون منزل ما این بود که با روشن شدن چراغ، همه باید مطالعه می‌کردند. او وقتی به منزل می‌آمد، با آوازی که می‌خواند، روحیه مضاعفی در من و بچه‌ها ایجاد و همیشه سعی می‌کرد سبب شادی بچه‌ها شود و محیط خانه را شاد و آرام نگه دارد.


* این گزارش سه شنبه، ۷ دی در شماره ۲۲۲ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.  

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44