وارد پاساژ کاموا در بولوار مدرس که شدیم، همان طبقه همکف، روبهرویمان مغازههای رنگارنگ کاموا به چشم میخورد. زیبایی رنگها برای چندلحظه ما را مقابل مغازهها نگه داشت. از پلهها به سمت طبقه منهای یک رفتیم. تعداد مغازههای این طبقه بیشتر بود. انگار وارد شهر رنگها شده بودیم. کامواهای رنگارنگ هوش از سر آدم میبرد. نمیدانستیم اول کدام مغازه را انتخاب کنیم.
محله جنت میراثدار دو محله مهم و هویتی سراب و ارگ است. سراب که نامش برگرفته از سرِآب قنات قریه سناباد است پس از نوغان، قدیمیترین محله مشهد است که در اراضی روستای سناباد قرار دارد. محلهسراب بهخاطر قداستی که داشته از همان آغاز محلهای حکومتی، اعیاننشین و محل تجمع سادات و بزرگان مشهد بوده است.

قدیم چند محل برای برداشت آب در مشهد وجود داشت که یکی از اصلیترین آنها در ایستگاه سراب بود. وجه تسمیه سراب هم از این ایستگاه نشئت گرفته است.
بالگرد برای حمل تعدادی از مجروحان در آن هوای سرد روی زمین نشست، مجروحان را سوار کردند و آماده پرواز شدند. او تمام این صداها را میشنید؛ نه حس حرکت داشت و نه توان صحبت، چشمانش هم که باز نمیشد. چرا میگویند او شهید است، اگر شهید است نباید صدایی بشنود، خودش را برای شهادت آماده کرد و به خدا سپرد. ناگهان یک نفر فریاد زد «صبر کنید، صبر کنید، یکی زنده است».
بهسراغ لباسفروشی میرویم که صاحبش خودش را رضا و39ساله معرفی میکند میگوید: تاکنون خون اهدا نکردهام. هنگامی که علت را میپرسیم کمی فکر میکند و میگوید: راستش تا به حال به این موضوع که باید خون اهدا کنم فکر نکردم. آنقدر هستند افرادی که خون اهدا کنند دیگر به من نمیرسد. ما صبح تا شب در مغازه هستیم و وقت آزاد نداریم که بتوانیم برای اهدای خون اقدام کنیم. اگر فرصتی پیش بیاید به طور حتم میروم. هنگامی که به او میگوییم پایگاه اهدای خون نزدیک مغازهاش هست، با تعجب میگوید: تصور میکردم که بخش اداری سازمان انتقال خون اینجا باشد وگرنه حتما سری به آنجا میزدم.
زمانی که شروعبهکار کردم، چرخهای خیاطی بهصورت پایی بود و بیشتر خیاطها با آنها کار میکردند. پایههای چدنی داشت که باید با پا حرکتشان میدادید. آن زمان برق بود، اما از نگاه مردم برق گران بود و با این چرخها کار میکردند. یادشبهخیر، استادم اتوی برقی خریده بود، اما با آن کار نمیکرد. او میگفت این خیلی برق مصرف میکند.
مدتی قبل به درخواست مردم، شهرداری یک طرف خانه را دیوار کشید، اما معتادان از سمت خیابان صابری، دیوار جلو پنجره را خراب کردند و از آنجا رفتوآمد میکنند.
رفوگری از همان ابتدا شغل پردرآمدی نبوده است. اگر در شعر و داستانهای قدیم هم نگاه کنید از مزد کم آن و درآمد پایینش گفتهاند، وقتی این را به ضرابی میگوییم میخندد و میگوید: تا به خودم آمدم هنر رفوگری را آموخته بودم. در سن 18 سالگی هم ازدواج کردم و دیگر فرصتی برای تغییر شغل نداشتم که بخواهم کار دیگری را پیشه کنم. خدا را هم شکر میکنم از همین شغل رفوگری توانستم زندگیام را بگذرانم و 6 فرزندم را سروسامان دهم.
این کار در برابر خیاطی رونق چندانی ندارد. در آن زمان اگر خیاط برای دوخت یک دست کت و شلوار 300 ریال میگرفت، من برای رفوی یک لباس 10 تا 20 ریال دستمزد میگرفتم. هر چند این شغل درآمد چندانی نداشت، اما بیرونق نبود.