قدمت آتشنشانی در ایران، معاصر با دوره قاجار است؛مجموعهای با کمترین امکانات که تابلو«اطفائیه» همه شناسنامه آن بوده است. قصه آتش و مردانش اما با گذشت سالها تصاویر دیگری به خود میگیرد؛ درست یک قرن پیش با خرید ماشینهای آبپاش همگام با دنیا و امکاناتش، نوین میشود و با وسایل و امکانات به روزش به مصاف آتشمیرود.
حتی بسیاری نمیدانند چه مردان و زنانی مرارتها کشیده و زخم چه طعنها و جفاها به جان خریدهاند تا سنگ بنای نخستین این مدرسهها گذاشته شود؛ یکیشان بانو فروغالسلطنه آذرخشی است که حوالی یک قرن پیش، نخستین مدرسه دخترانه مشهد را ساخت و اولین چراغ تحصیل دختران را روشن کرد. سطرهای بعدی، یادی از او و چالشهایی است که در این راه پشت سر گذاشت.
درست چند روز قبل از اینکه کرونا نفسهایش را تمام کند. مطالبی که حالا در قالب یک کتاب با عنوان«منظومه مشهدیهای قدیمی» جمع شده است. در واقع مجموعه تصاویری از گذشتههای مشهد و مردمش، فرهنگ و آداب و رسوم و اخلاق اهالی ارض اقدس را میتوان در این کتاب که خودش آن را«یکشهرانگیزبلند» توصیف کرده، دید. آمدن 10مهر که سالروز تولد او به سال 1327خورشیدی است، سببی شد تا چند سطرهایی از او، کتابش و شعرهایی که مشهد قدیم در آنها به یادگار مانده، بگوییم.
میدان عدالت مشهد یا آنگونهکه اغلب مردم این شهر از آن نام میبرند، «میدان اعدام» یکی از این دست تغییرات است که در طول زمان هر سه عامل، در دگرگونیهای صورتگرفته در آن مؤثر بودهاست. تغییر نامی که البته مانند بسیاری از موارد مشابه در مرتبهای مورد پذیرش عام قرار گرفته و در مرتبه دیگر از این پذیرش برخوردار نبوده است تا تقریبا هیچکس از آن محدوده بهعنوان دروازه پایینخیابان یا در لهجه مشهدی «دروازهتهخیابون» یاد نکند و کمترکسی هم آن را میدان «عدالت» بداند، اما همگان آن را به میدان «اعدام» بشناسند، گویی که هویت خود میدان هم برای همیشه در آن اعدام شده است.
علیاکبر چند روز قبل از مراسم عروسی، یک کیسه آرد و یک گوسفند را به عنوان خرج مطبخ برای طبخ غذای عروسی به خانه پدرعروس میبرد و تعریف میکند: میهمانهای ما و میهمانهای آنها جدا از هم بودند. غذای رایج عروسی در آنزمان بیشتر آبگوشت و قیمه بود. بعد از خوردن شام با یک مینیبوس برای بردن عروس به شاندیز رفتیم.یکی از رسوم رایج در مراسم عروسکشان کشتی گرفتن بود. وقتی خانواده داماد برای بردن عروس میرفتند در نزدیکی محل یا خانه عروس چند نفر که از آشنایان عروس بودند، جلو کاروان داماد را میگرفتند و اجازه عبور به آنها نمیدادند، درخواست آنها این بود که برای عبور یا باید پول میدادند یا کشتی میگرفتند.
معمولا همراهان داماد ابتدا کشتیگیری را میفرستادند اگر طرف داماد کشتیگیر طرف عروس را میزد اجازه عبور داده میشد
آنطور که قدیمیها میگویند در گذشته اینجا بیابان بوده و حتی دار و درختی هم وجود نداشته است. درختها در روستاهای اطراف بوده و پسربچههای بازیگوش را برای توتخوری به آنجا میکشانده است. در بوستان لاله هم چند درخت کاشته بودند، درختهایی که حالا از دل پارک سر درآوردهاند. عصر که میشود قدیمیها به میدان ویلا میروند و دور هم مینشینند و خاطرات گذشته را مرور میکنند. گویا از وقتی میدان هشتصد پررفت و آمد شده و بوستان لاله هم حالت محلی خود را از دست داده است، پاتوقشان را از میدان هشتصد به میدان ویلا تغییر دادهاند.
در حیاط خانهها یکی یکی باز میشد، میوهفروشها گاریهای چوبیشان را هل میدادند وسط خیابان و بعد حرکت میکردند. مقصد همگی میدان بار رضوی بود که فاصله زیادی با این کوچه نداشت.
وقتی میرسیدند که ساعت هنوز از هفت صبح هم نگذشته بود. هر گاری حداقل ٢٠٠، ٣٠٠کیلو میوه بار میزد. گاریها را پر از میوه میکردند و بعد همگی برمیگشتند. یک سمت کوچه از ابتدا تا میانه پر میشد از میوههای روی گاری. آن سالها آنقدر حضورشان پررنگ بود که اسم کوچه را هم گذاشته بودند کوچه گاریها.