نویسنده

نویسنده داستان‌های «مملی»: من در کودکی مانده‌ام
با کتاب می‌خوابیدم و با کتاب بلند می‌شدم. بوی کتاب را دوست داشتم. یکی بوی کتاب را دوست دارم و یکی بوی چرم. چون همه دوران کودکی‌ام با چسب و چرم بوده. همیشه عروسک‌های چینی یا کارهای چرمی درست می‌کردیم تا اینکه پدرم وارد کار پرورش پرنده شد و گفت دیگر نمی‌خواهد پشت من باشید. این اواخر که داشت پیشرفت می‌کرد، درگیر مریضی شد و آخر هم از سرطان کبد مرد. دکترها گفتند به خاطر اینکه مدت زیادی در محیط آلوده به میکروب بوده مریض شده است.
تشویق رهبری، نوجوان نویسنده محله آب و برق را به ادامه راهش دلگرم کرد
با واسطه کتابم را برای مقام معظم رهبری فرستادم و ایشان هم لطف کردند و برای تشویقم انگشتر‌شان را برایم ارسال کردند. باز هم از طریق واسطه عقایدم را برایشان گفتم و رهبر انقلاب فرمودند که به آینده شما امیدوارم و راهتان را ادامه بدهید. در همین چند جمله کوتاه آنچنان آرامش و وقاری وجود داشت که به کارم و هدفی که دارم دلگرم شدم.
محمد ملتجی 3 سال است با «خواجه اباصلت» زندگی می‌کند!
محمد ملتجی پس از سال‌ها بازیگری تئاتر و نویسندگی، تصمیم گرفته داستانی درباره خواجه اباصلت که از دانشمندان و مریدان زمان حضرت رضا(ع) است، بنویسد. او برای نوشتن این اثر بیش از 3سال زمان گذاشته و 2سال آن را صرف تحقیقات و پژوهش‌های تاریخی کرده است چراکه به گفته خودش وقتی یک روایت تاریخی می‌خواهد تبدیل به رمان شود به تحقیقات بسیاری نیاز دارد.
داستانِ نوشتن سیده کیانا
«سیده کیانا موسوی» دختری است که از همان دوران کودکی استعداد داستان نوشتنش توسط خانواده‌اش کشف، شکوفا و در مسیر درست هدایت شده است. او نوشتن را از دوران کودکی زیر نظر پدرش شروع کرده و حالا با گذشت 4سال دو کتاب داستان کودکانه منتشر کرده است و بیش از 20داستان منتشر نشده هم دارد. او علاوه بر نوشتن، در ورزش تکواندو هم مقام دومی استانی را دارد و در زمینه موسیقی هم ویلون را به‌خوبی می‌نوزاد. به بهانه روز دختر با سیده کیانا هم‌محله‌‌ای‌مان در طرق هم‌کلام شدیم.
مهره‌ای در حلقه مشهددوستی
مهران نجفی در رشته‌های متعددی اعم از عکاسی و نویسندگی فعالیت دارد. از اعضای فعال شورای اجتماعی محله است و جزو مؤسسان و بنیان‌گذاران گروه مردم نهاد مشهدگردی ارگ است. او به اتفاق چند نفر از دوستانش گروهی دارند که کتاب داستان‌های مخصوص هرکودک را با نام و نقاشی خودش چاپ می‌کنند.
مادری برای ادبیات شهری مشهد
«شهربانو» حاصل مدت‌ها اندیشه و پرس‌و‌جو درباره ناگفته‌های مادران شهدا بود. چیزهایی که به ظاهر در جامعه و بین مردم فراموش‌شده است اما در زندگی خانواده‌های شهدا پررنگ و پراهمیت باقی مانده است. این رمان روایتی ساده و ازدل‌برآمده است که اول خودم و دوم دیگر نویسندگان را به چالش می‌کشد. چالشی عمیق اما ساده. چرا روایت‌های زنانه جنگ را در قالب زنانی چریک‌گونه خلاصه می‌کنیم و آن‌ها برای ما اصل شده‌اند؟ در حالی که زندگی ساده مادران و همسران شهدا که شاید به چشم هم نیاید، خیلی مهم است.
غلامرضا جلالی روزگاری را به خاطر دارد که مردم کتاب خیرات می‌کردند
در بین بازاری‌ها هم افراد بسیاری بودند که به من یا دیگر فروشندگان کتاب می‌گفتند اگر کسی آمد و کتاب می‌خواست؛ اما پولش را نداشت، شما به او بدهید هزینه‌اش را ما پرداخت می‌کنیم. در واقع عده زیادی از خیران فرهنگی داشتیم که تمام دغدغه‌شان رساندن کتاب به اقشار مختلف بود. آن‌قدر مردم این موضوع برایشان مهم بود که افرادی نزد من می‌آمدند و می‌خواستند بروم روستا تا در آنجا به توزیع کتاب بپردازم. افراد متمول می‌گفتند هزینه ماشین و کتاب را ما پرداخت می‌کنیم فقط شما به روستاها بروید و کتاب‌های خوب را با هر مبلغی هست به دست آن‌ها برسانید.