پهلوان

42 سال شروع کسب روزی، با رخصت از زورخانه
انگار گود زورخانه عبادتگاه و خلوتگاهی میان او و خداست که نجوا‌های دلشان را به آسمان می‌برد. محمدی از خودش می‌پرسد کدام ورزش است که این چنین مرا به خدا نزدیک کند. تقدسی که در روح زورخانه جاری است او را مشتاق می‌کند تا دیگر دل از آن برندارد. ۴2 سال است که هر روز پیش از اینکه بسم‌الله بگوید و کرکره مغازه‌اش را بالا بدهد به میان گود زورخانه می‌رود و مدد از ذکر یاعلی می‌گیرد.
تولد دوباره پهلوانی در گود کشتی باچوخه شهید بابانظر
علی پوررجب درباره اولین رقابت‌ کشتی می‌گوید: دهه40 من یک چوپان ساده بودم. همیشه می‌دیدم جوانان از کشتی پهلوان ی صحبت می‌کنند. پهلوان ان و مردم عادی از روستاهای اطراف مشهد پیاده یا با دوچرخه برای شرکت در مسابقات کشتی یا تماشای آن به گود ننه‌خداداد می‌رفتند.این وضعیت باعث شد تصمیم بگیرم خودم به گود کشتی بروم و ببینم مردم برای چه این همه هیجان دارند. این ماجرا مربوط به سال1354 است.
کهنه‌سوار مشهدی همچنان در گود زورخانه چرخ می‌زند
یاد روزهایی که خودش میانه گود دلبری می‌کرد و چرخ می‌‌زد. توی گوش‌هایش هنوز صدای ضرب و زنگ است. روی صندلی همیشگی‌اش می‌نشیند. او حالا بعد از رفتن کیهانی‌ها، خادم‌‎ها، وفادارها و بسیاری از هم‌نسلانش، بازمانده‌ نسلی است که ورزش‌های زورخانه‌ای و باستانی را برای نسل جدید به یادگار گذاشته‌اند. ماشاءالله عرفانیان، پیشکسوت نودوپنج‌ساله ورزش‌های زورخانه‌ای مشهد است که از یک عمر چرخ و زنگ می‌گوید.
تیزچرخِ زورخانه شهدا
نه هیکل دم‌کرده‌ای دارد، نه چاق است و نه درشت، بلکه پسر لاغراندام و جوانی است که از شش‌سالگی در زورخانه زانو زده و با مرام و جوانمردی مولا علی(ع) رشد کرده‌ است؛ کسی‌که این روزها عنوان‌دار حدود 10مسابقه ورزش باستانی و سنتی کشور است و در آخرین مسابقه‌اش (قبل از آغاز کرونا) موفق شد 80دور را در 40ثانیه تیز بچرخد و مدال نقره کشوری را به خانه بیاورد.
صدای40 ساله زنگ پهلوانی
غلامعلی عبداحد می‌گوید: از سال ۱۳۱۶ کشتی را به صورت حرفه‌ای شروع کردم، در آن زمان تشک کشتی در ایران وجود نداشت، روی خاک نرم و سنگ بزرگ کشتی می‌گرفتیم. دور مشهد دیوار بود که به آن دیوار«بَهره» می‌گفتند. قسمتی از باره خراب بود که به آن باسیابان می‌گفتند و ما در آن محل کشتی می‌گرفتیم. در طول حضورم در کشتی یک بار زمین خوردم و آن هم در همان سال ۱۳۱۶ بود در بره باسیابان اتفاق افتاد و محمد نامی توانست مرا زمین بزند.
پهلوانان نوغان و تپل‌محله حافظ امنیت بودند
هنوز هم اگر به دیوارهای تپل‌محله و نوغان گوش بچسبانی، صدای یاعلی گفتنشان را می‌شنوی. منظورم همان افرادی است که با کلاه مخملی مشکی و دستمال یزدی و با پاشنه خوابیده کفش و ابروهای درهم تنیده و دوسه نفر نوچه این طرف و آن طرف دست به سینه جلوی مردم محله مرام و مسلک پهلوان ی‌شان را از سر محله تا ته محله گز می‌‌کردند. تعدادشان هم کم نبوده است. آن‌طور که حافظه قدیمی‌های محله یاری می‌دهد، در هر کوچه‌ای 2 پهلوان نامی بوده‌اند.