محله فرامرز عباسی

محله
منطقه ۲

فرامرز عباسی

محله فرامرزعباسی همراه با محله‌های سجاد و زیباشهر، در گذشته بخشی از مزرعه «زرگران» بوده است؛ مزرعه‌ای سرسبز و خوش‌آب‌وهوا، متعلق به آستان قدس رضوی که در گذشته محلی برای فرار مردم مشهد از گرمای تابستان بوده است.سکونت خانواده شهید عباسی در این محله دلیل نام‌گذاری‌اش به‌نام شهید فرامرزعباسی است.

محله فرامرز عباسی
نابینای محله فرامرزعباسی، مدرس ریاضی و فاتح قله دماوند است
سعید دولابی، کسی که در بیست‌و‌دو سالگی دچار نابینایی می‌شود وبعد از گذران ‌یک دوره افسردگی تصمیم می‌گیرد بهترین خودش باشد. 30سال مدیریت نمونه مدرسه نابینایان امید، کارشناسی‌ارشد رشته روان‌شناسی،‌ تألیف‌ و ابداع در حوزه روش‌های نوین آموزش‌ ریاضی و هندسه برای نابینایان برای نخستین‌بار در کشور، صعود به بلندترین کوه ایران‌ دماوند ‌ از افتخارات شهروند محله فرامرزعباسی ‌‌‌است که نابینایی را به سخره گرفته است.
ترکیب چرتکه و تکواندو!
کسب مقام دوم مسابقات چرتکه استان برای او و خانواده‌اش غیرمنتظره بود اما باعث شد به این باور برسند که محمدطاها بااستعداد است. او از هفت‌سالگی رشته تکواندو را انتخاب و فعالیت ورزشی‌اش را تحت مربیگری استاد رحیم حامد آغاز می‌کند. از آنجایی که رشته ورزشی تکواندو مثل سایر رشته‌های رزمی‌ نیاز به تمرکز زیادی دارد، محمدطاها رستمی توانست به‌سرعت عملکرد موفقی داشته باشد و مورد تشویق استادش قرار بگیرد.
مرهم گذار زخم‌های جنگ
در چادر پرسنلی مشغول بررسی آمار بچه ها و وضعیت نیروها بودم که ناگهان درد قفسه سینه و بعد تنگی نفس به سراغم آمد. درحالی که از منطقه آتش دشمن تقریبا دور بودیم و در آن فاصله نه صدای انفجاری بود و نه خمپاره ای. در فاصله چند ثانیه از رمق افتادم و آرام آرام بی حال شدم. در همین فاصله کوتاه چند ثانیه ای تمام زندگی ام از کودکی تا به آن لحظه مثل نواری جلو چشمانم آمد. خاطرم هست بارها حضرت زهرا(س)را صدا کردم.
مصطفی علیزاده: کشتی راه و رسم زندگی است
به نظر من کشتی بیشتر از اینکه بخواهد ورزش باشد، راه و رسم زندگی است، فردی که در پستی و بلندی کشتی قرار می‌گیرد، چه قهرمان المپیک باشد و چه کسی که فقط به خاطر علاقه‌ای که دارد در این حوزه تمرین می‌کند، شیوه زندگی را تمرین می‌کند. اعتقاد دارم کشتی و نوع تمرینات آن باعث می‌شود تا فرد طعم سختی‌ها را بچشد و درس‌هایی بگیرد که در زندگی بسیار به درد می‌خورد، اینکه برخی افراد کشتی را فقط به چشم یک ورزش نگاه می‌کنند قبول ندارم چون کشتی در تاریخ ما، آیین پهلوانی و جوانمردی ما ریشه دارد.
طبابت در صحن و سرا؛ 32 سال خدمت در درمانگاه حضرتی
در تمام دوره خدمتش در دارالشفای حضرت، صبح‌های زود قبل از رفتن‌ برای طبابت، اول خدمت آقا می‌رسید و عرض ادب می‌کرد‌. ظهر هم که کارش تمام می‌شد به حرم می‌رفت، سلام و عرض ادبی تقدیم می‌کرد. در یکی از زیارت‌ها وقتی پیش روی حضرت ایستاده بود، متوجه نگاه‌های ممتد زائری شد که هر از گاهی سرش را بالا ‌آورده و نگاهی از سر کنجکاوی به او می‌‌انداخت.‌ خواندن زیارت‌‌نامه که تمام شد آن زائر با شک و تردید به سمتش آمد. تهرانی‌بودن را از لهجه‌اش متوجه شد: «یک سؤال دارم. شما همان آقای دکتری نیستید که صبح من را ویزیت کردید؟» و او با لبخند گفت چرا من همانم.
تولد؛ زیباترین اتفاق هستی
مراسم کوچکی برای ازدواج یکی از بستگان برپا بود که من نیز به آن دعوت شده بودم. زمانی که به میهمانی وارد شدم و خودم را معرفی کردم چند خانم با تعجب به یکدیگر نگاه و کمی پچ پچ کردند تا اینکه یکی از آن‌ها اسم من را دوباره تکرار کرد و سپس گفت گواهی ولادت فرزند اول خانمی که دارد ازدواج می‌کند با نام من صادر شده است. پسر جوان را صدا کردند و من را نشان او دادند و گفتند تو را به دنیا آورده است، پسر نیز برایش بسیار جالب بود، حس خوشایندی بین همه ما وجود داشت!
حافظ میراث پدر؛ ساعتی با امیر اسعدزاده فرمانده بازنشسته ارتش
روزهای پایانی جنگ و خدمت در ارتفاعات کردستان باعث می‌شود تا علاوه بر ترکش‌های زیادی که از 8سال حضور در جنگ در بدنش به یادگار دارد، شیمیایی نیز شود. یکی از خاطراتش را این‌گونه روایت می‌کند: بعد از سرنگونی صدام و باز شدن راه کربلا برای زیارت بارگاه حضرت اباعبدالله(ع) به کربلا رفته بودم و همان طور که مشغول زیارت بودم مردی عراقی به سراغم آمد. چهره او بسیار برایم آشنا بود اما به خاطر نمی‌آوردم تا اینکه خودش را معرفی کرد و گفت در یکی از عملیات‌ها اسیر شده است و با وجودی که می‌توانستیم آن‌ها را بکشیم اما این کار را نکردیم و جان خود را مدیون من که فرمانده عملیات بودم، می‌دانست!