من هر روز یک زیرانداز و کمی خوراکی و اسباببازی برمیداشتم و همراه نجمه و مجتبی که هنوز خیلی کوچک بودند، به بیمارستان میرفتم. به حاجآقا کمک میکردم راه برود و حین راه رفتن باید به سینهاش میزدم تا لختههای خونِ داخل ریه از طریق سرفه از دهانشان بیرون بیاید. از صبح تا غروب با دوتا بچه داخل بیمارستان بودیم.این بخشی از روایت همسر صادق هدایتینیا درباره روزهای مجروحیت این جانباز جنگ تحمیلی است.