همه ما یک وقتهایی دلمان میگیرد، بچه که بودیم جمعه شبها حال خوبی نداشتیم، پدر و مادرم میگفتند: «این خاصیت جمعه شبهاست، کلا دلگیره.» بعدها که بزرگتر شدیم و هزاران جور مشکلات کوچک و بزرگ در سر راه ما سبز شد، دیگر فقط دلتنگی و دلگیری مخصوص جمعه شبها نبود و شنبه و یکشنبه و ...
اینجاست که با خود میگوییم ای کاش به روزهای کودکی برمیگشتیم، روزهایی که فارغ از هرگونه دلتنگی، ناراحتی و مشکلات ریز و درشت فقط به بازی، تفریح و بالا و پایین پریدن در کوچهپسکوچههای قدیمی محلهمان فکر میکردیم، کودکانه فکر میکردیم و با روزهای روشن و آفتابی لذت میبردیم. حالا فقط خاطرهای از کودکیمان باقی مانده است و رؤیاهای ما در گردوغبار فراموشی و بزرگشدن گم شده است.
با این تفاسیر هنوز هم کسانی هستند که با رؤیاهای شیرین کودکی همراه هستند. در ظاهر بزرگ شدهاند اما از زیباییها و داستانهای دوران کودکی دل نکندهاند و با سرودن این داستانها در قالب اشعار کودکانه، شادی و خنده را برای فرزندان کوچک ما به ارمغان آوردهاند.
یکی از این افراد عباسعلی سپاهی یونسی است. وی از چهرههای موفق شعر کودک و نوجوان امروز است که از سنین کودکی به سرودن شعر و خلق اثر برای کودکان پرداخته و در طول بیش از 2دهه فعالیت در این زمینه موفق به خلق بیش از 30مجموعه شعر در مقاطع خردسالان، کودک و نوجوانان، چاپ چندین کتاب و فعالیت گسترده در جشنوارهها و نشریات مختلف کشور شدهاست.
پیدا کردن شماره همراهش کار خیلی سختی نبود، با یکی دو تا از بچه های ادب و هنر روزنامه تماس گرفتم و شماره همراهش را یافتم. احساس کردم بسیار پرمشغله باشد و به راحتی نتوان پیدایش کرد. با همراهش تماس گرفتم، برخلاف انتظار من در کوچه و پس کوچههای خانه مادری اش در محله جاهدشهر در حال دوچرخهسواری بود. با روی گشاده جواب من را داد و گفت: «پسر 10 ساله ای به نام سپهر دارم که او هم در نویسندگی برای کودک و نوجوان دستی بر آتش دارد. شنبه به منزل ما بیایید، تا با هم دیداری داشته باشیم» ...
عباسعلی سپاهی یونسی (مشهور به گنابادی) در دیماه سال1354 در روستای یونسی از توابع شهرستان گناباد به دنیا میآید، شهری کویری بدون برخورداری از سرسبزی و درخت، ولی آسمان پرستاره شبهایش را در کمتر جایی میتوان پیدا کرد.
وی در توضیح این مطلب میگوید: در روستای یونسی گناباد که در مسیر بجستان است، متولد شدهام. پدرم کشاورز سادهای بود که سواد خواندن و نوشتن نداشت، مادرم، خدابیامرز نیز سواد مکتبخانهای مختصری داشت و فقط میتوانست قرآن بخواند، اما پدربزرگ پدری(عباسعلی سپاهی) از شاهنامهخوانهای معروف روستا و محلات اطراف بود.
آنطوری که نقل میکنند او استعداد عجیبی در حفظ و بیان اشعار و روایات شاهنامه، گلستان و بوستان داشت و بعدها که من به شاعری روی آوردم، همه آشنایان و دوستان معتقد بودند که این استعداد و علاقه به شعر را از پدربزرگم به ارث بردهام.
کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بودم که برای اولینبار کتابچهای درست کرده و اشعار خود را که با سرهمکردن تعدادی از لغات و جملات هماهنگ و همقافیه سروده شده بود، در آن کتابچه نوشتم. هیچگاه اولین سرودههایم را از خاطر نمیبرم، موضوع شعر در وصف خروس و روباه بود، روباهی زیرک و مکار و خروسی زرنگ و هوشیار که فریب روباه را نخورد و از دام روباه فرار کرد.
وقتی در همان حال و هوای کودکانه این شعر را برای پدر و مادرم خواندم، با استقبال آنها مواجه نشدم، چراکه اولا سواد نداشتند و دوماینکه از شعر و شاعری هم چیزی متوجه نمیشدند، باوجوداین بهدلیل همان استعداد و حس شاعری که در ضمیر ناخودآگاه خویش یافته بودم، به سرودن شعرهای مختلف با موضوعات و حالوهوای روستا، کوه، صحرا، حیوانات خانگی و باغهای میوه و موضوعاتی از این دست ادامه داده و برای خود تکرار میکردم.
شاعر شعر کودکان و نوجوانان که در روستا متولد شده، عاشق کتاب شعر است. وی بهسختی 4، 5 تا کتاب شعر از دور و بر جمع و جور کرده و با کمک آنها اشعار زیادی را میسراید، اشعاری که از دیوان حافظ و دیوان پروین اعتصامی الهام گرفته و اشعار کلاسیک نام دارد.
وی در ادامه میگوید: عاشق خواندن و تماشای کتابهای شعر بودم، اما من در روستا زندگی میکردم و آن روستا کتابخانه یا کتابفروشی درست و حسابی نداشت، البته مسجد روستایمان کتابخانه کوچکی داشت که مضمون بیشتر این کتابها حول محور جنگ و انقلاب میگشت.
مدرسهمان نیز کتابخانهای کوچک و کمکتاب داشت اما این کتابها کمک چندانی به من نمیکردند، از اینرو برای تهیه یا خرید کتاب باید به شهرهای بزرگ مجاور مانند کاشمر یا گناباد مراجعه میکردیم، تازه وقتی به شهر هم میرفتم باز هم بابت قیمت گران کتابها توانایی خرید بیشتر آنها را نداشتم، بهطور مثال در یکی از کتابفروشیهای کاشمر، غزلیات شمس را دیدم که قیمت آن 20تومان یا 200تومان بود، درست به خاطر ندارم ولی من قادر به خریدش نبودم،
در دوران دبیرستان 4 یا 5کتاب شعر داشتم که یکی دیوان حافظ بود و دیگری دیوان سعدی، همچنین دیوان پروین اعتصامی جزو کتابخانه من بود و البته یکی دو تا کتاب دیگر، دیوان حافظ را مجید که برادر بزرگتر من بود، برایم خرید.
او سواد مکتبی داشت، ولی وقتی علاقه من را به شعر و شاعری دید، برای اینکه من را تشویق کند، دیوان حافظ را برایم خرید. حتی دلیل مدرسهرفتن من نیز خود مجید بود. او در یک روز پاییزی من را به مدرسه یونسی برد و ثبتنام کرد و قول داد روزی 5ریال به من بدهد، البته من به مدرسه رفتم ولی هیچگاه آن ریالها را دریافت نکردم.
مجید خودش سواد نداشت و مشکلات بیسوادی را درک کرده بود، به همین دلیل دوست نداشت من هم بیسواد باشم. برادر دیگرم نیز کتاب دیوان پروین اعتصامی را برایم خرید، در واقع منبع الهام من برای شعر گفتن از روی همین دو کتاب شعر که اولین کتابهایم بودند، گرفته شد، اشعاری که بیشتر به تقلید از اشعار حافظ و پروین اعتصامی سروده بودم و سبک کلاسیک داشت.
شاعر گنابادی بهطور اتفاقی در جشنواره شعر امام رضا(ع) شرکت کرده و رتبه برتر این جشنواره را از آن خود میکند. وی در نقل این داستان میگوید: در سال1372 یک صفحه روزنامه به دستم رسید که در بخشی از آن آگهی درباره جشنواره شعری با موضوع امام رضا(ع) چاپ شده بود که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزار کرده بود و آدرس محل جشنواره نیز در مشهد بود.
در مدت چند روزی که فرصت داشتم، شعری را در وصف امام رضا(ع) سرودم و به همان آدرسی که روی روزنامه چاپ شده بود، فرستادم. بعد از گذشت چند روز بلندگوی مرکز تلفن روستا اسمم را صدا زد، آخر درآنزمان ما تلفن ثابت هم نداشتیم. با سرعت خود را به مرکز تلفن روستا رساندم، فردی که در آن سوی خط بود از طرف جشنواره شعر امام رضا(ع) با من تماس گرفته و به من گفت: «شعری را که در وصف امام رضا(ع) سروده و به جشنواره ارسال کردهاید، رتبه برتر را از آن خود کرده است، به دبیرخانه جشنواره بیایید و جایزه خود را دریافت کنید.»
بلافاصله سوار اتوبوس شدم و به مشهد رفتم، در آنجا دبیر جشنواره از من پرسید: «شما در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان آموزش دیدهاید؟ چه کسی مربی شعر شما بوده است؟» من نیز در جواب به او گفتم: «نه جایی آموزش دیدهام و تاکنون هرگز مربی و استاد شعری به من آموزش نداده است.» دبیر جشنواره که از این موضوع تعجب کرده بود و شاید در دل گمان میکرد که این اشعار سرودههای من نباشند، به من گفت: «همین حالا مسابقه سرودن شعر انجام خواهد شد و توانایی شاعری شما محک زده میشود.» در همان لحظه موضوعی مربوط به امام رضا(ع) مطرح و به ما گفتند: «درباره این موضوع شعری بگویید، من نیز فیالبداهه شعری سرودم که مورد تأیید مسئولان جشنواره شعر رضوی قرار گرفت و برای دومین بار به عنوان شعر برتر انتخاب شد و جایزه شعر برتر جشنواره را نصیبم کرد. این اولین حضور رسمی من در یک جشنواره استانی و مهم شعر بود.»
شاعر خراسانی بعد از اینکه رتبه برتر جشنواره شعر امام رضا(ع) را کسب میکند، در شب شعری که به همت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تهران برگزار شد، شرکت کرده و جایزهای کسب میکند.
سپاهییونسی دراینباره میگوید: بعد از کسب رتبه برتر در جشنواره شعر امام رضا(ع) و هنگام کلاسهای آموزشی، به هنگام زنگ تفریح چند دانشآموز به همراه یک مربی نزد من آمده و پرسیدند، وزن را چطور یاد گرفتی؟ من نیز به آنها جواب دادم که مربی ندارم و هرچه آموختم از مطالعات خودم است، بعد از دقایقی چند بزرگسال به نزد من آمدند که بعدها متوجه شدم یکی از آنها «جعفر ابراهیمی(شاهد)» است، او کتابش را امضا کرد و به من داد و پیشنهاد کرد که به همراه گروهی از شاعران مشهدی به برنامه شب شعر تهران(آیش) که به همت کانون پرورشی برگزار میشود، برویم.
یک هفته بعد به همراه چند تن از دوستان برای اولینبار در سال72 سوار قطار شدیم و به تهران رفتیم. در آن جشنواره نیز من از دستان آقای مصطفی رحماندوست جایزه دریافت کردم. از برخورد خوب ایشان دریافتم که نام من را شنیده و شعرهای من را خوانده است، چرا که در آنزمان من با نشریات رشد و «سوره نوجوان» ارتباط داشتم.
برگزیده مسابقات شعر دانشآموزی در دوره راهنمایی و متوسطه در دبیرستان ضیایی یونسی تحصیل را آغاز کرد. به گفته خودش در دوران دبیرستان شعر برایش مفهوم خاصی پیدا کرد و در این مقطع با شاعران مختلف و برگزیده استان و سبکهای متفاوت شعر آشنا شد.
سپاهییونسی در این باره میگوید: در دوره دبیرستان شعر برای من معنا و مفهوم جدیدی پیدا کرد، در دبیرستان ضیایی یونسی ثبتنام کردم، دبیرستانی تازهساز بود که به کمک یکی از اهالی ثروتمند روستا ساخته شده بود و ما اولین شاگردان این مرکز آموزشی بودیم.
در دوره دبیرستان معلمی به نام «علی اکبرزاده» داشتم که اسم من را شنیده بود و از قضا معلم ادبیات ما بود، او از جمله معلمهایی بود که طبع شعر من را درک کرده بود و مشوق من در این راه بود، البته در آن روزها من شعر را به همان سبک قدیمی میسرودم، چراکه چند کتاب شعر بیشتر نداشتم و نمیدانستم که میشود جور دیگری هم شعر گفت. در آن مقطع در مسابقات شعر دانشآموزی مدرسه و شهرستان شرکت کردم و ضمن کسب رتبه برتر برای شرکت در بخش شعر المپیاد فرهنگی و هنری دانشآموزی پذیرفته شدم.
هنگام مسابقات کلاسهای یکی دو روزهای برای ما در ادوگاه باغرود نیشابور برگزار کردند که در این کلاسها از محضر استادانی چون محدثی خراسانی و محمدکاظم کاظمی بهرهمند شدیم. همچنین در آنجا برای اولین بار با شاعرانی چون «قاسم رفیعا» و «آرش شفاعی» آشنا شده و دریافتم بچههایی که از شهر آمدهاند، یک جور دیگر شعر میگویند. همان شب یک شعر گفتم و انگار زبانم از همانجا جور دیگری شدهبود. ناگهان با خود این شعر را زمزمه کردم:«قفس تنگ است میدانم کبوتر/ دلم سنگ است میدانم کبوتر.»
مضمون بیشتر اشعار من تا پایان دوران دبیرستان، به دلیل سکونت در روستای زادگاهم بیشتر درباره کوه و دشت، حیوانات اهلی، خانههای کاهگلی، مادربزرگ و پدربزرگها و قصههای شبانه بود، اما بعد از قبولی در دانشگاه و آمدن به مشهد و تجربه زندگی شهری، مسیر، معنا و مفهوم شعرهای من تغییر کرد و بیشتر درباره ترافیک، آلودگی هوا و مشکلات زندگی شهری شعر میگفتم.
در همان زمان اشعارم در جشنوارههای مختلف شعر خوانده میشد و در سال سوم دبیرستان مقام سوم و سال بعد از آن نیز مقام دوم جشنواره شعر کشور را به دستآوردم. بعد از کسب این مقامها، توجه به شعر در من جدیتر شد و با نشریات مختلف شعری از جمله ماهنامه سروش که مسئولیت آن با مرحوم دکتر قیصرامینپور و بیوک ملکی بود، سروش کودکان که زیر نظر مصطفی رحمان دوست اداره میشد، مجله «سلامبچهها» و دیگر نشریات در حوزه شعر ارتباط برقرار کردم و بسیاری از اشعارم نیز در این مجلات چاپ شد.
بعد از کسب مقام در جشنوارههای کشوری توجه به شعر در من جدیتر شد و با نشریات مختلف شعری از جمله ماهنامه سروش که مسئولیت آن با مرحوم دکتر قیصرامینپور و بیوک ملکی بود، سروش کودکان که زیر نظر مصطفی رحمان دوست اداره میشد و مجله «سلامبچهها» همکاری داشتم
نویسنده کتاب «جبهه در یک آلبوم» و «یاد لبخندهایتان هستم» برای اولینبار و زمانی که هنوز در روستا زندگی میکند، از طریق شعر اولین درآمد خود را کسب میکند.
او با تأکید بر این موضوع میگوید: در دوره دبیرستان با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارتباط پیدا کردم، شعرهایم را به صورت نامه برای مسئول کانون در مشهد(طوسی) پست میکردم. ایشان هم شعرهای من را میخواند و نواقص و کمبودهای آن را تصحیح میکرد و جواب را با نامه برایم میفرستاد.
با همین روش برخی از اشعارم را برای محمود پوروهابی، دبیر سنجش شعر در مجله «سلامبچهها» پست میکردم، او نیز با تأیید و تشویق، برخی از اشعارم را در مجله چاپ میکرد. گاهی اوقات نیز به عنوان حقالتألیف، دو کتاب شعر برایم میفرستاد، یکبار نیز مبلغی پول برای من فرستاد، این اولین درآمدی بود که از سرودن شعر به دست آوردم.
سپاهی در طول چندسال اول شاعری، اشعار مختلفی را درحوزه کودک وبزرگسال میسراید، اما بعد ازمدتی تمام استعداد و ذوق خود را برای سرودن اشعار کودکانه به کار می برد.
وی در توضیح این مطلب میگوید: تا قبل از سال 1379 یا 1380 اشعار مختلفی در حوزه بزرگسالان و کودکان میسرودم اما از این زمان به بعد به دلیل گرایش درونیای که به شعر کودک داشتم، به سرودن اشعاری مختص حوزه کودک و نوجوان پرداختم.
بعضیها فکر میکنند که سرودن شعر در این حوزه آسانتر است اما درحقیقت اینطور نیست و شعر گفتن در حوزه کودک و نوجوان توانایی بالا و ذوق بیشتری را میطلبد، علاوه بر این در شعر بزرگسال شاعر هر چیزی را میتواند بیاورد و خواننده نیز با توجه به برداشتی که از شعر دارد درباره معنا و مفهوم شعر قضاوت میکند، اما در حوزه شعر کودک از هر مضمون و محتوایی نمیتوانید بهرهمند شوید، چون کودک قدرت تحلیل محتوا و مضمون شعر را ندارد.
هر آنچه شاعر سروده است قبول میکند و مانند یک سرمشق در زندگی و رفتار اجتماعی خود به کار می برد، به همین دلیل کار در حوزه شعر کودک ظرافتهای خاص خود را دارد و کار در حوزه شعر کودک بسیار سخت است. در هر حال از سال1380تاکنون اشعار مختلف و متفاوتی را در حوزه کودک و نوجوان سرودهام که بخشی از این اشعار در مجلات و نشریههای مختلف مربوط به کودکان و نوجوانان چاپ شده است. تا امروز نیز بیش از 30کتاب از جمله کتابهای «خسته نباشی خدایا»، «شب که میشه کلاغا»،
«نه نخ شدم و نه خرس»، «شاید همین اطراف باشد»، «طفلکی آقای سیر» و «صبح و سیب» را در حوزه شعر کودک سرودهام که چاپ شدهاست و در حال حاضر نیز دوکتاب دیگر به نامهای مجموعه شعر طنز «جناب ماست» و مجموعه شعر «نوجوان، حرف مرا تنها تو میفهمی» را دردست چاپ دارم که به زودی منتشر خواهدشد. بیشتر کتابهایی که درحوزه کودک و نوجوان سرودهام دلی بوده است و برای دلم سرودهام، البته اشعاری نیز داشتهام که سفارشی بوده و به همین دلیل به دلم نمینشیند و من این اشعار را درحد و اندازه اشعار دلیام نمیدانم.
نویسنده کتابهای«شب که میشه کلاغا» و «خسته نباشی خدایا» در سالهای طولانی شاعری از محضر بزرگان شعری زیادی بهره برده است، اما دربین همه آنها مرحوم دکتر قیصر امین پور برجستهتر مینماید.
یونسی با تأیید این مطلب میگوید: خوشبختانه در طول این سالها با بسیاری از بزرگان شعر از جمله مصطفی محدثیخراسانی، بیوک ملکی، مصطفی رحماندوست، جعفر ابراهیمی(شاهد) و محمدکاظم کاظمی حشر و نشر داشتهام و در حوزه شعر و ادبیات از نظرات و راهنماییهای این بزرگان بهرهها برده و این دوستی و محبت هنوز هم برقرار است.
در مشهد نیز در جلسات شعر استاد قهرمان، استاد کمال و استاد صاحبکار از اساتید شعر نسل قدیم، حضور فعالی داشتم و با استادان نسل جدید نظیر محدثی خراسانی، کاظم کاظمی، نظافت و سیدابوطالب مظفری، مراودات شعری و ادبی فراوانی برقرار کرده و امروز نیز این افراد از دوستان نزدیک و خوب من هستند، اما در میان همه این بزرگان و خوبان شعر، مرحوم دکتر قیصر امینپور ویژه و خاص بودند و علاوه بر تسلط عمیق و شگفتانگیزی که بر شعر و مضامین شعری داشتند، از لحاظ اخلاق و منش انسانی بسیار آرام، متین و باوقار بودند.
اولین دیدار من با مرحوم استاد قیصر امینپور به دوران نوجوانی باز میگردد، به زمانی که مرحوم قیصر امینپور مسئول سروش نوجوان بودند و من نیز اشعارم را برای تصحیح و راهنمایی با نامه برای ایشان ارسال میکردم. مرحوم امینپور با صبر و متانت خاصی نکات و ضعفهای شعرم را بیان میکردند و همانطور که گفتم چون تقریبا من هر هفته چند نامه برای سروش نوجوان میفرستادم.
مرحوم قیصر امینپور جواب همه نامهها را میدادند و هیچ وقت نامهای را بدون پاسخ نمیگذاشتند، شاید اگر فرد دیگری میبود، به اشعار بیارزش یک نوجوان روستایی و بینامونشان هیچ توجهی نمیکرد. بعد از ارتباط و مراوده چند ماهه چنان شیفته مرام و منش مرحوم قیصر امینپور شدم که با پولی که از راه کارگری به دست آورده بودم، بلیت اتوبوسی خریداری کرده و برای دیدار ایشان راهی دفتر مجله سروش نوجوان در تهران شدم. دراین دیدار لحظات بینظیری را داشتم که هرگز فراموش نخواهم کرد.
برگزیده جشنوارههای ادبی روستا، آینده روشن، شعر دفاع مقدس و مطبوعات کودک و نوجوان با گلایه از بیتوجهی مسئولان به حوزه شعر کودک و نوجوان، از انتشار آثار ضعیف در حوزه شعر کودک در بین کودکان بیمناک است.
وی در توضیح بیشتر میگوید: متأسفانه در کشور ما توجه به ادبیات کودک در مرتبه دوم قرار دارد و مسئولان فرهنگی کشور بیشتر توجه و بودجه را در حوزه ادبیات بزرگسال به کار میبرند، با توجه به اینکه من در هر دو حوزه شعر کودک و بزرگسال کار کردهام، میدانم که فعالیت در حوزه کودک سختتر است و به حمایت بیشتری نیاز دارد.
بیشترین حمایت دولت به صورت برگزاری جشنوارههای فرهنگی و شعری مناسبتی بازمیگردد که آن هم دارای مضامین خاص شعری بوده و گذرا و محدود است. به دلیل همین بیتوجهی و اهمیت ندادن به شعر کودک، ما امروز با شاعرانی روبهرو هستیم که تنها تهذوقی دارند و بعد از گفتن دو یا سه شعر به دنبال چاپ آثار خود هستند، این شاعران نه با قواعد شعری کودک و نه حتی با شاعران بزرگ کودک مانند شکوه قاسمنیا، ناصر کشاورز و مصطفی رحمان دوست آشنا هستند و حتی یک شعر آنها را نیز نخواندهاند.
درحالی که من بعد از چندین سال شاعری در سال 1379با پیشنهاد و تأیید استاد محدثی خراسانی اولین مجموعه شعرم با نام «صبح و سیب» را در انتشارات کانون شعرا و نویسندگان به چاپ رساندم، اما امروز تعدادی از شاعران کودک با هزینه شخصی خود چند شعر ضعیف و بیارزش را که سرودهاند چاپ میکنند،
این موضوع دو اشکال مهم دارد، اول اینکه این اشعار ضعیف چاپ شده ملاکی میشود برای شعر کودک و همه با دیدن این اشعار اصرار دارند که شعر آنها نیز چاپ شود، مشکل دیگر این است که ممکن است مطالبی در این کتابها چاپ شود که از لحاظ اخلاقی و تربیتی برای کودک مضر باشد و در تربیت کودک تأثیر منفی داشته باشد. امیدوارم با نظارت بیشتر مراکز فرهنگی کشور از ضعف شعری و بیسامانی در حوزه شعر کودک کاسته شود.
شاعران امروز نه با قواعد شعری کودک و نه حتی با شاعران بزرگ کودک مانند شکوه قاسمنیا، ناصر کشاورز و مصطفی رحمان دوست آشنا هستند و حتی یک شعر آنها را نیز نخواندهاند.
سپهر سپاهی یونسی متولد سال 1388است. او نیز مثل پدر و مادر علاقه زیادی به نوشتن دارد و تاکنون دو مطلب داستانگونه از او چاپ شدهاست.
سپهر در توضیح این مطلب میگوید: اینکه در خانوادهای به دنیا بیایید که هم پدر و هم مادر هنرمند و دست به قلم باشند، باعث خوشبختی و مباهات است که نصیب هرکسی نمیشود، من نیز تحت تأثیر همین محیط ادبی و شعری با نوشتن و نویسندگی انس گرفتم و از کلاس اول به نوشتن کلمات و جملات ادبی پرداختم، البته من به حوزه نثر علاقه بیشتری دارم و به سرودن شعر هیچ علاقهای ندارم.
در این روزها بیشتر اوقات فراغتم به نوشتن میگذرد و کمتر با دیگر بچههای محله بازی میکنم. تاکنون نیز داستانهای مختلف بسیاری نوشتهام که دو اثر به نامهای «کافهگربه» و «کمردرد» به عنوان آثار برگزیده در مجلات کودک و نوجوان روزنامه همشهری و نشریه پوپک به چاپ رسیده است.
دوست دارم در آینده مثل پدرم نویسنده معروف و مشهوری بشوم و با نوشتن کتاب داستانهای بسیار دل کودکان سرزمینم را شاد و خندان کنم. از میان داستانهای کودکان، به داستانهای خارجی علاقه بیشتری دارم، چون علاوه بر هیجان، عکسهای رنگی جذابتر و بهتری دارند.