مشهد قدیم

حکایت پنبه و آتش در پاساژهای پارچه پیرامون حرم
پاگرفتن آتش در پاساژهای قماش، حکایت پنبه و الکل است. کوچک‌ترین خطا در مغازه و راهروهای پر از پارچه می‌تواند شعله‌های آتش را برافروخته کند و ناگهان زبانه بکشد و مانند رودخانه‌ای سوزان و جاری، همه‌چیز و همه‌جا را بسوزاند؛ درست مثل بلایی که سر پلاسکوی تهران آمد و جز مچاله‌ای از بلوک‌های بتنی و آهنی چیزی از آن باقی نماند. اما گویا سرنوشت غول هفده‌طبقه پایتخت، قرار نیست درس عبرتی برای پاساژهایی باشد که تاکنون چندین هشدار قانونی درباره ناایمن‌بودنشان دریافت کرده‌اند.
کوچه امید12؛ سواره مقدم بر پیاده
امید12، کوچه‌ای 20متری است که از زمان بازگشایی مسیر بزرگراه شهید سردار حاج قاسم سلیمانی رفت و آمد خودروها در آن زیاد شده است.به همین دلیل سالمندان و کودکان به‌سختی از عرض کوچه گذر می‌کنند.
مزد شاگرد را نداریم
مجتبی نوروزی مقدم یکی از کسبه محله کوشش، 23سال است کارش صافکاری و خدمات بدنه اتومبیل است. کار او بیشتر با خودروهای تصادفی است و افرادی که دچار سانحه می‌شوند به‌سراغش می‌روند تا خودروشان را درست کند.
رشد مهارت‌های اجتماعی
زینب پارساصفت16سال دارد و در کلاس یازدهم درس می‌خواند. او که همراه خانواده‌اش در بولوار نامجو ساکن است توانسته از دوران دبستان، عضو شوراهای دانش‌آموزی باشد و در حال حاضر یکی از نمایندگان استان و شهرمان در مجلس شوراهای دانش‌آموزی کشوری نیز هست. وی تاکنون توانسته 2بار در مسابقه‌ خوارزمی، در رشته‌های آزمایشگاه و ایده کسب و کار، مقام به‌دست بیاورد.
حساب دفتری برای مشتریان دائمی
«قصابی یا همان فروش محصولات پروتئینی از جمله مشاغلی است که نیاز به روحیه و مهارت‌های خاص دارد.» این جمله‌ای است که اسد سلطانی میرزایی می‌گوید. او متولد فریمان است و بیش از 60سال است که در محله امام خمینی(ره) قصابی دارد. با این کاسب قدیمی هم‌کلام شدیم تا راه و رسم کارش را به ما بگوید.
۷شبانه‌روز جشن بعد از ساخت سقاخانه اسماعیل طلا
یکی از این دل‌تنگی‌های حرم برای زائر به سقاخانه اسماعیل‌طلا خلاصه می‌شود. سقاخانه‌ای که نوشیدن آب گوارایش را به نیت شفا یا رفع عطش چندین‌بار تجربه کرده‌ایم. سنگ بنای این سقاخانه را نادر، پادشاه افشاری، از هرات آورد و ساخت، اما این روزها به نام اسماعیل‌طلا شناخته می‌شود.
دفترهای نسیه همیشه باز
«جواد آقا علیزاده» را اهالی «دریادل» و «نوغان» به‌خوبی می‌شناسند. کاسب پنجاه‌ساله‌ای که در کوچه حمام بهاءالتولیه به دنیا آمده است و بقالی کوچکی نزدیکی خانه‌ پدری‌اش دارد. بچه‌های محله او را «عمو» صدا می‌زنند و بزرگ‌ترها «آقا جواد». آقا جواد یک سر دارد و هزار سودا؛ هم به کاسبی در بقالی کوچکش می‌رسد و هم دست خیر دارد برای افرادی که از پس مایحتاج خود برنمی‌آیند.