در چادر پرسنلی مشغول بررسی آمار بچه ها و وضعیت نیروها بودم که ناگهان درد قفسه سینه و بعد تنگی نفس به سراغم آمد. درحالی که از منطقه آتش دشمن تقریبا دور بودیم و در آن فاصله نه صدای انفجاری بود و نه خمپاره ای. در فاصله چند ثانیه از رمق افتادم و آرام آرام بی حال شدم. در همین فاصله کوتاه چند ثانیه ای تمام زندگی ام از کودکی تا به آن لحظه مثل نواری جلو چشمانم آمد. خاطرم هست بارها حضرت زهرا(س)را صدا کردم.
محله فرامرزعباسی همراه با محلههای سجاد و زیباشهر، در گذشته بخشی از مزرعه «زرگران» بوده است؛ مزرعهای سرسبز و خوشآبوهوا، متعلق به آستان قدس رضوی که در گذشته محلی برای فرار مردم مشهد از گرمای تابستان بوده است.سکونت خانواده شهید عباسی در این محله دلیل نامگذاریاش بهنام شهید فرامرزعباسی است.
به نظر من کشتی بیشتر از اینکه بخواهد ورزش باشد، راه و رسم زندگی است، فردی که در پستی و بلندی کشتی قرار میگیرد، چه قهرمان المپیک باشد و چه کسی که فقط به خاطر علاقهای که دارد در این حوزه تمرین میکند، شیوه زندگی را تمرین میکند. اعتقاد دارم کشتی و نوع تمرینات آن باعث میشود تا فرد طعم سختیها را بچشد و درسهایی بگیرد که در زندگی بسیار به درد میخورد، اینکه برخی افراد کشتی را فقط به چشم یک ورزش نگاه میکنند قبول ندارم چون کشتی در تاریخ ما، آیین پهلوانی و جوانمردی ما ریشه دارد.
در تمام دوره خدمتش در دارالشفای حضرت، صبحهای زود قبل از رفتن برای طبابت، اول خدمت آقا میرسید و عرض ادب میکرد. ظهر هم که کارش تمام میشد به حرم میرفت، سلام و عرض ادبی تقدیم میکرد. در یکی از زیارتها وقتی پیش روی حضرت ایستاده بود، متوجه نگاههای ممتد زائری شد که هر از گاهی سرش را بالا آورده و نگاهی از سر کنجکاوی به او میانداخت. خواندن زیارتنامه که تمام شد آن زائر با شک و تردید به سمتش آمد. تهرانیبودن را از لهجهاش متوجه شد: «یک سؤال دارم. شما همان آقای دکتری نیستید که صبح من را ویزیت کردید؟» و او با لبخند گفت چرا من همانم.
مراسم کوچکی برای ازدواج یکی از بستگان برپا بود که من نیز به آن دعوت شده بودم. زمانی که به میهمانی وارد شدم و خودم را معرفی کردم چند خانم با تعجب به یکدیگر نگاه و کمی پچ پچ کردند تا اینکه یکی از آنها اسم من را دوباره تکرار کرد و سپس گفت گواهی ولادت فرزند اول خانمی که دارد ازدواج میکند با نام من صادر شده است. پسر جوان را صدا کردند و من را نشان او دادند و گفتند تو را به دنیا آورده است، پسر نیز برایش بسیار جالب بود، حس خوشایندی بین همه ما وجود داشت!
روزهای پایانی جنگ و خدمت در ارتفاعات کردستان باعث میشود تا علاوه بر ترکشهای زیادی که از 8سال حضور در جنگ در بدنش به یادگار دارد، شیمیایی نیز شود. یکی از خاطراتش را اینگونه روایت میکند: بعد از سرنگونی صدام و باز شدن راه کربلا برای زیارت بارگاه حضرت اباعبدالله(ع) به کربلا رفته بودم و همان طور که مشغول زیارت بودم مردی عراقی به سراغم آمد. چهره او بسیار برایم آشنا بود اما به خاطر نمیآوردم تا اینکه خودش را معرفی کرد و گفت در یکی از عملیاتها اسیر شده است و با وجودی که میتوانستیم آنها را بکشیم اما این کار را نکردیم و جان خود را مدیون من که فرمانده عملیات بودم، میدانست!
12دختر نوجوان هنرمند تئاتر «قصه شهر بلور» که 3نفر آنها نابینا و 9نفرشان کمبینا هستند با تمرینات طولانی و سخت در مدت 6ماه توانستهاند بر تمام مشکلات و محدودیتهایی که در مسیرشان قرار داشته است فائق آیند و هنر و استعداد خود را در این صحنه به نمایش بگذارند.
فاطمه حیدریان کارگردان این تئاتر است و خودش با وجود نابینایی یک انسان توانمند و مدیرعامل مؤسسه رؤیای سپید نابینایان است. او این بچهها را خوب میفهمد و میداند وقتی قرار باشد از دیگر حواسشان بهره ببرند خیلی بیشتر از یک فرد بینا استعدادشان درخشش پیدا میکند؛ درست مثل خود او. دلش میخواهد مسیر درست را به شاگردانش نشان دهد.
امسال هم مانند پنجسال گذشته روزنامه شهرآرا میخواهد شما چهره ورزشی مشهد را انتخاب کنید. برای همین پس از جمعآوری آرا و دیدگاههای گروهی از نخبگان ورزشی شهر، نامزدهای کسب این عنوان در دو گروه آقایان و بانوان تقسیمبندی شدند. روزبه ارغوان، احمد جوان، مجتبی حیدرپور، هادی رضایی، رضا عنایتی و مجید ناصری نامزدهای گروه آقایان هستند و آنا براتی، حمیده جوان، سمانه چهکندی، غزاله حسینی، انسیه مافینژاد و آرزو کیانی نامزدهای گروه بانوان را تشکیل میدهند.