نه تنها نوشتن را دوست دارد بلکه میخواهد در آینده معلم شود تا به دیگران آموزش دهد. یاسمین شندآبادی میگوید برای رسیدن به این هدف خود تمام تلاشش را میکند. او خاطرهای هم از رفتن به اردوی مدرسه دارد و بیان میکند: روزی از طرف مدرسه به اردو رفتیم. در آنجا با دوستانم زبالههای ریخته شده در طبیعت را جمع کردیم. بیتوجهی به درختان من را ناراحت میکند. به همین دلیل دوست دارم رعایت این موضوعات را به دیگران هم آموزش بدهم و در این راه از نوشتن کمک بگیرم.
خیابان امامت49 را که وارد میشویم نقاشیهای روی دیوار حکایت از نزدیکشدن به فضایی مادرانه و کودک انه دارد. چندصد متر جلوتر، درب ورودی پارک مادر و کودک است. کسی اجازه بردن زیرانداز ندارد چراکه فلسفه ایجاد این پارک نشستن نیست. قرار است مادرانی که بهدلیل داشتن فرزند امکان ورزش کردن ندارند، به اینجا بیایند و در کنار هم در محیطی امن، به ورزش و فعالیتهای حرکتی بپردازند. پس از ورود، اولین چیزی که چشمنوازی میکند رنگآمیزیهای زیبا و متنوع است.
وقتی تصمیم گرفتم به این مسجد بیایم، با 100میلیون تومان اعتباری که به خانه عالم تعلق میگرفت و با همت مردم دو طبقه ساختیم و مسجد سروسامان نسبی گرفت. قبل از آن مسجد هیچ کمک درخور توجهی دریافت نکرده بود و حتی دیوارها طوری بود که از کوههای مجاور آب به داخل مسجد جاری میشد. یکبار پنکه روی سر خانمهای نمازگزار افتاد. باید اوضاع را درست میکردیم تا جوانها و نوجوانها را جذب کنیم. به همین دلیل آستین بالا زدم و از مردهای محل هم کمک گرفتم. با هر مقدار اعتباری که جمع میشد بخشی از فضا را درست میکردیم. اینها بخشی از روایت غلامرضا غلامی روحانی جوان مسجد است.
کودک انی با وضعیت توانخواه و مددجویان شرایطی را دارند که خیلی در جامعه دیده نمیشوند، به این معنی که با وجود بالا رفتن سطح آگاهی در جامعه هنوز هم این کودک ان از سطح یکسان خدمات آموزشی و توانبخشی بهرهمند نمیشوند، بعضا خانوادهها این آگاهی را ندارند که فرزندانشان در چنین مراکزی میتوانند رشد کنند و بعضا هم فضای آموزشی کم است و نکته اصلی دیگر هم این است که جامعه باید به این افراد به چشم یک انسان عادی نگاه کند و آنها را بپذیرد.
بهمن گرگیج، شهروند ساکن شاهنامه18، درباره مشکلات بهداشتی میگوید: این زمین در مجاورت یک قبرستان قدیمی واقع شده است و فرزندان ما در چنین شرایط مشغول مسابقه و بازی میشوند که به لحاظ روحی و روانی مناسب سن آنها نیست اما چون فضای جایگزینی برای آنها نداریم نمیتوانیم مانعشان شویم. بهجز بهداشت روان، بهداشت محیط هم در این فضا وضعیت خوبی ندارد. در فصل گرما پشههایی از جمله سالک در این زمینِ رهاشده فراوان هستند.
مرحوم دکتر محمدتقی صراف سال ۱۳۰۷ در خانوادهای مذهبی در شهر یزد متولد شد. او میگفت: «اولین جرقههای پزشکشدنم در همان دوران کودک ی زده شد. کودک بودم که برادرم به دلیل ابتلا به بیماری دیفتری فوت کرد. آنزمان هنوز علم پزشکی این قدر پیشرفت نکرده بود تا بیماریها به کمک واکسن درمان شوند. فوت برادرم تأثیر بسیاری روی اعضای خانواده از جمله پدرم گذاشت. او همواره به من تأکید میکرد؛ درست را بخوان و دکتر بشو تا کودک ی به خاطر بیماری فوت نکند.
زینب آلبوبیری، ساکن محله کوی کارگران است که عشق برایش خلاصه میشود در دو چیز؛ مامایی و حضرت امیرالمؤمنین! دو وجه متفاوت شخصیت او به هم پیوند میخورد تا دلبستگیاش به حضرت امیر را در قالب رشتهاش نشان بدهد. زینب حدود ۳ سال در هر ماه ۱۰ روز، زیر سایه حضرت پدر زندگی کرده است. اتاقش رو به گنبد مولا بوده و هر صبح با سلام به حضرت به مطب رفته و مشغول ویزیت رایگان بیماران در درمانگاه آستان مقدس علوی شده است.