درباره محمد کاملان

محمد کاملان

محمد

نوشته های محمد کاملان در سایت مشهد چهره

معجزه سبوس در دستان اکبرآقا

اکبر کوهستانی‌مقدم آدمی در مرز ۴۰ سالگی است که دغدغه و نگرانی‌اش برای سلامت جامعه مسیر زندگی‌اش را دگرگون می‌کند و از نماینده یک شرکت بزرگ الکترونیک در مشهد، به یک کارآفرین حوزه غذا و دارو تبدیل می‌شود.
کد خبر : ۴۶۵۷
۱۴۰۲/۰۱/۰۵ - ۱۰:۳۲

روایتی از یک معره‌گیری در قاسم‌آباد

برخلاف آن چیزی که همه فکر می‌کنند، نسل پهلوان‌های معرکه‌گیر هنوز منقرض نشده است.
کد خبر : ۴۶۴۱
۱۴۰۲/۰۱/۰۳ - ۱۳:۰۰

یک عاشقانه پیچیده؛ داستان دلدادگی دختر و پسری کم‌بینا

سارا علی‌خجه روایت آشنایی‌اش با همسرش حمید ارجمند را این‌گونه بیان می‌کند: رابطه وقتی جدی شد که دو تایی رفتیم کلاس تئاتر. ما دو نفر باید مقابل هم بازی می‌کردیم و آنجا بود که من اول عاشق حمید شدم. مهرش عجیب به دلم افتاد. عشق در نگاه اول بود. حمید کم کم ماجرا را فهمید و بعد او هم عاشق شد. یادم هست می‌آمد در ایستگاه اتوبوسی که من باید می‌ایستادم، می‌ایستاد و وقتی مطمئن می‌شد که من سوار شده‌ام، می‌رفت آن طرف خیابان و در ایستگاه منتظر اتوبوسِ خودش می‌نشست. ما می‌خواستیم با هم ازدواج کنیم اما نمی‌گذاشتند.
کد خبر : ۳۱۴۵
۱۴۰۱/۰۶/۰۸ - ۰۰:۰۰

میدان مادر، جانِ میدان اعدام را گرفت

مشهدِ 50-40 سال پیش یک میدان اعدام داشت که هنوز هم هست. جایی در دروازه پایین خیابان که الان به نام میدان عدالت مشهور است، اما قدیمی‌های مشهد هنوز هم وقتی می‌خواهند آدرس بدهند، به همان نام قدیمی‌اش وفادار هستند. میدان اعدام مشهد اما سال‌ها بعد جابه‌جا شد و سر از قاسم‌آباد درآورد.
کد خبر : ۳۱۶۷
۱۴۰۱/۰۵/۱۷ - ۰۰:۰۰

مجتمع فاطمیه نماد همکاری و تعاون بانوانِ یک محله است

حدود یک‌سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، ارتش تصمیم گرفت که کارمندان مشهدی‌اش را خانه‌دار کند. آن زمان طبق طرح‌های تفصیلی مصوب که معروف‌ترینش طرحی موسوم به خازنی بود، شهر مشهد باید به سمت غرب گسترش پیدا می‌کرد. در همان سال فاز اول این اراضی که درست وسط بیابان‌های اطراف روستای قاسم‌آباد بود، به ارتشی‌ها تحویل داده شد. زمین‌هایی که هرکدام 300تا 350 متر بود. بعد از انقلاب کار ساخت خانه‌ها تمام و شهرک‌لشکر به صورت رسمی افتتاح شد. آن هم در جایی که به گفته خودِ اهالی‌اش بیابانی لم‌یزرع بود و کسی امیدی به آبادی این محله نداشت.
کد خبر : ۳۱۲۱
۱۴۰۱/۰۴/۰۵ - ۰۰:۰۰

هشت روز کتابخوانی الهه فیض در میان سیل‌زدگان آق‌قلا

یکی از کارهایی که انجام می‌دادیم درگیر کردن بچه‌ها با حادثه رخ داده بود. برای اینکه کمی از نظر ذهنی تخلیه شوند، می‌گفتیم که سیل را نقاشی کنند. ویژگی مشترک همه این نقاشی‌ها تقاضای کمک بود.حجم خوش‌حالی بچه‌ها به اندازه‌ای برایمان خوب و دلنشین بود که وقتی شب‌ها بعد از کلی برنامه اجرا کردن می‌رسیدیم به محل اسکان هیچ احساس خستگی نمی‌کردیم. در حالی که در مشهد بعد از یک شیفت کار صبح تا ظهر از خستگی تلف می‌شویم. باورتان نمی‌شود که در این هشت روز خسته که نشدیم بماند، اصلاً حس نکردیم چطور گذشت و تمام شد.
کد خبر : ۲۹۴۹
۱۴۰۱/۰۲/۲۸ - ۰۰:۰۰

ماجرای شمشیربازی که ارتشی شد

شمشیربازی که دوباره راه افتاد کارهای من هم شروع شد. این ورزش طوری اعتیادآور است که اگر مدت زمان زیادی هم از آن دور باشید، باز نمی‌توانید وسوسه خودتان را کنترل کنید و سراغش نروید. این دقیق حکایت من بود که بعد از 15 سال تعطیلی مثل روز اولی که با این ورزش آشنا شده بودم، دوباره به سمتش رفتم. این‌بار در کسوت مربی. می‌خواستم مثل اروپایی‌ها مدرسه شمشیربازی تأسیس کنم. آن اوایل راه‌اندازی دوباره این ورزش سازمان تربیت‌بدنی وقت خیلی توجهی به آن نشان نمی‌داد. ما در شمشیربازی قهرمان آسیا بودیم و پنجم جهان اما هرجا رفتم گفتم می‌خواهم آموزشگاه شمشیربازی راه بیندازیم، کسی تحویل نگرفت.
کد خبر : ۲۹۲۰
۱۴۰۱/۰۲/۲۰ - ۰۰:۰۰

آن بیست و هفت نفر

منافقان همه را تارومار کرده بودند. در آن بین آدم سالم پیدا نمی‌کردید. این‌ها هم به گروه‌های 5 نفره تقسیم شده بودند، 3 دختر و 2 پسر همراه هم حرکت می‌کردند و می‌آمدند بالای سر بچه‌ها؛ به کسی که شهید شده بود کاری نداشتند و آن‌هایی که مثل من مجروح بودند را می‌آوردند وسط جاده و با یک کامیون آیفا که رویش دوشکا و نورافکن نصب کرده بودند، هم از روی بچه‌ها رد می‌شدند و هم با تیر می‌زدند. من داشتم صحنه را می‌دیدم و یک لحظه که کسی حواسش به من نبود از جایم بلند شدم و به سمت مقابل جاده فرارکردم و خودم را انداختم در شانه راه که کمی پایین‌تر بود. آن کامیون من را دیده بود و از همان‌جا به سمتم شلیک می‌کرد.
کد خبر : ۲۷۵۴
۱۴۰۱/۰۱/۱۷ - ۰۰:۰۰

سحرخوانی ماه رمضان به روایت ریش‌سفیدها

30، 40 سال قبل سحرخوان‌ها یک‌وقت‌هایی، در کنار آوازهایی که می‌خواندند نقاره هم می‌زدند. رسمی که بیشتر متعلق به مشهدی‌هاست. رضا جعفرزاده تعریف می‌کند: سحرخوان محله ما اکبر آقا نامی بود که صدای خوشی داشت. نمی‌دانم چه سری بود که ماه مبارک، یکی از هم‌ولایتی‌هایش که نقاره می‌زد را صدا می‌کرد بیاید اینجا. سحرهای ماه رمضان این دو نفر در کوچه پس‌کوچه‌ها راه می‌رفتند. جعفر آقا می‌خواند و آن یکی نقاره می‌زد.
کد خبر : ۱۲۰۹
۱۴۰۱/۰۱/۱۴ - ۰۰:۰۰

از همان اول آباد بود!

خیلی از مشهدی‌ها هنوز بعد از گذشت سی و چندسال وقتی می‌خواهند از قاسم‌آباد حرف بزنند، می‌گویند اینجا بیابان لم‌یزرع بی‌آب و علفی بود که کم‌کم‌ آباد شد! این گزاره سال‌هاست که دهان به دهان چرخیده و همه باورشان شده است که تا قبل از طرح تفصیلی معروف مهندس خازنی که در آن پایه و بنیان قاسم‌آباد گذاشته شد، اصلاً اینجا وجود خارجی نداشته است. گزاره‌ای که از بیخ و بن غلط است و شواهد بسیاری برای اثبات اشتباه بودن آن وجود دارد.
کد خبر : ۲۳۴۷
۱۴۰۱/۰۱/۰۴ - ۰۰:۰۰