معلول

یک عاشقانه پیچیده؛ داستان دلدادگی دختر و پسری کم‌بینا
سارا علی‌خجه روایت آشنایی‌اش با همسرش حمید ارجمند را این‌گونه بیان می‌کند: رابطه وقتی جدی شد که دو تایی رفتیم کلاس تئاتر. ما دو نفر باید مقابل هم بازی می‌کردیم و آنجا بود که من اول عاشق حمید شدم. مهرش عجیب به دلم افتاد. عشق در نگاه اول بود. حمید کم کم ماجرا را فهمید و بعد او هم عاشق شد. یادم هست می‌آمد در ایستگاه اتوبوسی که من باید می‌ایستادم، می‌ایستاد و وقتی مطمئن می‌شد که من سوار شده‌ام، می‌رفت آن طرف خیابان و در ایستگاه منتظر اتوبوسِ خودش می‌نشست. ما می‌خواستیم با هم ازدواج کنیم اما نمی‌گذاشتند.
تنهایی همسر شهید مدافع حرم در بزرگ کردن فرزندان معلولش
بعد از شهادت حسن آقا روزگار بسیار سختی برای رقیه خانم پیش می آید. نازنین زهرا عمل می کند و شش توده استخوانی را از استخوان پاهایش خارج می کنند. لگنش را می شکنند و اصلاح فرم می کنند. عمل مهمی داشته و روزهای سختی را پشت سر گذاشته است. رقیه خانم می ماند و دو بچه معلول و یک دل شکسته تا اینکه با انسانی شریف آشنا می شود.
ما دختران مشهد
در ضمیر ناخودآگاهمان نشسته است، نمی‌توانیم بگوییم خانم گرگه، گرگ‌ها در ذهن ما همیشه آقا هستند و خورشید همیشه خانم، کمتر کسی است که ترکیب «خورشید آقا» را بپسندد. از گذشته‌های دور این طور در ذهنمان نشسته که کنار واژه‌های زیبا، از لفظ خانم استفاده کنیم. شهرها هم یکی از آن واژه‌های زیبا هستند که از دیرباز مونث بود‌ه‌اند، به همین خاطر شهرها با هم پیمان خواهرخواندگی می‌بندند نه برادرخواندگی. شهرها چون دخترانی هستند که گرچه هر روز با مشکلات مختلف دست به گریبانند، هیچ‌گاه دست از تلاش برای زیباتر شدن برنمی‌دارند. تمیزی، لطافت و مهربانی شهرها مرهون همین حس دخترانه است. دخترانی که داستان زندگی‌شان را در ادامه آوردیم، همان‌هایی هستند که به حس دخترانه‌شان اعتماد کردند و توانستند در وادی علم، ادب و هنر افتخارآفرینی کنند.
ناشنوایان هنرستان فاطمه‌الزهرا(س) با حرفه‌شان حرف می‌زنند
حسن محقق، مدیر مدرسه می‌گوید: ناشنوایانی که در مدارس عادی و کنار دیگر دانش‌آموزان درس می‌خوانند در بزرگسالی به مراتب قوی‌تر و موفق‌تر از سایر ناشنوایان هستند چراکه این هم‌نشینی با افراد عادی، کمک می‌کند تا ناشنوایان زندگی‌ای عادی داشته باشند.
گاه فاصله ما با کارآفرینی تنها یک جرقه است یا یک شکست!
گزارش پیش رو نیم نگاهی دارد به داستان زندگی کارآفرینان مشهدی که برخی از صفر شروع کردند برخی سعی کردند با هرآنچه پیش رویشان قرار دارد طرحی نودراندازند و برخی نیز از شکست‌هایشان درس گرفتند و قدم در راهی نو گذاشتند که از قضا برای آن‌ها همان سرمنزل مقصود بود. برخی نیز همان نقطه ضعفشان را تبدیل به نقطه قوتی برای تولید و کارآفرینی کردند. در حقیقت کارآفرین با راه‌اندازی کارهای بزرگ و کوچک، به اطرافیانش فرصت شاغل بودن و درآمدزایی می‌دهد. با ما همراه شوید تا کارآفرینان موفق مشهدی را بهتر بشناسید.
تولد قصه شیرین «شهر بلور» از دل تلخی‌های کارگردان روشن دل
12دختر نوجوان هنرمند تئاتر «قصه شهر بلور» که 3نفر آن‌ها نابینا و 9نفرشان کم‌بینا هستند با تمرینات طولانی و سخت در مدت 6ماه توانسته‌اند بر تمام مشکلات و محدودیت‌هایی که در مسیرشان قرار داشته است فائق آیند و هنر و استعداد خود را در این صحنه به نمایش بگذارند. فاطمه حیدریان کارگردان این تئاتر است و خودش با وجود نابینایی یک انسان توانمند و مدیرعامل مؤسسه رؤیای سپید نابینایان است. او این بچه‌ها را خوب می‌فهمد و می‌داند وقتی قرار باشد از دیگر حواسشان بهره ببرند خیلی بیشتر از یک فرد بینا استعدادشان درخشش پیدا می‌کند؛ درست مثل خود او. دلش می‌خواهد مسیر درست را به شاگردانش نشان دهد.
به هادی رضایی قهرمان محله‌ سرشور رأی بدهیم
«هادی رضایی» متولد 1339 در کوچه آیت‌الله خامنه‌ای و بزرگ‌شده خیابان خاکی است. هم‌جواری منزل پدری‌اش با سالن مهران و دیدن ورزشکارانی که در کوچه و خیابان والیبال بازی می‌کردند سبب علاقه‌اش به والیبال می‌شود. آن‌طور که می‌گوید؛ قبل از انقلاب در رشته هندبال در مدرسه فعالیت داشته و بعد از انقلاب زمانی‌که ورزش معلول ان و جانبازان شکل می‌گیرد، والیبال را دنبال می‌کند.