شنیدنش هم قلب آدمی را به درد میآورد. وقتی از عزاداریهایی بشنوی که اسرا برایش سیلی خوردند و باوجوداین زیر تازیانههای دشمن باز هم سرشان را بالا گرفتند. همه این دردها فقط به عشق امامحسین(ع) طاقتپذیر میشود و چیزی جز عشق اباعبدا... (ع) و خاندانش اینقدر نمیتواند انسان را آرام نگه دارد. مجتبی بحرینی میگوید: عزاداری در زمان اسارت ممنوع بود و انجام آن با جریمههای مختلفی همراه میشد. با این حال جریمهها و تنبیهها نه تنها ما را نمیترساند بلکه بیتوجه به آن در ایام محرم و صفر به برگزاری مراسم عزاداری میپرداختیم.
خدا رحمت کند، حاج آقای وظیفهدان که امام جماعت مسجد محله وکیلآباد بود، ترس و اضطراب من را هنگام مداحی درک کرد، مرا به گوشهای فراخواند و گفت: تو استعداد مداحی خوبی داری، به باغ وکیلآباد برو و در میان درختان با صدای بلند مداحی کن، گویی که درختان باغ، شنوندگان تو در مسجد هستند. خدا خیرش بدهد، چند مرتبهای این کار را انجام دادم تا اینکه ترس و اضطرابم از بین رفت.
سیدرضا اسدی هم همان حول و حوش سالهای 43-42 به همراه خانوادهاش از بجنورد به مشهد آمدهاند. پدرش دلداده امام رضا(ع) بوده و برای گرفتن شفایِ پسر چهار سالهاش مجاور حضرت میشود و مثل بقیه همولایتیهایش در قلعه نو عوارضی خانه میگیرد. آقا رضا روز تاسوعا دیگِ حلیمی را بار میگذارد که امسال 80 ساله میشود.