روزی بعد از سخنرانی در مراسم دعای ندبه، یکی از میهمانان، به میزبان گفته بود این آقازاده را صدا کنید بیاید. او جناب آقای حکیمباشی، از مدرسان و نیکان ساکن مشهد است که عمرش دراز باد. او من را کنار کشید و درباره عبارتی عربی در سخنرانیام از من پرسید. مانده بودم چه بگویم. تا آن روز همه هنرم اجرا و حفظ بود؛ بدون هیچ تفکر و اندیشهای. اگرچه آنجا پدرم که کنارم بود، ماجرا را با توضیحاتی جمع کرد، اما تصمیم گرفتم از آن به بعد خودم متنها را جمعآوری و روی آنها مفصل تحقیق کنم.
هنوز هم بافت شیرین و دلچسبی دارد؛ محدودهای که در همسایگی حرم مطهر است. قدمزدن و راهرفتن کنار آدمهایش حس مطبوعی در رگهای آدم میدواند، حتی در گرمای تیز تیرماه؛ کوچههایی پر از قصههای واقعی ریز و درشت.روایت ما درباره کوچه شیرازی19 است که به کوچه ثبت معروف است و داستانهای جالبتر از این دارد. نقل است 3خاندان مشهور ساکن آن بودهاند؛ خاندانهای امیرعلی میرنقیب و عمید صفوی و تقی بینش، سرکشیک حرم که اسم و رسمی برای خودش داشت و همچنین نویسنده مقالات مجله دهه1300 با نام «فرهنگ خراسان» بود.
همین که علیرضا یوسفی به سن نوجوانی رسید علاقه داشت وارد عرصه طلبگی شود، اما معلمش از او میخواهد برای این تصمیم عجله نکند. او امروز این راهنمایی معلمش را توصیهای عاقلانه میداند چراکه میبیند کسانی که در سنین بالاتر وارد مدارس حوزه میشوند با انگیزه و اعتقادات محکمتری راهشان را ادامه میدهند. او به توصیه معلمش تحصیلاتش را تا پایان پیش دانشگاهی ادامه میدهد حتی کنکور شرکت میکند و در دانشگاه فردوسی قبول میشود، اما تصمیمش را میگیرد و برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه میشود