مادر شهید ضابطی از عیدغدیرهایی که خانه پدرهمسرش کلی برو بیا داشت؛ از همان سال اولی که عروس ضابطیها شدم، روز عیدغدیر از 9صبح تا 11شب منزلشان پر از میهمان بود. من و سه جاری دیگرم و خواهرهای همسرم از صبح تا شب سر پا بودیم. پدرشوهرم سینی بزرگی را روی کرسی میگذاشت و آن را پر از دوزاری میکرد. آنقدر میهمان داشتند که وقتی شب میشد، ظرف عیدی خالی شده بود. من سر از پا نمیشناختم؛ از ته دل خوشحال بودم که به یکی از فرزندان نسل حضرت فاطمه(س) خدمت میکنم.
محله سعدآباد در میان اهالی بهواسطه خیابان معروفش، به نام سناباد نیز شناخته میشود. اما خیابان سناباد امروزی در زمینهای روستای سناباد قدیم قرار ندارد و فقط در مسیر رسیدن به قنات آن بوده است. مزرعه سعدآباد از قدیمیترین مزارع وقفی خراسان و شهر مشهد است. بنا بر وقفنامه گوهرشاد تمامی مزرعه سعدآباد وقف مسجد گوهرشاد شده است.

وقتی مادر عروس و داماد همدیگر را میبینند فوری هم را میشناسند. آنها دوستان دوره کودکیِ هم بودهاند و هر دو در روستای بقمچ در اطراف چناران همسایه بودهاند و اقوام همدیگر را خوب میشناختند. مهدی بقایی میگوید :کل خواستگاری ما به خاطره تعریف کردن مرحوم مادرزهره و مادرم گذشت. نکته جالب خواستگاری ما این بود که شبها با هم در مجلس خواستگاری از هر دری حرف میزدیم و روزها در دانشگاه در واحد بسیج کاملا جدی در جلسات حاضر میشدیم.
طاها حیدری درباره قدم گذاشتن در این مسیر معنوی میگوید: پدرم که حافظ سه جزء قرآن بود، کمک کرد تا روش حفظ را به صورت حرفه ای و پیشرفته بیاموزم. پس از حفظ جزء سی ام قرآن، سال سوم دبستان در مسابقات حفظ جزء سی ام در ناحیه 3 آموزش وپرورش شرکت کردم و رتبه برتر مسابقات را به دست آوردم. کلاس چهارم بودم که دو جزء 1 و 29 قرآن را هم حفظ کردم. در سالهای چهارم و پنجم دبستان نیز رتبه اول مسابقات حفظ قرآن درناحیه 3 آموزش وپرورش را کسب کردم.
کوچه مطهری جنوبی14 به نام شهید ابراهیم مرتضوی پسند مزین است. این کوچه از یکسو به خیابان مطهری جنوبی و از طرف دیگر به کوچه باباطاهر ختم میشود. به گفته قدیمیهای این محله، بیش از 50سال پیش بیشتر املاک این کوچه متعلق به فردی به نام عصاران بوده است که از ملاک و کورهداران مشهدی به حساب میآمده است. نام مطهری شمالی و جنوبی پیش از انقلاب، شاهرخ شمالی و جنوبی بود.
سعید تشکری (زاده۱۳۴۲) نویسنده و رماننویس مشهدی بود. او دانشآموخته ادبیات نمایشی، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر، عضو بینالمللی کانون جهانی تئاتر «ITCA»، مدرس ادبیات نمایشی و داستاننویسی بود که ساخت فیلم و نگارش سریالهای تلویزیونی، نگارش نمایشنامههای رادیویی و انتشار بیش از چهل کتاب را در کارنامه داشت. از میان کتابهای او میتوان به «وقتی زمین دروغ میگوید»، «غریب قریب»، «ولادت»، «پاریس پاریس»، «اوسنه گوهرشاد»، «بار باران»، «هرایی» و «سبز-آبی» اشاره کرد.
ساعت 8صبح زنگ در به صدا درمیآید. سردار با لباسی ساده به همراه چند نفر بدون هیچ تشریفات و محافظی وارد میشوند. خانم بلدیه میگوید: مهمان به خانه ما زیاد میآید اما آمدن ایشان بسیار خاص بود. سرشان پایین بود و ابتدا به شهید سلام داده و سپس وارد خانه شدند. وقتی نشستند بچهها را صدا زدند تا کنارشان بنشینند. به ایشان گفتم «من فکر میکردم شما با لباس نظامی و محافظ و تشریفات نظامی بیایید.» ایشان سرشان را پایین انداختند و گفتند «من خجالت میکشم که با محافظ وارد خانه شهدا شوم. من اینجا فقط یک خادم هستم»
مهدی راستگو به اخلاق برادر در جنگ هم اشاره میکند و میگوید: جنگ که شروع شد جبهه را اولویت خود قرار داد و در جنگ حضور فعال داشت. در عملیاتها لباس نظامی میپوشید اما با عمامه و میگفت عمامه را از سر در نمیآورم حتی اگر قرار باشد سرم برود. برادرم در آنجا هم بمب انرژی بود و با حرفهای شادش به سربازان روحیه میداد. آخرین عملیاتی که حضور داشت عملیات مرصاد بود که شهید آوینی در حال فیلمبرداری با محمدحسن صحبت کرده بود. شهید آوینی در آن فیلم که چندبار از تلویزیون پخش شد میگوید به راستی که راستگو راست میگفت و... .