در کوچه هفتتیر۲۹ کاربری آموزشی، غالب است و دبستان دخترانه فرزینفر، دبستان دخترانه مؤسسی، دبیرستان فرزانگان و دبستان دکتر شهرستانی ازجمله مراکز آموزشی است.
محله شقایق یک همچون محلات همسایه آن جز اراضی روستاهایی پاچنار، نهدره و مفتآباد بوده است. این محله جزء محلات مرتفع مشهد است و در پای کوههای آب و برق قرار دارد و مسیر دسترسی به پلکان باباکوهی است. بافت این محله ناهمگون است و شامل آپارتمانهای نوساز و خانههای قدیمی است.
«باباکوهی» شهرت مردی است به نام «برات مومنی» که سال ۱۳۱۱ متولد شده است. او نخستین شهروندی است که در غاری در کوه انتهای هفت تیر، سکنی گزیده است.
خیابان شقایق ۱۱ بیشتر از نیمقرن قدمت دارد. بخش زیادی از اهالی خیابان، خانوادههای کرمانج و کُردزبانی هستند که سالها پیش به این محله مهاجرت کردهاند.
مهدی فقط قهرمان کاراته نیست، قهرمان اخلاق هم هست. خرید میکند، در کارهای خانه به من کمک میکند، کارهایش را خودش انجام میدهد، هوای دوستانش را دارد و در درس به آنها کمک میکند و خلاصه هرچه را از خصوصیات خوب یاد گرفته است، انجام میدهد.
محمدحسین رضایی سیزدهساله روزهای شنبه مکبری نماز جماعت در حرم را برعهده دارد. او از ششسالگی با قرآن انس گرفته و در مداحی، تلاوت، روخوانی و حفظ قرآن کریم هم مهارت دارد. محمدحسین لباس خادمیاش را پوشیده تا در حرم اباعبدالله(ع) هم با همین لباس زیارت کند. دلش میخواهد همانند نمازهای مسجد محله و حرم امام رضا(ع)، تکبیر نماز مغرب حرم اباعبدالله(ع) را هم بگوید.
رضا رستمی که مؤسس هیئت منتقمالحسین(ع) است، میگوید: هیئت ما، هیئت مادر است، یعنی نوجوانها را جمع میکنیم، هیئتداری را به بچه شیعهها یاد میدهیم و بعد میفرستیم بروند در کوچهپسکوچه محلهشان موکب و هیئت برپا کنند.او وقتی تنها 16سالش بود، هیئت «منتقمالحسین(ع)» را بهعنوان هفتمین هیئت سازمان تبلیغات ثبت کرده و به گفته خودش تاکنون بیش از بیست هیئت از آن منشعب شدهاست.
صدای چرخهای برانکارد و نفسهای به شماره افتاده مردی زیر ملحفههای غرق در خون را میشنوید؛ مردی که استخوانهایش در تصادف خرد شده است. باتصور این صحنه میتوان ارزش هر قطره از خون از دست رفته را بیشتر از هر زمان دیگری درک کرد؛ خونی که حیات یک پدر، یک همسر یا هر عزیز دیگر به آن وابسته است.این تصویر برای پریسا عطاردی در چهاردهسالگی تبدیل به واقعیت شد و در آن لحظه دلش میخواست ناجی پدرش باشد. خانواده او برای سهواحد خون یک هفته انتظار کشیدند و پریسا در تمام آن لحظات سخت به مادرش اصرار میکرد که خودش اهداکننده خون باشد. اما سن کم مانعی برای او بود.