دفاع مقدس

با ورزش، به جسم شیمیایی‌شده‌ام جان بخشیدم
در علمیاتی پلاکم گم شد.به تعاون مراجعه کردم و دوباره پلاک گرفتم و مسئول تعاون روی اسمم خط کشید و در آخر دفتر یادداشت کرد که دوباره پلاک گرفته‌ام. هنگامی که پدرم شهید می‌شود، دفتر را نگاه می‌کنند و می‌گویند خبری از بهدگانی نداریم، روی اسمش خط قرمز کشیده شده. این خبر را به مادرم می‌دهند. آن‌ها هم تصور می‌کنند که شهید یا مفقودالأثر شده‌ام.
ثبت انقلاب مشهد با کَنُن 135
پدرش به‌دلیل فعالیت‌های انقلابی‌ای که داشتند برایشان دوربین خریده بود و عباس و برادرش از هر چیزی که می‌دیدند عکس می‌گرفتند. آن‌ها به دنبال ثبت و ضبط خاطرات و وقایع اطراف بودند.عباس در آن زمان 17ساله بود، اما به‌تبع آنچه از خانواده‌اش آموخته بود حضور فعالی در راهپیمایی‌ها و برنامه‌های انقلابی داشت.
سماورساز دیروز، تعمیرکار امروز
تا چشم کار می‌کند در این اتاق کوچک سماور دیده می‌شود، از هر جنس و نوع و مدلی که فکرش را بکنید. سماورهای قدیمی هر کدام خاطره‌ای را برای رجبعلی درباری، سماورساز قدیمی خیابان چهنو، زنده می‌کنند. البته او حالا مدت‌هاست به دلیل کهولت سن دیگر از سماورسازی دست کشیده است. روز‌ها در مغازه کوچکش می‌نشیند و سماور و کتری همسایه‌ها را تعمیر می‌کند.
گروه سرود دبستان شهید جهان‌آرا را به جبهه فرستادم
«محسن خانچی» شاعر و معلم قدیمی شهرک پردیس و شهید بهشتی است. او پنج دفتر شعر دارد و در هر قالبی که بگویید هم شعر سروده است.
چهارمین شهید خانواده، زنده ماند
بالگرد برای حمل تعدادی از مجروحان در آن هوای سرد روی زمین نشست، مجروحان را سوار کردند و آماده پرواز شدند. او تمام این صداها را می‌شنید؛ نه حس حرکت داشت و نه توان صحبت، چشمانش هم که باز نمی‌شد. چرا می‌گویند او شهید است، اگر شهید است نباید صدایی بشنود، خودش را برای شهادت آماده کرد و به خدا سپرد. ناگهان یک نفر فریاد زد «صبر کنید، صبر کنید، یکی زنده است».
«اسحاق»، خط‌شکن 17 ساله محله طرق که با سر به جبهه می‌رود و بی‌«سر» برمی‌گردد
من رفتم کف پای شهید را بوسیدم. پوتین نداشت. گفتند چون خط شکن بوده با پای برهنه بوده است. بعدها پوتین‌هایش را همراه ساکش برایمان آوردند. پیکرش سر نداشت. خمپاره سرش را برده و دستش را قطع کرده بود. یادم هست روز تشییع در بلندگو اعلام کردند امروز یک شهید داریم که به تبعیت از امام حسین(ع) سر در بدن ندارد و به تبعیت از حضرت عباس(ع) دست در بدن ندارد و به نشان حضرت قاسم ابن الحسن(ع) دست‌هایش را حنا بسته است.
مادری کردن به عشق وطن
هیچ وقت فرزندانش نفهمیدند مادر این همه انرژی را از کجا می‌آورد چون علاوه‌بر خدمت در پشت جبهه هیچ وقت برایشان کم و کاستی نگذاشت و آب در دلشان تکان نخورد. او خودش را مادر تمام رزمندگان می‌دانست و با همان دغدغه‌های یک مادر به دنبال فراهم‌کردن مایحتاج و نیازهای سربازان در پشت جبهه بود. همه خانم‌های محله را بسیج می‌کرد تا برای رزمندگان کاری انجام دهند. خودش که در بافندگی مهارت داشت لباس‌های بافتنی را نظارت می‌کرد تا در صورت مشکل‌دار بودن آن‌ها را بشکافد و درست کند.