تلخ است روایت زندگی زنی که ماجرایش به چند دوره قسمت شده است؛ از بچگی تا نوجوانی و از نوجوانی تا جوانی و بعد. معصومه ع، در دفتر تسهیلگری محله پنجتن آلعبا روبهرویمان مینشیند. درحالیکه سعی میکند محمدرضای چندماهه را آرام کند، از گذشته حرف میزند. انگار قهوه تلخ و سنگینی را برای بار اول مزهمزه میکنیم. او هنر قالیبافی را خوب میداند و با کمک یک دار کوچک و نخهای رنگبهرنگ، خانوادهای را میچرخاند، اما صحبتهای او که در آستانه چهلسالگی روزگار پرحادثهای را از سر گذرانده است
سکینه احمدی متولد ۱۳۶۷ در مشهد با پدر و مادری مهاجر از افغانستان است. او مدتی است که شروع به بافتن آیات قرآن کرده اما نه آنطور که شما تصور میکنید. سکینه سال ۷۹ بر اثر سردرد شدید بینایی خود را از دست داد و حالا با کمک مهرههایی قرآن را به خط بریل میبافد. اینطور دیگر خطوط بریل مثل قرآنی که در اختیار دارد با زیاد خواندن صاف نمیشود و همیشگی است.
نزدیک به 3دهه طبابت در محله تلگرد و درمان حدود ۵000بیمار مشکوک به کرونا، بهانهای است برای ردیفکردن قرار ملاقات با کسی که خود بعد از ابتلا به کرونا تا آیسییو هم رفت و برگشت. پزشکی که جنس دردورنج را خوب حس میکند، بیتکلف و خوشکلام است و ابایی ندارد از روزهای سخت قالیبافی و کارگری دوران کودکیاش برایمان بگوید. او هنوز در محله تلگرد و درست روبهروی خانه پدریاش زندگی میکند.
سیما فلاح، متولد سال1381 و هنرآموز هنرستان هنرآوران در منطقه آموزشی تبادکان و ساکن بولوار توس است. وی دو مرتبه رتبه برتر کشور را در رشته بافت فرش از آن خود کرده است. میگوید: این علاقه با بافتن اولین تابلوفرش که در مراسم جشن تولد پدرم به پاس زحماتش به او تقدیمکردم، نمود پیدا کرد. پدرم که از همان ابتدا با تحصیلم در رشته فرش مخالف بود، با دیدن این تابلوفرش به من بابت هنرم تبریک گفت و از انتخاب درستی که داشتم تشکر کرد. لبخند رضایت پدر و مادر بهترین هدیهای بود که بعد از یک سال تحصیل در رشته فرش میگرفتم.
خیابان پورسینا حالا به کسب و کارهای کوچک خانگیاش معروف است و اینجا هر خانهای یک کارگاه کوچک است. خانمها هر کدام مهارتی دارند و دوشادوش مردانشان بار اقتصادی خانواده را به دوش میکشند. عدهای کفش میدوزند، عدهای غذای محلی میپزند، بعضیها شغلهای فصلی مثل پاک کردن زعفران را دنبال میکنند و... قالیبافی و گلیمبافی هم یکی از آن شغلهایی است که خیلی از بانوان محله پورسینا در آن مهارت دارند و به در آمد رسیدهاند. البته به گفته خودشان این درآمد درخور توجه نیست. زحمت اصلی را آنها میکشند و بیشتر درآمد کار به واسطهها میرسد.
از وقتی دست چپ و راستم را شناختم دلم میخواست دکتر بشوم، اما چارهای نبود باید خرج خانه در میآمد. هر روز 6صبح بیدار میشدیم. مادر و خواهرم نماز میخواندند و دیگر نمیخوابیدند من هم همراهشان بیدار بودم. تا وقتی سرکار برویم کارهای خانه را انجام میدادیم و صبحانه میخوردیم. بعد مسیری طولانی را پیاده میرفتیم تا به کارگاه قالیبافی برسیم. خانه ما بالای روستا بود و کارگاه پایین روستا. وقتی برف میآمد مسیری را از بالا تا پایین روستا روی برفها سر میخوردیم، اما روزهایی هم بود که خیلی سخت میگذشت.
حاج ماشاءا... هدایتپور اسم و رسمی در میلان پانزدهم سیمتری طلاب دارد. او متولد 1322 است. موهایش را در راه قالی بافی سفید کرده است. او دوران کودکی بلافاصله بعد از تعطیلی مدرسه پای دارقالی سخت مشغول کار بوده طوری که در سن ده سالگی فوت و فن این هنر را یاد گرفته است. حاج ماشالا به خاطر ارادتش به ائمه تصمیم گرفته تا بخشی منزلش را وقف کند تا در آن جلسه قرآن، مراسم دینی و... برگزار شود.