وقتی در کوچه پس کوچههای شهر راه میروید خانههای قدیمی با معماریهای خاصش را میبینید که آجرها و کاشیکاریهایش بیانگر دوران معماری قدیمیاش است، اما در همین کوچه پس کوچهها هستند خانههایی که در پشت درهای فلزی پنهان شدهاند و هیچ نشانی از قدیمی بودنشان ندارند. یکی از همین خانهها واقع در سرشور33 با نام خانه شاملو است که ساکنان این خانه (خانواده ابوالقاسم شاملو منتظر مَقدَم) مدعی است نسل هفتم شاملوها هستند و این ملک وقف اولاد است و نسل اندر نسل در بین آنها چرخیده است.
حمد صفایی شهری متولد 1334 است. او تا پیش از رفتن به خدمت سربازی نه اهل رفتن به هیئت بود و نه حتی نماز را پیوسته میخواند. صفایی درباره دوران جوانی خود و چگونگی جذبش به مسائل دینی میگوید: من تا پیش از رفتن به خدمت سربازی آن چنان اهل خواندن نماز و روزه نبودم. بیشتر علاقه داشتم به سینما بروم و خوشگذرانی کنم تا اینکه به سربازی رفتم و با شخصی به نام سیدهاشم دوست شدم.
چند بانو نشسته و پارچه مشترکی را دست گرفته اند. یک دستشان پارچه است و یک دست سوزن. چشمانشان رد کوک ها را دنبال کرده و روشن نیست کدام عالم را سیر می کنند. از کارگاه ساخت پوش سنگ مدفن امام رضا(ع) حرف می زنم. جایی که آدم ها پایشان روی زمین است و روحشان در آفاقِ رضوی سیر می کند. به سراغ هرکدامشان که بروی سیر و سلوکِ خودشان را با حضرت دارند، قصه، مرام، کلام و مسیر خودشان. اکنون آن ها در این نقطه طلایی زندگی کنار هم هستند و ترس دارند این تجربه شیرین زود به پایان برسد.
از چند روز قبل از محرم به یادش هستم و از خودم میپرسم: «امسال چه خبر است؟ آیا ننه با پایی که دیگر به اختیارش نیست و بنیه جسمی کمش میتواند امسال از پس این مشقت بر بیاید؟» کار راحتی نیست که 16 دیگ شله را بار بگذارد. گرچه کار دیگهای امام حسین(ع) را نوههایش انجام میدهند، ولی باز هم پیرزن که حالا تقریبا از پا افتاده کنارشان هست و شخصا بر اوضاع نظارت میکند تا همه چیز باب دل خودش باشد.
سند روضهشان را از زمان منشی بمرودی دارند تا ادعای 250 ساله بودن روضهشان مستند باشد. حالا ما با یک روضه روبهروییم و سه نسل. روضهای که از نسل منشی بمرودی به پسرانش در نسلهای بعدی رسیده است و سپس از سال 54 توسط محمدعلی دانش همراه با هجرت تعداد زیادی از بمرودیها به مشهد آورده شد و حالا با نظارت خودش به دست نوههایش اداره میشود. حضور نسل جوان و نوجوان در کنار بزرگترها، راز ماندگاری این میراث ارزشمند است که امید حفظش را برای بزرگان خاندان دانش دوچندان میکند.
هفت خوانشگر گروه به روی سن میآیند و ما را به دنیای کلماتشان میبرند. کلماتی که برای خوانششان گروه چندین ماه زمان گذاشته است تا یک کار خوب را اجرا کند. تماشاگران که اغلب جوان هستند سوار بالِ کلمات میشوند و به روز عاشورا میرسند. کلمات این بار از سوی آدمها روایت نمیشوند و این اشیای جان گرفته صحرای کربلا هستند که به حرف آمدهاند و سعی میکنند از رنج روز واقعه بگویند.
معصومه ثالث مادر 5 فرزند، فعال اجتماعی و اقتصادی، فرمانده گردان امنیتی کوثر ناحیه بسیج سپاه کمیل، مدیر منطقه یک طلایهداران امر به معروف و نهی از منکر، نائب رئیس شورای اجتماعی محله سیدی، خیّر محله و سرپرست کارگاه تولید ماسک برای خوداشتغالی اهالی محله است. همسرش اسماعیل همراهی که رسمش به نام خانوادگیاش میآید همه جا همراه و همپای او بوده است. فرزندانش هم در تبعیت از پدر که فرمانده پایگاه و فعال اجتماعی است با مادر همراهی میکنند.