الهام صمدی مقدم میگوید: سال ۹۷ در یک ورکشاپ که در تهران برگزار شد شرکت کردم. در آنجا یک پته از دوران زند به نمایش گذاشته شده و توضیحاتی درباره آن ارائه شد. من از آن کار عکس گرفتم. وقتی به مشهد برگشتم همان عکسها را در کامپیوتر قرار دادم، صفحه را بزرگ کرده و تمام ابعاد کار را به دست آوردم و سپس روی پارچه اجرا کردم. در نهایت توانستم آن را روی پارچه انجام دهم. کار سادهای نبود، اما توانستم آن را انجام دهم و اینگونه موفق شدم کار پته دوره زند را احیا کرده و به خاطر همان کار که طرح چهاربته بود نشان ملی کیفیت و اصالت کالا را دریافت کنم
علی لایقی، طراح پوستر میگوید: وارد هنرستان که شدم استادم گفت در هنر به دنبال پول نباشید، اگر برای پول آمدهاید، پرونده خود را بگیرید و جای دیگری سراغش بروید. او به ما آموخت به عنوان هنرمند باید دیدی متفاوت داشته باشیم و بالاتر از دید عموم جامعه به زندگی نگاه کنیم. حقیقت این است که هنرمند باید باید وسعت و عمق نگاهش را گسترش دهد و جلوتر از دیگران ببیند. اولین مبحث مبانی هنر فرق بین دیدن و نگاه کردن است. عموم شهروندان جامعه با چشمان خود میبینند، اما هنرمند نگاه میکند. نگاه کردن همراه با تفکر، بررسی و تحلیل کردن است.
پدرم برای کارهای هنری ارزش بسیاری قائل بود و زمانی که دید من با نخهای قالی چیزی را بر روی پارچه نقشآفرینی میکنم من را به ادامه این کار تشویق کرد. به دوختودوز علاقه بسیاری داشتم. به یاد دارم دوران راهنمایی را در مدرسه شهید بتول چراغچی در محله صاحبالزمان(عج) تحصیل میکردم. مربی درس حرفه و فن آنزمان من خانم محسنی یکی از استادان سوزندوزی کشور بود و هفتهای یکبار به ما در آن حوزه تدریس میکرد. گلدوزی با دست را من از ایشان آموختم و همان دوران یک جانماز گلدوزیشده برای پدرم دوختم.
نقاشی خلاقانه در واقع کار هنری با یک سری ابزار غیرمتعارف است، به این معنا که حتما لازم نیست، قلم مو و مداد رنگی و کاغذ باشد. میشود به جای کاغذ یک تیکه فویل یا برگ باشد، حالا من اینها را در اختیار کودک قرار میدهم و به آنها میگویم چیزی را که در ذهن دارد چگونه میخواهد اجرا کند. اینجا به کودک هیچ الگویی داده نمیشود که آن را بکشد
از وقتی دست چپ و راستم را شناختم دلم میخواست دکتر بشوم، اما چارهای نبود باید خرج خانه در میآمد. هر روز 6صبح بیدار میشدیم. مادر و خواهرم نماز میخواندند و دیگر نمیخوابیدند من هم همراهشان بیدار بودم. تا وقتی سرکار برویم کارهای خانه را انجام میدادیم و صبحانه میخوردیم. بعد مسیری طولانی را پیاده میرفتیم تا به کارگاه قالیبافی برسیم. خانه ما بالای روستا بود و کارگاه پایین روستا. وقتی برف میآمد مسیری را از بالا تا پایین روستا روی برفها سر میخوردیم، اما روزهایی هم بود که خیلی سخت میگذشت.