کودکانی با وضعیت توانخواه و مددجویان شرایطی را دارند که خیلی در جامعه دیده نمیشوند، به این معنی که با وجود بالا رفتن سطح آگاهی در جامعه هنوز هم این کودکان از سطح یکسان خدمات آموزشی و توانبخشی بهرهمند نمیشوند، بعضا خانوادهها این آگاهی را ندارند که فرزندانشان در چنین مراکزی میتوانند رشد کنند و بعضا هم فضای آموزشی کم است و نکته اصلی دیگر هم این است که جامعه باید به این افراد به چشم یک انسان عادی نگاه کند و آنها را بپذیرد.
بیستوسوم مهرماه «روز جهانی عصای سفید» نامگذاری شده است. روزی که فرصت مناسبی برای توجه بیشتر به موفقیتها و خواستههای نابینایان است؛ آن دسته از افراد جامعه که با وجود شرایط خاص جسمانی، پابهپای سایر شهروندان و حتی گاهی پررنگتر نقشآفرینی میکنند. رضا نقوی، از جمله افراد موفق جامعه نابینایان است که توانست با عملکرد خود، نابینایی را به زانو درآورد. راهاندازی مؤسسه جامعه نابینایان مشهد، ادامه تحصیل تا مقطع کارشناسیارشد و بعد در مقطع دکترای حقوق، راهاندازی دفتر مشاوره و... از جمله فعالیتهای اجتماعی او است که زادگاهش محله طلاب و بزرگ شده همین جا است.
در ۱۵ سالگی یک معتاد تمام عیار شدم. وقتی خودم معتاد شدم، متوجه شدم که پدرم نیز علاوه بر اعتیاد به الکل، به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است. با معتاد شدن پدر، سروصداها و کتککاریها کمتر شد، چون پدرم یا نشئه بود یا خمار. از این بابت خوشحال بودم، چون کمتر در خانه کتککاری میشد، کم کم به دلیل درد مشترک که همان استعمال مواد مخدر بود، با پدرم دوست شدم. موادش را تهیه و بعد از آنکه بند و بساط مواد را آماده میکردم، درکنار هم مینشستیم و با خیال راحت تریاک مصرف میکردیم.
مرکز «مثبتزندگی کد 481» به دنبال تأسیس دیگر مراکز مثبتزندگی در کشور از بهمن سال گذشته در محله کلاهدوز شروع به کار کرد. فعالیتی که با هدف محلهمحوربودن شکل گرفت تا بتواند به افراد زیرپوشش در هر محله بهتر رسیدگی کند. سمانه سعیدیفر میگوید: ایجاد چنین مراکزی یک ضرورت بود و باید سالها قبل اتفاق میافتاد. در گذشته نظارت و توجه به تمام پروندهها در زمان کوتاه ممکن نبود اما با این اقدام این مشکل برطرف شده است. ضمن اینکه افراد درباره فعالیت ما آگاهی مییابند که نتیجه آن توزیع عادلانه خدمات به تمام مددجویان است.
کمی آن طرفتر از میدان نمایشگاه، تابلوی شهرک ارمغان به چشم میخورد. محلهای که شاید تعداد کمی از ما آن را بشناسیم یا گذرمان به این محدوده شهری افتاده باشد چراکه این شهرک هیچ راه ارتباطی با محلههای اطرافش ندارد و برای رسیدن به نزدیکترین خیابانهای اصلی اطراف باید مسافتی طولانی طی شود. نداشتن پل ارتباطی با دیگر محلهها باعث شده که شهرک ارمغان همچون جزیرهای جدا، در بافت منطقه ۱۱ قرار گیرد و برخلاف اینکه این منطقه را به عنوان بافتی برخوردار میشناسند، شهرک ارمغان همچون حاشیه شهر، با فقر و مشکلات متعدد بهداشتی و اجتماعی دست و پنجه نرم کند.
ابوالفضل یک دل نه صد دل عاشق پروین میشود، البته در این دلدادگی دنبال زیبایی، تیپ یا پول نبود؛ او عاشق استقامت، صبوری، اراده و استقلال پروین میشود. مدتی این راز را در دلش نگه میدارد؛ اما سرانجام تصمیم میگیرد آن را به هدایی که حکم پدر را برای توانیابان دارد بگوید. هدایی به انتخاب ابوالفضل آفرین میگوید و موضوع را با پروین در میان میگذارد. ابتدا پروین جواب نه میدهد؛ اما پس از مدتی دلش نرم میشود و به دفتر مدیرعامل مجتمع توانیابان میرود و از او میپرسد آیا ابوالفضل کارهایش را خودش انجام میدهد؟
اگر جایی دیگر با این زن و شوهر روبهرو میشدم حتی برای یک بار هم که شده این فکر به ذهنم خطور نمیکرد که هر دو از چه مهلکهای نجات پیدا کردهاند. چند روزی بیشتر از ازدواج این زن و شوهر نگذشته که مقابل ما مینشینند و از تجربیاتشان میگویند. از روزهایی که هر دو به آخر خط رسیدند. محبوبه و حسین هر دو یک بار مرگ را تجربه کردهاند، آنها روزهای سختی را پشت سر گذاشتهاند و بعد از پشت سر گذاشتن دردهایشان بسیار بیشتر از من و امثال من خدا را باور دارند.