زورخانه شهدا در محله عیدگاه جزو قدیمیترین زورخانه ها محسوب میشود و پیشکسوتان پیشتر از آن استفاده میکردند، اما استقبال جوانان باعث شد زورخانه دیگری در محله پایینخیابان مخصوص تمرین و آموزش جوانان و به همان سبک زورخانه شهدا با نام استاد ریاحی بهوسیله شهرداری مشهد در مجموعه ورزشی وحدت افتتاح شود. 2مکانی که این روزها تنها زورخانه های اطراف حرم مطهر رضوی هستند.
انگار گود زورخانه عبادتگاه و خلوتگاهی میان او و خداست که نجواهای دلشان را به آسمان میبرد. محمدی از خودش میپرسد کدام ورزش است که این چنین مرا به خدا نزدیک کند. تقدسی که در روح زورخانه جاری است او را مشتاق میکند تا دیگر دل از آن برندارد. ۴2 سال است که هر روز پیش از اینکه بسمالله بگوید و کرکره مغازهاش را بالا بدهد به میان گود زورخانه میرود و مدد از ذکر یاعلی میگیرد.
یاد روزهایی که خودش میانه گود دلبری میکرد و چرخ میزد. توی گوشهایش هنوز صدای ضرب و زنگ است. روی صندلی همیشگیاش مینشیند. او حالا بعد از رفتن کیهانیها، خادمها، وفادارها و بسیاری از همنسلانش، بازمانده نسلی است که ورزشهای زورخانه ای و باستانی را برای نسل جدید به یادگار گذاشتهاند. ماشاءالله عرفانیان، پیشکسوت نودوپنجساله ورزشهای زورخانه ای مشهد است که از یک عمر چرخ و زنگ میگوید.
برعکس برخی که تحمل بوی خاص کله پاچه را هم ندارند، عدهای هستند که رابطهشان با کلهپزی، رابطه شیرین است با فرهاد، همان قدر دراماتیک و عاشقانه. شب را به امید کله پاچه سر بر بالین میگذارند، صبحها سپیده نزده ماشین را آتش میکنند، به سمت طباخی میتازند تا گوشه دنج بهشت موعودشان بنشینند، چشم و زبان و گوشت کله پاچه را بزنند بر بدن و بعد تمام روز، بشاش و پرانرژی باشند. این عشق و علاقه به کله پاچه را وقتی عمیقا درک کردم که صبح زود گذرم به کله پزی قدیمی محله کارمندان اول افتاد. مدیر این طباخی علی دلخوش است. کلهپز قدیمی شهر که وردست پدرش کلهپزی را یاد گرفته است.
خاطرات مهمترین عناصر این خانه هستند. خاطراتی که یاد 2عزیز را در دل ساکنان آن زنده نگه میدارند. این را میشود از یادگاریهایی که در گوشه و کنار خانه قرار دارند فهمید. اما بیشتر از هر چیز دیگری قاب عکسهای 2شهید روی در و دیوار خانه به چشم میخورند. انگار تصویرشان از ازل روی این دیوارها بوده و حالا توی تن و روح خانه ریشه دوانده است. ربابه خانم خواهر یکی از 2شهید این خانه است. ذهنش یک انبار مهمات پر از خاطرات است. کافی است نام سید احمد و اسماعیل را بشنود، پرت میشود به روزهای دور و همه چیز را واو به واو تعریف میکند. انگار که همین دیروز اتفاق افتاده باشند. از 2شهید خانه برایمان میگوید، اینکه مادربزرگ، مادر، پسرخالهها و دخترخالهها همگی توی یک خانه کنار هم زندگی میکردند و همگی مثل خواهر و برادر بودند.
نه هیکل دمکردهای دارد، نه چاق است و نه درشت، بلکه پسر لاغراندام و جوانی است که از ششسالگی در زورخانه زانو زده و با مرام و جوانمردی مولا علی(ع) رشد کرده است؛ کسیکه این روزها عنواندار حدود 10مسابقه ورزش باستانی و سنتی کشور است و در آخرین مسابقهاش (قبل از آغاز کرونا) موفق شد 80دور را در 40ثانیه تیز بچرخد و مدال نقره کشوری را به خانه بیاورد.
غلامعلی عبداحد میگوید: از سال ۱۳۱۶ کشتی را به صورت حرفهای شروع کردم، در آن زمان تشک کشتی در ایران وجود نداشت، روی خاک نرم و سنگ بزرگ کشتی میگرفتیم. دور مشهد دیوار بود که به آن دیوار«بَهره» میگفتند. قسمتی از باره خراب بود که به آن باسیابان میگفتند و ما در آن محل کشتی میگرفتیم. در طول حضورم در کشتی یک بار زمین خوردم و آن هم در همان سال ۱۳۱۶ بود در بره باسیابان اتفاق افتاد و محمد نامی توانست مرا زمین بزند.