کودک

دکتوره زینب، مامایی که 3 سال در عراق عاشقانه خدمت کرد
زینب آلبوبیری، ساکن محله کوی کارگران است که عشق برایش خلاصه می‌شود در دو چیز؛ مامایی و حضرت امیرالمؤمنین! دو وجه متفاوت شخصیت او به هم پیوند می‌خورد تا دلبستگی‌اش به حضرت امیر را در قالب رشته‌اش نشان بدهد. زینب حدود ۳ سال در هر ماه ۱۰ روز، زیر سایه حضرت پدر زندگی کرده است. اتاقش رو به گنبد مولا بوده و هر صبح با سلام به حضرت به مطب رفته و مشغول ویزیت رایگان بیماران در درمانگاه آستان مقدس علوی شده است.
لمس تولد و مرگ
روزی روزگاری قابله‌ها جایگاه مهمی در میان مردم داشتند. در هر محله و روستایی حتما یکی دو تا از آن‌ها پیدا می‌شد تا بی‌درنگ خودشان را به خانه زائو برسانند و بچه را صحیح و سالم به دنیا بیاورند. آن‌ها ناجی بودند و میان اهالی ارج و قرب خاصی داشتند و گاهی بدون هیچ چشمداشتی در تولد نوزادان نقش داشتند اما حالا مدت‌هاست تمام این مناسبات تغییر کرده است. با بازشدن بیمارستان‌ها نقش قابله‌ها روز به روز کمرنگ‌تر شد تا جایی که حالا می‌توان گفت قابلگی تقریبا فراموش شده است. ننه شیرین یکی از همین قابله‌هاست. پیرزنی باتجربه و همه فن حریف که کنار پسر و عروسش در خانه‌ای کوچک در خیابان ذاکری در محله شهید باهنر زندگی می‌کند.
عمارت "کلاه فرنگی" بهشت دختران شد
فخرالنظاره رضوی، دختر ارشد میرزای ناظر که به فامیلی شوهرش «صفوی»شهرت دارد، تصمیم می‌گیرد عمارت چندهزارمتری مسکونی‌اش را به محلی برای نگهداری دختران یتیم 7تا12سال تبدیل کند.
خیاط کوچک
بعد از گذشت مدتی استعداد مهرانه در دوخت لباس‌های عروسکی آشکار شد و مهرانه از مادرش خواست که خیاطی را به او بیاموزد. برای مادرش باورکردنی نبود چون مهرانه سن و سالی نداشت و کار با چرخ خیاطی صنعتی و برقی بسیار سخت بود. مادر با هماهنگی پدر، بخش‌های آسان و ساده خیاطی را به او آموخت و مهرانه نیز با علاقه و جدیت پیگیری می‌کرد.
کوچک‌ترین قهرمان شنای استان از انگیزه‌هایش می‌گوید
ماهان هفت ساله که در اولین حضورش در مسابقات استانی موفق به کسب رتبه سوم شده، فقط یک سال است که در رشته ورزشی شنا آموزش را آغاز کرده است.می‌گوید: قهرمانی من در رشته پروانه بود که توانستم نفر سوم بشوم، اما دو نفر دیگر از من خیلی بزرگ‌تر بودند. چون رده سنی ما از 7 تا 9 سال بود و من کوچک‌ترین پسر گروه بودم. در روزهای اولی که به استخر می‌رفتم حتی لباس پوشیدن و بستن بند کفش‌هایم به‌تنهایی برایم کار سختی بود اما با کمک مربی توانستم خیلی زود این کارهای شخصی را یاد بگیرم. وقتی دلم می‌خواهد استراحت کنم کرال پشت را انتخاب می‌کنم.
پیشتازی علیرضا در نقاشی
علیرضا رسولی پور متولد سال1391 است و ساکن و بزرگ‌شده محله طلاب؛ پسری بانمک و دل‌نشین که امسال پایه سوم تحصیلی را شروع می‌کند. هم نقاش سیاه‌قلم است، هم خط خوبی دارد و هم عاشق دنیای ادبیات است. به قول مادرش در وقت‌های فراغتش روایت ضحاک را نقالی و یا در مسجد فقیه سبزواری مکبری می‌کند.
باد غم‌های ما را خواهد‌ برد
اینجا زندگی به رویتان لبخند می‌زند. یاد سیزده به‌درها می‌افتم. چنین جمع‌هایی را آخرین بار سیزده به‌در سالی دیده بودم که هنوز خبری از کرونا نبود ولی حالا فضای باز این زمین‌ها انگار شهروندان را قانع کرده است که می توانند ساعتی بی‌دغدغه کرونا، کاغذبادهایشان را به باد بسپارند و لبخند به لب بیاورند. بیشتر جمعیت حاضر ماسک دارند و این زمین‌ها آن‌قدر وسیع هستند که به آن‌ها اجازه دهد فاصله اجتماعی را رعایت کنند. از کنار هر جمعی که رد می‌شوم صدای خنده‌شان را می‌شنوم. گل می‌گویند و گل می‌شنوند.