دفاع مقدس

از نانوایی تا جبهه
من که نانوا بودم، پیش از شروع بعضی از عملیات‌ها برای بچه‌ها نان می‌پختم و این نان پختن در آن شرایط سخت، اصلا کار آسانی نبود. آب‌وهوای شهر سومار بسیار گرم و شرجی بود و من در تنور خانه یک دامدار در همان نزدیکی برای بچه‌ها نان می‌پختم. فاصله ما با نیروهای عراقی نزدیک بود. درز در و پنجره‌ها را با پارچه سیاه می‌پوشاندم تا نوری به بیرون درز نکند و دشمن متوجه حضور ما نشود. هیچ هوایی در آن محیط بسته رد و بدل نمی‌شد و من کنار تنور داغ تا صبح کار می‌کردم و عرق می‌ریختم.
رسیدن خبر شهادت بعد از 34 سال
چند ماه پیش بود که خبر رسید خانواده‌ای پس از 35 سال خبر شهادت عزیزشان را دریافت کرده‌اند. این خبر به خودی خود می‌توانست نگاه ما را به سمت خودش بکشاند؛ اما وقتی پا در دل ماجرا گذاشتیم داستان برایمان شیرین‌تر شد.
جانبازان اعصاب و روانی که هنوز از جنگ برنگشته‌اند
محمد هفته‌ای چند تا موشک چوبی می‌سازد. رادیو جیبی، سوژه اصلی نقاشی‌های علی جان است، همان تنها مونس و همدم او در سال‌های سخت اسارت. موشک‌ها و خمپاره‌ها هم پایه ثابت خواب‌های اکبر هستند.
انقلاب او را برای جبهه ساخت
از سال 1355 مغازه پدر مجتهدزاده در پاساژی دور میدان بیت‌المقدس بود که در کنار آن، انتشاراتی و کتاب‌فروشی آقای دستور قرار داشت. او به‌خاطر دارد هر چند وقت یکبار ساواکی‌ها سرزده به کتاب‌فروشی می‌آمدند و کتاب‌ها را زیر و رو کرد و اگر کتاب ممنوعه‌ای پیدا می‌کردند، دستگیری صاحب مغازه حتمی بود. در آن‌زمان طبقه سوم پاساژ خالی بود، برای همین عده‌ای از انقلابیون عکس شهدا را آنجا چاپ کرده و می‌فروختند، مردم این عکس‌ها را می‌خریدند و پخش می‌کردند.
چند تکه استخوان جای برادرم برگشت
قلب پدرم پس از مشاهده استخوان‌های برادرم شهادت محمد را باور کرد. پدر پذیرفت پسر ارشدش شهید شده و با وجود سخت بودن این حقیقت آن را تحمل کرد. مادر اما که به محمد علاقه زیادی داشت و پیکر او را ندیده تا به امروز حاضر به قبول این حقیقت نشده است. مادرم هنوز منتظر بازگشت پسر خود است.
روایت این فتح کهنه نمی‌شود
سردار اکبر نجاتی از همان روزهای نخست جنگ به جبهه رفته و با آنکه پای راستش را از دست داده، تا آخر کارزار، لحظه‌ای سنگر را خالی نکرده است. این روایت از لحظه‌ بعد از فتح خرمشهر است که سردار وارد شهر شده است. آن‌قدر از دیدن شهر یا به قول خودش آن «ویرانه‌» شوکه شده بودند که تا ساعت‌ها در گوشه و کنار می‌گشتند و به حال شهری که روزی عروس شهرهای ایران بود افسوس می‌خوردند.
یارِ قدیمی مشهدقلی
قدمت مشهدقلی در مقایسه با بسیاری از محلات مشهد مثل محله قاسم‌آباد بسیار بیشتر است، اما در سال‌های اخیر، محله قاسم آباد پیشرفت و رشد بیشتری نسبت به مشهدقلی داشت، زیرا مردم این محله بی‌ادعا هستند و از کسی یا سازمانی توقعی ندارند، حتی اگر کاری هم در این محله انجام شده، به واسطه تلاش و جمع‌آوری کمک‌های نقدی اهالی بوده است. مردم دست به دست هم دادند و خیریه، درمانگاه، حسینیه و ... ساختند و خیلی از کوچه‌ها را آسفالت کردند.