شنیدنش هم قلب آدمی را به درد میآورد. وقتی از عزاداریهایی بشنوی که اسرا برایش سیلی خوردند و باوجوداین زیر تازیانههای دشمن باز هم سرشان را بالا گرفتند. همه این دردها فقط به عشق امامحسین(ع) طاقتپذیر میشود و چیزی جز عشق اباعبدا... (ع) و خاندانش اینقدر نمیتواند انسان را آرام نگه دارد. مجتبی بحرینی میگوید: عزاداری در زمان اسارت ممنوع بود و انجام آن با جریمههای مختلفی همراه میشد. با این حال جریمهها و تنبیهها نه تنها ما را نمیترساند بلکه بیتوجه به آن در ایام محرم و صفر به برگزاری مراسم عزاداری میپرداختیم.
نامگذاری کوچهای به نام «بانوی شهید ذبیحی» در محله زکریا آغازی برای این گزارش جالب بود. در حدس و گمانهایم به این موضوع فکر میکردم که شهید باید در جنگ تحمیلی پرستار بوده و شهید شده باشد. گاهی هم فکر میکردم که باید از عوامل پشتیبانی جنگ بوده که به این درجه نایل شده است. با رابطانی که میتوانستند در این زمینه کمکمان کنند و اطلاعاتی بدهند تماس گرفتیم اما همه فرضیههایمان درباره شهید بههم ریخت. آن سوی تلفن رابط توضیح میداد:«اول اینکه یک شهید نیست و سه شهید هستند که هر سه خواهرند و سال 65در تبریز شهید شدهاند.»
سمت و سوی حرف هایمان وقتی به دوران اسارت و روز رحلت امام رسید، لرزش شانه هایش انگار تازگی آن داغ جان سوز را زنده می کرد؛ فرمانده شجاع دیدبانی سال های دفاع مقدس وقتی از روزهای غربت اسارت و شنیدن خبر رحلت امام می گفت، درست مثل طفلی یتیم و سرگشته می گریست؛ انگار که روح خدا همین دیروز و امروز از جان او هم جدا شده است.
با هیچ یک از معادلات نظامی و اصول جنگ های منظم و کلاسیک آن دوران همخوانی نداشت. روی نقشه و باتوجه به توان نظامی و نیروهای موجود، کمتر تئوریسین نظامی دنیا می توانست تصور کند تنها یک ماه بعد از پایان عملیاتی سنگین (فتح المبین) عملیات بسیار پیچیده و خاص بیت المقدس اجرا شود و به پیروزی برسد. پیروزی ما آنگونه که امام خمینی(ره) فرمودند توسط خدا محقق شد تا خشم صدام و اضطراب هم پیمانان غربی عربی اش را به دنبال داشته باشد.
روایت مردان جنگ همیشه شنیدنی است، اما گاهی این قصه آن قدر پر غمزه و کرشمه است که چاره ای جز مات شدن در مقابلش نداری؛ گاه فقط رشک و حسرت برایت می ماند؛ گاه فکر می کنی صفحات افسانه ای دور را تورق می کنی و گاه می مانی چرا آن روزگار آن ها بودند و این روزگار تا این حد غریب اند و تنها. روایت سردار شهید محمدحسین بصیر، فرمانده شجاع گردان کوثر لشکر ٢١ امام رضا(ع) از همان روایت هاست.
سالهای سال ادبیات و کتابهای منتشرشده درزمینه دفاع مقدس ، با غلو و بزرگنمایی، مقدسسازی و متمایز جلوهدادن رزمندگان همراه بود و در اکثر قریببهاتفاق این آثار، نقد شرایط موجود در جبهه، انسانهای حاضر در جنگ و انتقاد از برخی رویهها، شیوه مدیریت در جنگ و... به تابویی تبدیل شده بود که شکستنش کار آسانی نبود اما طی سالهای اخیر از روایتگری صرف در اینگونه آثار به ثبت تاریخ شفاهی رسیدهایم.
دو شب قبلاز عملیات کربلای٨، از زانو تا کشاله ران حاج علی تفقد آسیب دید و در همین عملیات خمپارهای درکنار پایش منفجر شد و از کف پا تا قفسه سینهاش جراحتی عمیق برداشت. در کربلای۵ هم بازوانش ترکش خورد و در یکی دیگر از حملات دشمن، هدف بمبهای خوشهای قرار گرفت و از ناحیه کمر و پشت گردن مجروح شد. او در کارنامه جانبازیاش چند بار شیمیاییشدن و چندینبار موج انفجار را هم به ثبت رسانده است. آثار آن روزها بهگونهای است که با کوچک ترین صدای بوق ماشین، روح و روانش آزرده میشود. از عوارض شیمیایی هم تنگی نفس برایش باقی مانده است.