این جملات روایت مردی است که در کوچههای سرشور و خیابان خسروینو کودکی کرده و در بزرگسالی هم کاسبی را در همین محدوده تجربه کردهاست؛ کسیکه بیش از شصتسال در مسجد ملاحیدر از هیچ خدمتی دریغ نکرده است. حاجعلی امینیان، متولد1314 در مشهد و از اعضای هیئتمدیره و ستون اصلی این مسجد در گزارش پیشرو، از این خیابان و تنهامسجدش میگوید که به نام ملاحیدر تابلو خورده است.
چهارراه خسروی را که به سمت گنبدسبز میآییم سومین کوچه، آخوند خراسانی۵، کوچه حوض مونس یا همان شهید محمد رواقی است که انتهای آن به دیالمه۳ ختم میشود. در این کوچه دو متری حوض انباری وجود داشت که واقف آن شخصی به نام مونس بوده به همین دلیل به این نام معروف شده است.
کوچه شهید یحیی فرزین به موازات خیابان عبادت محله مهرآباد است. محدوده این کوچه معروف به قلعه کهنه مهرآباد است و هنوز تعدادی از منازل آن بافت و حالت قدیمی دارند. آغاز کوچه شهید فرزین از خیابان عبادت28 است و انتهای آن نیز به خیابان عبادت12 یا همان بولوار کرامت میرسد اما چون قسمتهایی از بولوار کرامت هنوز به هم متصل نشدهاند، این محدوده سر و شکل خیابان ندارد.
قدمت آتشنشانی در ایران، معاصر با دوره قاجار است؛مجموعهای با کمترین امکانات که تابلو«اطفائیه» همه شناسنامه آن بوده است. قصه آتش و مردانش اما با گذشت سالها تصاویر دیگری به خود میگیرد؛ درست یک قرن پیش با خرید ماشینهای آبپاش همگام با دنیا و امکاناتش، نوین میشود و با وسایل و امکانات به روزش به مصاف آتشمیرود.
کوچه رسالت 55/3 که تا اوایل دهه 70 محل کشت و زرع و کشاورزی بوده است، اکنون در حصار دیوارها و خانههای امروزی، فضای شلوغ شهرنشینی را تجربه میکند. گرچه هنوز زمینهای رها و افتادهای بین خانهها فاصله انداخته است، خبری از چاهموتورهای آب و باغ حاج کربلایی علی که در این کوچه معروف بود نیست. خیلی از ساکنان میگویند این کوچه یکی از آبادترین نقاط محله دروی از نظر ساختو ساز است. پلیس+10 در محل ورودی معبر است.
با سه همسایه دیواربهدیوار برخورد میکنیم و پای حرفهایشان از همجواری با هم مینشینیم. حضورمان در محله عجین میشود با شیطنت شاگرد یکی از مغازههای محله که بنزین کف مغازه ریخته است. شعلههای کوچک آتش بزرگترها را نگران میکند و آتش را با آب خاموش میکنند. همان نشانهای میشود که سوپری محله که خانمی جوان است میگوید: مالک همان مغازهای که آتش گرفت از قدیمیهاست و همسایه خوب این محله.
شهر مشهد بر همین قاعده، روزگاری نهتنها سنگر، که پایگاه و پناهگاه رزمندگان کشور بود؛ شهری که در نقطهنقطه آن، مردم از مدار زندگی عادی خود خارج و جزئی از یک کل شده بودند که برای حفظ میهنشان از خود میگذشتند. از خانه به کوچه، از کوچه به مسجد، از مسجد به مدرسه و از آنجا به جایجای شهر میرفتند و نقش خودشان را در دفاع از قامت کشورشان اجرا میکردند تا خمیده نشود.