امام خمینی

طلاب به وقت انقلاب
به مشهد که آمدیم، اول در مدرسه دو در مشغول تحصیل شدیم و بعد هم نواب. آن موقع در میان طلبه‌ها کم‌وبیش زمزمه‌هایی از امام‌خمینی (ره) شنیده می‌شد. در اتاقی که من بودم، طاقی بود که جلو آن مقوا‌هایی محکم شده بود. یک روز از سر کنجکاوی مقوا‌ها را کندم. همین که مقوا را کنار زدم، دیدم مقدار زیادی کاغذ انباشته شده است. در را از داخل بستم و تعدادی را برداشتم و مشغول مطالعه شدم. نوشته‌های حضرت امام بود درباره واقعه ۱۵ خرداد و کشتار بی‌رحمانه طلبه‌های بی‌گناه. آن شب تا نیمه‌شب بیدار بودم، می‌خواندم و اشک می‌ریختم. این نقطه آغازی برای من بود که پا در این میدان بگذارم.
جهان بینی حسنی؛ واکاوی فعالیت‌های سیاسی یک طلبه در اواخر دوران پهلوی
محمدحسن حسنی، متولد روستای «حسن آباد بلهر» در میان‌جلگه نیشابور است و بعد از کلاس ششم به مشهد آمده و شروع به خواندن دروس طلبگی کرده است. او در مدرسه‌ای تحصیل می‌کرده که برخی از استادانش از مخالفان رژیم پهلوی بوده‌اند و در حاشیه درس‌های رسمی نکاتی مطرح می‌کردند تا طلاب جوان را ترغیب به مبارزه کنند... ماجرا آن‌قدر پیش می‌رود که طلبه تازه آمده از روستا به دام مأموران ساواک می‌افتد و به بهانه نوشتن نامه‌ای به طلبه‌ای دیگر که او هم از نظر دستگاه، «سابقه‌دار و ناراحت» تلقی می‌شد به زندان می‌افتد. جمله طلایی این گفتگو آنجاست که وقتی انگیزه‌اش را می‌پرسم یک کلمه پاسخ می‌دهد: جهان‌بینی؛ یعنی که جهان‌بینی خاصم باعث شده بود که از حاکمان دیکتاتور زمانه‌ام نترسم و پای کار بمانم.
من در تظاهرات بودم و پدرم در گارد شاه!
علی پیراسته هم‌زمان با قیام مردمی به گروه‌های انقلاب می‌پیوندد و در جریان انقلاب سعی و تلاش زیادی دارد که پدرش را جذب نیرو‌های انقلاب کند. او می‌گوید: من تنها پسر خانواده بودم و پدرم برای زندگی و آینده‌ام برنامه‌های زیادی داشت، اما از طرف دیگر من با روحیه مذهبی و انقلابی بزرگ شده بودم. اوج تناقض اینجاست که من در حال پخش اعلامیه بودم و در تظاهرات شرکت می‌کردم، درحالی که پدرم به عنوان یک ارتشی وظیفه حفاظت از باغ ملک‌آباد را برعهده داشت. گاهی اوقات که فرصت حرف‌زدن با پدر را پیدا می‌کردم، از جریان وقایع انقلاب برای پدرم و اینکه همکاران او چگونه انقلابیون را به گلوله می‌بندند، صحبت می‌کردم، پدرم با ناراحتی می‌گفت: «پسر جان ما داریم نون شاه را می‌خوریم، باید به این روزی احترام بگذاریم»
اندوه جان‌سوز
شنیدن خبر رحلت امام خمینی (ره) در سال ۶۸ برای تمام مردم ایران بسیار سنگین بود، هنوز هم بسیاری آن لحظه را به خاطر دارند اینکه چگونه به خیابان‌ها آمدند و از شهر‌های دور و نزدیک راهی تهران شدند تا در مراسم خاک‌سپاری شرکت کنند، اما غم از دست دادن پیشوا و رهبر کشور برای افرادی که آن سوی مرز‌ها در اسارت دشمن بودند دشوارتر بود. اسرایی که سال‌ها شکنجه را در زندان‌های دشمن بعثی به امید دیدار با امام خود تحمل کرده بودند با شنیدن این خبر دردناک حال و هوای دیگری داشتند.
ارادت به سبک روح ا...
برای شناخت امام باید نشست پای آن‌ها که عیار او را از نزدیک سنجیده‌اند. نجارشهری از همان‌هاست. کسی که از وقتی عقل‌رس شده نام امام را شنیده است و با کلام امام زندگی کرده و خط‌مشی‌اش گذاشتن جای پا در مسیر قدم‌های اوست. او متولد 33 است و عاشق امام. نمی‌تواند آن‌جور که دلش می‌خواهد امام را توصیف کند و طبیعی است. شاید هیچ محبی نتواند محبوبش را باب میلش وصف کند! شبیه کسی که می‌خواهد تابلوی فرشچیان را ترسیم کند، اما نقاشی‌اش بر صفحه کاغذ به هنر کودکی چند ساله می‌ماند! نجارشهری بارها تأکید می‌کند: « امام حرف‌هایش خدایی بود و به دل می‌نشست.»
 آمده‌ای نان بخوری یا مبارز باشی؟
پرسید تازه طلبه شده‌ای؟ گفتم بله و بعد از من سؤالی پرسید که می‌شود گفت مسیر زندگی‌ام را روشن کرد؛ گفت: آمده‌ای حوزه نان بخوری یا برای اسلام کار کنی و مبارز باشی؟ حالا که آمده‌ای سعی کن مؤثر باشی نه این که تنها درس بخوانی، منبر بروی و نانی درآوری. مبارزه علیه ظلم را از یکجا شروع کن. این جملات، مرا سخت به فکر فرو برد تا سال ۴۹ که یک روز در مسجد روستایمان دعای ندبه برگزار می‌شد و من سخنران بودم. یک‌دفعه چشمم افتاد به عکس شاه که بالای منبر قرار گرفته بود؛ با خود گفتم از همین جا باید شروع کرد.
امام جماعت مسجد ارشادالرضا از راه‌اندازی فضای کسب و کار در مسجد می‌گوید
«علی ابراهیم‌زاده» سی‌ساله است و از سال ۹۷ امام جماعت نماز ظهر و عصر مسجد ارشادارضاست. او جزو آن دسته افرادی است که ساکنان محله بهشتی از کودکی شیطنت‌هایش را دیده و او را به خوبی می‌شناسند. در کودکی در همین مسجد اذان و اقامه می‌گفت و فعال فرهنگی و بسیجی بود. حجت‌الاسلام علی ابراهیم‌زاده سال‌ها قبل عضو پایگاه بسیج شد، پس از مدتی جانشین پایگاه و بعد هم مسئول پایگاه و مسئول هیئت فرهنگی مذهبی مسجد شد. توانایی و تلاش او به اندازه‌ای بود که مردم محله سکان مسئولیت مدیریت مسجد را به او بسپارند.