این قصهگوی موفق با تأکید بر اینکه 7سال اول زندگی، دوران طلایی زندگی انسان محسوب میشود میگوید: کسب مهارتهای زندگی و مدیریت هوش هیجانی از مهمترین مسائلی است که هر انسانی باید آنها را بلد باشد و اگر کسی در فرآیند رشد این مهارتها را کسب نکند، در بزرگسالی قادر نیست ارتباط خوبی با خانواده، دوستان، همکاران و محیط اجتماع داشته باشد.
ابتدای حضورم حس میکنم این فضای شاد و کودک انه تفاوتی با مهد کودک ندارد. بچهها از این سو به آن سو میروند و آزادانه مشغول بازی هستند. کمی که بیشتر میگذرد و با مربی وارد گفتوگو میشوم همه چیز برایم تغییر میکند. جایی که به آن پا گذاشتهام تنها خانه بازی برای کودک ان 3 تا 6سال در منطقه است. طرحی که بهتازگی اجرایی شده است و زمین تا آسمان با رویکرد مهد کودک ها توفیر دارد.
وقتی بچهها بزرگ میشوند برایشان کار پیدا میکنم. ضمانت آنها را هم خودم به عهده میگیرم. اکنون بچههایی که تحصیلات عالیه دارند مشغول به کار شدهاند. افتخارم این است که تاکنون برای هیچ یک از آنها به کلانتری نرفتهام. به طور تقریبی طبق نظر روانشناسان افرادی که در فقر زندگی میکنند باهوش هستند. فقر مالی آنها بهدلیل فوت پدرانشان است. زمانی که فردی پدرش را از دست میدهد کسی را ندارد که به او رسیدگی کند. با این حال دست فرزندانم را گرفتهام و برایشان پدری میکنم. خوشحالم که اکنون آنها را موفق میبینم.
ساخت بیش از ۱۵۰ عروسک خلاق از مواد بازیافتی برای نمایشنامهها، نوشتن ۴۰۰ نمایشنامه، بازی در ۲۰ تئاتر، نویسندگی و کارگردانی بیش از ۳۰۰ مجموعه عروسکی نمایش تئاتر و... اینها بخشی از رزومه محترم رضایی، هنرمند ساکن محله آب و برق، است. او اولین نمایشگاه سه بعدی در زمینه حرکت امام رضا (ع) از مرو تا نیشابور را طراحی و اجرا کرده همچنین در سال ۸۹ اولین پینتبال زیر ۱۳ سال را طراحی و راهاندازی کرده است. کارهای بسیاری از او در گروه کودک شبکههای خراسان رضوی، جنوبی، شمالی و کیش پخش شده است.
روزی بعد از سخنرانی در مراسم دعای ندبه، یکی از میهمانان، به میزبان گفته بود این آقازاده را صدا کنید بیاید. او جناب آقای حکیمباشی، از مدرسان و نیکان ساکن مشهد است که عمرش دراز باد. او من را کنار کشید و درباره عبارتی عربی در سخنرانیام از من پرسید. مانده بودم چه بگویم. تا آن روز همه هنرم اجرا و حفظ بود؛ بدون هیچ تفکر و اندیشهای. اگرچه آنجا پدرم که کنارم بود، ماجرا را با توضیحاتی جمع کرد، اما تصمیم گرفتم از آن به بعد خودم متنها را جمعآوری و روی آنها مفصل تحقیق کنم.
ماریاسادات حسینی میگوید: کودک ان کار بچههای پاک و سادهای هستند و به تحصیل علاقه دارند. با توجه به شرایطشان مجبور به کارکردن هستند. در کنار درس به آنها قرآن و داستانهای قرآنی میآموزیم. حتی نمایشنامهای در این زمینه هم برایشان اجرا کردهایم.
با کتاب میخوابیدم و با کتاب بلند میشدم. بوی کتاب را دوست داشتم. یکی بوی کتاب را دوست دارم و یکی بوی چرم. چون همه دوران کودک یام با چسب و چرم بوده. همیشه عروسکهای چینی یا کارهای چرمی درست میکردیم تا اینکه پدرم وارد کار پرورش پرنده شد و گفت دیگر نمیخواهد پشت من باشید. این اواخر که داشت پیشرفت میکرد، درگیر مریضی شد و آخر هم از سرطان کبد مرد. دکترها گفتند به خاطر اینکه مدت زیادی در محیط آلوده به میکروب بوده مریض شده است.