دکتر محمدتقی صراف شیرازی، استاد پیشکسوت پزشکی اطفال مشهد، پزشک حاذق و شناختهشده برای چند نسل از مشهدیها، اولین روز اردیبهشت ۱۳۹۹ در نود ودو سالگی به دیار باقی شتافت.
یاد سال ۱۳۹۶ افتادیم که برای تهیه گزارش به مطبش رفته بودیم، مطب دکتر به خانهاش وصل بود؛ خانهای بزرگ در خیابان ابنسینا، مقابل دیوارهای نردهای بیمارستان امام رضا (ع) که سالها قبل متعلق به دکتر سامی راد بوده و پس از عزیمت او به تهران دکتر صراف مالکش میشود. مثل همیشه گشادهرو و مهربان با همان لهجه شیرینش صحبت میکرد.
ما از همان نسلی هستیم که پزشک خودمان و فرزندانمان در دوران کودکی مرحوم دکتر صراف بودند. مرحوم دکتر محمدتقی صراف متولد سال ۱۳۰۷ در خانوادهای مذهبی در شهر یزد بود. دوره ابتداییاش را در «دبستان هدایت» و دبیرستان را در مدرسه «ایرانشهر» یزد گذرانده و موفق به دریافت دیپلم در دو رشته ادبی و طبیعی شده بود.
او برایمان از دوران کودکی و تصمیمش برای آینده اینچنین تعریف کرد: «اولین جرقههای پزشکشدنم در همان دوران کودکی زده شد. کودک بودم که برادرم به دلیل ابتلا به بیماری دیفتری فوت کرد. آنزمان هنوز علم پزشکی این قدر پیشرفت نکرده بود تا بیماریها به کمک واکسن درمان شوند.
فوت برادرم تأثیر بسیاری روی اعضای خانواده از جمله پدرم گذاشت. او همواره به من تأکید میکرد؛ درست را بخوان و دکتر بشو تا کودکی به خاطر بیماری فوت نکند و خانوادهای در عزای فرزندش غمگین نشود. در تمام طول تحصیل حرف پدرم مانند زنگ در گوشم صدا میکرد که با درس خواندن و دکتر شدن میتوانم جان کودکان دیگر را نجات دهم تا مانند برادرم در کودکی فوت نکنند.»
فکر نجات جان کودکان معصوم و بیمار سبب شد تا او مصمم شود و در رشته پزشکی راهش را ادامه دهد. به همین دلیل بعد از گرفتن دیپلم در کنکور پزشکی شرکت کرد و پزشکی شیراز قبول شد. شنیده بود دانشگاه پزشکی شیراز فضای مناسبی برای مذهبیها ندارد برای همین به شیراز نرفت و سال بعد کنکور داد.
این بار دانشگاه حقوق تهران قبول شد، اما علاقهای به حقوق نداشت و دوباره کنکور داد و اینبار پزشکی مشهد قبول شد. انگار قسمتش این بود که به مشهد بیاید و در جوار حضرت رضا (ع) مشغول به تحصیل شود. سال ۱۳۳۰ در دانشکده پزشکی مشهد مشغول به تحصیل شد.
به خاطر علاقه و پشتکارش همواره جزو بهترینها بود، با امتیاز شاگرد اولی فارغالتحصیل و از طرف وزارت فرهنگ به دریافت مدال و نشان درجه اول علمی نائل شد
به خاطر علاقه و پشتکارش همواره جزو بهترینها بود، با امتیاز شاگرد اولی فارغالتحصیل و از طرف وزارت فرهنگ به دریافت مدال و نشان درجه اول علمی نائل شد. آن زمان برای برترینهای دانشگاه امتیازهای خاصی قائل بودند و سهمیه تحصیل در پاریس به او تعلق گرفت.
او پزشک عمومی بود و میخواست برای گرفتن تخصصش به پاریس برود، اما دوست داشت پدرش نتیجه آرزو و تلاش او را در این سالها ببیند برای همین قبل از عزیمت به خارج از کشور بهخاطر پدرش به یزد رفت و در آنجا مطبی باز کرد و مدتی به طبابت مشغول شد. یادش نمیآمد در نسخهای بیشتر از سه قلم دارو نوشته باشد، اعتقادش بر این بود که باید راه و رسم مراقبت از نوزاد را به خانوادهها آموزش داد تا بیمار نشود.
سال ۱۳۳۶ زمان عزیمتش به پاریس رسید. چند قدم بیشتر با آرزوی پدرش فاصله نداشت و برای رسیدن به این هدف در آنجا غیر از تحصیل به چیز دیگری فکر نمیکرد. سال ۱۳۴۰ توانست تخصصش را در زمینه بیماریهای کودکان و طبکار بگیرد که البته به نقل از خودش، طبکار هیچ وقت به کارش نیامد.
بعد از فارغالتحصیلی پیشنهادهای بسیاری برای ماندن و طبابت در پاریس داشت، اما علاقه او به سرزمینش به ویژه مشهد و حرم امام رضا (ع) سبب شد تا هیچ کدام را قبول نکند و به کشورش برگردد. او میخواست دِینش را به مردمش ادا کند. عشق و علاقهاش به امام رضا (ع) سبب شد تا برای ادامه فعالیت مشهد را انتخاب و اولین مطبش را در خیابان گلستان افتتاح کند.
سال ۱۳۴۳ با گذراندن امتحان استادیاری برای تدریس و درمان کودکان به بیمارستان امام رضا (ع) معرفی شد. هنگامی که دکتر صراف به بیمارستان امام رضا (ع) رفت، بخش اطفال بیمارستان امام رضا (ع) بخش منحصر به فرد کودکان در استان خراسان بود.
در آن زمان استادانی از جمله دکتر سامیراد، رئیس دانشگاه، دکتر هدایت یغمایی و دکتر حسین قهرمان در این بخش مشغول طبابت بودند، او جوانترین استادی بود که وارد بیمارستان شد. در آن مدت توانست از دانش، اخلاق و وجدان پزشکی آنها درسهای زیادی بگیرد.
در مطب دکتر هر ساعت از شبانهروز به روی بیمارانش باز بود. گاهی اتفاق میافتاد خانوادهای نیمههای شب به سراغش بروند و از او بخواهند نوزادشان را ویزیت کند، او هم در تمام آن زمان با مهربانی این کار را انجام میداد و هیچ وقت اعتراض نمیکرد. رفتار دکتر سبب شد تا خانوادهش هم هیچ وقت به این موضوع معترض نباشند.
مرحوم دکتر صراف در دوران تحصیل از استادان بزرگی، چون مرحوم دکتر سامی راد، دکتر قوام نصیری، دکتر شهیدی، دکترهای خانواده سالاری (رضا، احمد و علی)، دکتر قریشی، دکتر میردامادی، دکتر اسکوئیان، دکتر بهپور، دکتر حسین قهرمان، دکتر محلاتی، دکتر رادپور، دکتر شهرستانی، اخوان دکتر شاهینفر (محمد و احمد) و مهندس شهرستانی درس آموخت که به نقل از خودش «همگی از استادان واقعی و الگویی از انسانیت و اخلاق بودند.»
دکتر صراف در سال ۱۳۴۷ به مقام دانشیاری ارتقا یافت و در سال ۱۳۵۵ با کسب امتیازات لازم به مرتبه استادی رسید. سال ۱۳۷۰ موفق به دریافت فوق تخصص بیماریهای عفونی کودکان شد و در مدت بیش از ۳۰ سال با همکاران بخش کودک در آموزش آسیستانهای رشته تخصصی کودکان همکاری داشت.
دکتر از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۳ که بازنشسته میشود مدیرگروه بخش اطفال است. در طی این سالها به پاس خدمات بسیار دکتر صراف با پیشنهاد گروه اطفال و تأیید ریاست دانشگاه، سالن کنفرانس و آموزش دانشجویان بخش اطفال بیمارستان امام رضا (ع) به نامش نامگذاری میشود.
باید کار از روی اخلاص و عشق باشد و اگر کاری این دو مؤلفه را داشته باشد، بیشک رضایت خدا را به همراه خواهد داشت
دکتر علاوهبر تدریس و طبابت، یکی از مؤسسان نظام پزشکی مشهد بوده و چند دوره رئیس نظام پزشکی و چهار دوره متوالی نیز عضو شورای عالی نظام پزشکی تهران بوده است. با راهاندازی ساختمان نظام پزشکی مشهد، هیئت مدیره سالن اجتماعات سازمان را به نام دکتر صراف نامگذاری میکنند.
وی در تمام این سالها اعتقادش بر این بود که باید کار از روی اخلاص و عشق باشد و اگر کاری این دو مؤلفه را داشته باشد، بیشک رضایت خدا را به همراه خواهد داشت. این همان سوگند پزشکان است. او به همکاران جوانش توصیه میکرد: «در همه حال به یاد خدا باشند و بیماران را از اقوام خودشان بدانند و همان رفتاری را داشته باشند که با نزدیکان خودشان دارند. همچنین در طول دوران کاری مطالعه را فراموش نکنند و همیشه به دنبال کسب علم باشند.»
زمانی که دکتر مجرد بود، تمام وقتش را برای کار و تحصیل میگذاشت، آن قدر درگیر تحصیلات شده بود که در چهلسالگی ازدواج کرد.
یادمان بود که دکتر درباره همسرش این چنین برایمان گفته بود: «همسرم شرایط من را بهخوبی درک میکرد، با اینکه طبابت و تدریس تمام وقتم را پر کرده بود و زمانی برای خانواده نمیماند، ایشان مراعات حالم را میکرد و نمیگذاشت به من سخت بگذرد. با تولد اولین فرزندمان از کار استعفا کرد، زیرا اعتقاد داشت تربیت درست فرزند مهمتر از موقعیت اجتماعی و کار کردن است.»
با وجودی که چند روزی از درگذشت دکتر نمیگذرد، بانو «ماندانا علیزاده قمصری» پاسخگوی تلفن ما بودند و از خاطرات زندگی مشترکشان با ایشان برایمان گفتند: «یکی از بارزترین ویژگیهای دکتر نظم بود. ایشان علاقه زیادی به کسب علم و مطالعه داشتند برای همین تا آخرین لحظات زندگی مطالعه و پژوهش را کنار نگذاشتند.
دکتر در تمام پژوهشها و سمینارها شرکت میکردند، اگر هم نمیتوانست حضوری شرکت کند، حتما برای آن سمینار مقاله میفرستاد. علاوه بر مطالعات تخصصی دکتر پایبند بود که هر روز ۴ صفحه قرآن به همراه ترجمهاش را بخواند و در کنار آن نهجالبلاغه هم حتما میخواند.
میتوانید بنویسید «پدر کودکان مشهد رفت.» ایشان تمام کودکان را مانند فرزندان خودش دوست داشت و هرگز تفاوتی بین آنها احساس نمیکرد
میتوانید بنویسید «پدر کودکان مشهد رفت.» ایشان تمام کودکان را مانند فرزندان خودش دوست داشت و هرگز تفاوتی بین آنها احساس نمیکرد، برای همه پدری دلسوز بود. خیلیها بهخاطر دارند در گذشته برفهای سنگینی میبارید، در آن برف و سرما خیلیها نمیتوانستند فرزندانشان را به مطب بیاورند برای همین دکتر خودش به بالین بیمارانش میرفت و تا زمانی که مطمئن نمیشد حال کودک خوب شده پیگیر احوالاتش بود.
خیلیها اعتقاد داشتند که دست دکتر شفاست، اما به نظر من این شفا تأثیر انرژیای بود که مرحوم با سخنان امیدوارکنندهاش به پدر و مادرها میداد. وی چه در منزل یا بیرون از منزل با همه با احترام و محبت و خیلی صبور سخن میگفت. ماجرای ازدواج ما به دوستی پدرم با مرحوم دکتر محمدتقی صراف شیرازی برمیگردد.
پدرم سال چهارم پزشکی در مشهد با دکتر صراف دوست و همکلاس بود. دکتر بعد از پایان تحصیلات به فرانسه رفت و پس از گرفتن تخصص به مشهد بازگشت تا در جوار امام رضا (ع) به مردم خدمت کند. پس از بازگشت به مشهد سراغ دوستانش رفت و پدر من هم یکی از همان دوستان قدیمیاش بود که با هم رابطه خوبی داشتند.
آن زمان من، هنوز کم سن و سال بودم، دکتر پس از ۴ سال از آمدنش، مرا برای زندگی انتخاب کرد؛ من هم ایشان را از نظر علمی فرد برجستهای میدانستم و میدانستم که از هر جهت انسان شایستهای هستند و پذیرفتم. ما در ۲۵/۷/۱۳۴۶ ازدواج کردیم و صاحب ۴ فرزند پسر شدیم. فرزندانمان به ترتیب دکتر حمیدرضا، دکتر علیرضا دندانپزشک اطفال و استاد دانشگاه، دکتر محمد فلوشیپ ایدز و مهندس حسین، مشغول به خدمت به جامعه هستند.
من فرهنگی بودم، اما کارم را رها کردم تا ایشان بیشتر به مطالعاتشان برسند. سعی میکردم آنطور که دوست دارد فرزندانمان را بزرگ کنم و معلم فرزندان خودم باشم تا برای جامعه مفید باشند، البته اگر کمک هم میخواستم ایشان دریغ نمیکردند.»
دکتر علیرضا صراف شیرازی، دومین فرزند خانواده که مطب او هم در کنار مطب پدر بود، از مرحوم دکتر برایمان اینگونه سخن میگوید: «مهر و محبت پدریاش نسبت به ما بینهایت بود، هر چند پدر بیشتر وقتش برای طبابت و در بیمارستان میگذشت، اما هنگامی که در خانه بود به معنای واقعی زمانش را برای خانواده میگذاشت، مانند ما پدران امروزی نبود که زمان در خانه بودن فقط به کارهای شخصیمان بپردازیم. ایشان بر آموزش مسائل علمی و پژوهشی ما تأکید زیادی داشتند.
سالهای اول انقلاب که مدارس تعطیل بود علاوه بر مادر، پدر هم به ما درس میداد و حواسش بود که ما درسهایمان را بخوانیم، انگار مدرسه میرفتیم. با تمام مشغله کاریای که داشتند همیشه ما را حمایت میکردند. کار با اطفال روحیه خاص خودش را دارد و ما این ویژگی را از پدر آموختهایم و مانند ایشان کودکدوست هستیم.
مطب پدر به منزل وصل بود، بیماران شب و نصفه شب و روزهای تعطیل میآمدند و در میزدند، ایشان همیشه با خوشرویی برخورد میکرد و برای ما هم عادی شده بود و آن را جزو وظایف پزشک میدانستیم. یکی دیگر از ویژگیهای پدر احترام و ادب بود. گاهی ما از ایشان خجالت میکشیدیم.
همین اواخر که پدر در بستر بیماری بودند برای هر کاری که انجام میدادیم تشکر میکرد و احترام میگذاشت. ما شرمنده پدر میشدیم. استادان هم که برای دیدنش میآمدند هر طور بود سعی میکرد بنشیند و به آنها احترام میگذاشت. اکنون که پدر فوت کردهاند تازه فهمیدهایم ایشان به خیلیها کمک میکردهاند و دست خیر داشتهاند و ما بیاطلاع بودهایم.
آرامش پدر حس خوبی را به طرف مقابلش میداد. ایشان با صحبت کردن خیلیها را آرام میکردند. گاهی پیش میآمد برخی در فامیل دچار مشکل میشدند و پدر برای رفع این اختلافات به یزد یا تهران میرفت تا مشکل را برطرف کند که خوشبختانه همیشه هم مؤثر بود.»
دکتر اشرف محمدزاده فوق تخصص طب نوزادی از دانشجویان استاد نیز درباره خاطرات مشترکش با استاد میگوید: «از سال ۱۳۶۱ که رزیدنت تخصصی اطفال در بیمارستان امام رضا (ع) شدم بیشتر دکتر را شناختم و در خدمت ایشان بودم. آقای دکتر صراف ویژگیهای خاص زیادی داشتند.
ایشان در دانش پزشکی سرآمد بودند و کلاسهایشان همیشه پربار و باارزش بود. از نظر اخلاقی هم سرآمد بودند. نکاتی که استاد آن زمان به ما تأکید داشتند و میخواستند به آن عمل کنیم امروز به صورت قوانین درآمده و بسیاری از این موارد در واحد اخلاق پزشکی تدریس میشود.
یادم هست گاهی شبهایی که کشیک داشتیم، فردا میرفتیم پیش استاد و از شرایط شب قبل و برخورد بیماران گلایه میکردیم، ایشان همیشه میگفت؛ همیشه حق با بیمار است. آن زمان که استاد میگفت نظر ایشان بود، اما الان که میگویند حق با بیمار است به عنوان یک منشور حقوق بیمار و یک قانون شده است.
بخش اطفال دانشگاه از قدیم از بخشهای زبانزد بیمارستان بود. دکتر خیلی مهربان بود. فکر نمیکنم کسی از دست و زبان ایشان رنجیده شده باشد
بخش اطفال دانشگاه از قدیم از بخشهای زبانزد بیمارستان بود. دکتر خیلی مهربان بود. فکر نمیکنم کسی از دست و زبان ایشان رنجیده شده باشد، با مردم هم رابطه خوبی داشت و همیشه با آنها همدلی میکرد.
گاهی میشنیدم اگر کسی فرزند عقب افتاده پیش استاد میبرد با وجود اینکه استاد ۴ فرزند برومند و باهوش داشتند، برای دلداری آن خانواده میگفت: «ناراحت نباشید فرزند من هم همینطور است» و در قالب همین گفتگو راههای درمان را به آنها یاد میداد. دکتر قصد داشت بیمار را به آرامش برساند.
خیلی سخت است که ما مانند استاد باشیم. در سالهای کاریام سعی کردهام صفاتی را که میپسندیدم اجرا کنم، اما اینکه تا چه اندازه موفق بودهام جامعه باید این موضوع را قضاوت کند.
وقتی دوران تخصصم تمام شد، در تخصص رتبه دوم را کسب کردم، دکتر به من پیشنهاد داد در دانشگاه بمانم و عضو هیئت علمی باشم، پدرم گفت نه برای خودت کار کن، با وجود حرف پدر، از ایشان خواستم که پیشنهاد استاد را رد نکنم و اکنون خدا را شکر میکنم که استاد مرا در این مسیر آورد.»
دکتر سیدمحمدجواد پریزاده متخصص اطفال که از سال ۱۳۶۱ با استاد آشنا میشود نیز میگوید: «از سال ۱۳۶۱ که وارد بخش اطفال شدم به مدت ۳۰ سال در خدمت استاد بودم.
دکتر همهاش خاطره است، حرف زدن درباره ایشان در چند جمله نمیگنجد. ایشان دوست داشت مرتبه علمی همه شاگردانش حتما از خودش بیشتر شود، هیچ وقت به همکارانش حسادت نداشت و اگر فردی ضعفی داشت بهطوری اصلاح میکرد که خود فرد متوجه نشود.
گاهی پیش میآمد یکی از همکاران در تشخیص اشتباه کند دکتر به والدین کودک چیزی نمیگفت فقط با لحن شیرین خودش میگفت برای بهتر شدن حال کودک این داروها را به نسخه اضافه میکنیم و اینها را هم کم میکنیم تا ببینیم چه میشود. یادم هست ۵ الی ۶ روزی بود که من از فرانسه آمده و در بیمارستان مشغول به کار شده بودم، معاون دانشگاه فرزندش را برای ویزیت نزد دکتر صراف آورده بود، دکتر گفت وقتی آب هست تیمم باطل است، آقای دکتر پریزاده تازه از اروپا آمده و از من بهروزتر است، اجازه دهید دکتر او را ویزیت کند.
او میخواست آنها متوجه شوند یک عضو جدید به عنوان هیئت علمی به بخش اطفال اضافه شده است، کمتر کسی اینکار را میکند. بیشتر ما اگر چیزی داشته باشیم از دیگران دریغ میکنیم تا دیگری یاد نگیرد و خودمان چند قدم جلوتر باشیم، اما دکتر صراف اینچنین نبود و خدا را شکر ما این ویژگی را از ایشان یاد گرفتیم.
به قول دکتر بهرامی همه در بخش اطفال خوب بودند، چون بزرگتر خوبی مانند ایشان داشتند. وقتی یک مجله خارجی میرسید دکتر آن را در اختیار همه بهویژه شاگردانش میگذاشت تا علمشان بهروز شود. ایشان عضو کمیته برد تخصصی تهران بودند، اگر کسی از دانشگاه مشهد میخواست برای برد تخصصی به تهران برود، دکتر رنج سفر را به خود میداد تا همراهش برود و او احساس غربت نکند.
همکاران اطفال نهتنها در مشهد بلکه در کشور برایش احترام میگذاشتند. من همیشه شاهد بودم دکتر هیچ وقت زمانش را به بطالت نمیگذراند، هر روز در کنار مطالعات تخصصی پزشکی، قرآنش را هم میخواند. یک سمت میز دکتر کتابهای تخصصی و سمت دیگرش همیشه قرآن بود. از نظر من هیچ کس به اندازه دکتر قرآن و نماز نخوانده و به فکر فقرا نبوده است.
تا جایی که من اطلاع داشتم ایشان بهطور نامحسوس به آدمهای زیادی کمک میکرد و دست خیر داشت. من هم از استاد یاد گرفتم به همه احترام بگذارم، علمی را که دارم از دیگران دریغ نکنم و طوری آموزش دهم تا شاگردانم از خودم بالاتر باشند و پیشرفت کنند.
دکتر آنقدر رفتار خوشی با همه داشت که نتیجهاش این میشد که وقتی دو سه روزی مرخصی یا مأموریت میرفت همه بیشتر از قبل کار میکردند فرقی نداشت دانشجو، آسیستان، پرستار، خدمه و... مبادا بهخاطر کمکاریشان دکتر ناراحت شود. مثال بارزی که میتوانم از محبت ایشان بزنم این بود که هر سال روز تولد دو فرزندم برایشان کیک میفرستاد و تلفنی به آنها تبریک میگفت.
فرزندانم از خوشحالی بال درمیآوردند که استاد دانشگاهی این کار را بکند. این نشانه لطف و محبت استاد بود. ایشان به همه احترام میگذاشت و در هر مراسمی شرکت میکرد امیدوارم ما هم بتوانیم این چنین رفتار کنیم و به دیگران منتقل کنیم.»
دکتر رحیم وکیلی، فوق تخصص غدد، رشد و متابولیسم کودکان هم که از سال ۱۳۶۶ در کنار استاد مشغول به آموختن شد درباره مرحوم دکتر صراف میگوید: «دکتر استاد بزرگی بود که سالها در جامعه پزشکی و طب اطفال استان خراسان و بهنوعی کل کشور خدمت کرد. از سال ۱۳۶۶ در بخش اطفال از راهنماییهای استاد و تجربیات گرانسنگشان استفاده کردم.
دکتر سعه صدر زیادی داشت و برای همه، هرکاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. ایشان از نظر علمی در کشور جایگاه ویژهای داشتند و از بنیانگذاران رشته تخصص عفونی در ایران بودند. یکی دیگر از ویژگیهای ایشان میدان دادن به جوانان بود و سعی داشتند استعداد جوانان در مسیر درست رشد کند.
آقای دکتر صراف صفت بارزش این بود که در محیط کار حسادت به خرج نمیداد و با همه مهربان بود، ما هم یادگرفتیم به همه عشق بورزیم
استاد را میتوان در دو کلمه توصیف کرد «صمیمی» و «مهربان» ایشان برخلاف برخی استادان که سختگیر هستند خیلی بامحبت بودند و با ایجاد رابطه خوب و صمیمی با دانشجو او را به فراگیری علم سوق میدادند. آقای دکتر صراف صفت بارزش این بود که در محیط کار حسادت به خرج نمیداد و با همه مهربان بود، ما هم یادگرفتیم به همه عشق بورزیم.
فکر میکنم استاد به اهدافی که در زندگی داشت رسید. استاد عمر پربرکتی داشت. نهایت خدمتی را که میتوانست در بعد درمان و آموزش انجام داد. آرزو داریم ما هم بتوانیم این مسیر را مانند استاد برای خدمت و آموزش طی کنیم.»
لازم نیست حتما شاگرد استاد باشید و خاطراتی از او بگویید، همانقدر که آشنایی با استاد پیدا کنید مجذوب رفتار و منش او میشوید. این را دکتر رضا سعیدی، فوق تخصص نوزادان و دانشیار دانشگاه علوم پزشکی مشهد، میگوید و میافزاید «سال ۱۳۸۰ وقتی برای فوق تخصص اطفال به مشهد آمدم آقای دکتر صراف بازنشسته شده بودند.
آن زمان رئیس سازمان نظام پزشکی بودند و در جلسات با ایشان آشنا شدم. ویژگیهای استاد زیاد است، اما خصلت خوبی که ایشان داشتند و برایم جالب بود، این بود که ایشان در تمام مناسبتهای مذهبی و ملی با یک جعبه شیرینی به بخش نوزادان میآمدند و با همه احوالپرسی میکردند.
در این سالها همه منتظر بودند تا دکتر بین ساعت ۱۰ تا ۱۱ بیاید. تصور نمیکنم کسی غیر از ایشان اینکار را انجام داده باشد. ویژگی خوب دیگر استاد این بود که به همه احترام میگذاشت و وقتی دعوتشان میکردیم مقید بودند حتما سر وقت بیایند و بعد از پایان افتتاحیه میرفتند. در مجموع روحیاتی مردمی داشتند بااخلاق، باادب و بانزاکت بودند. هر چند بیش از ۴۰ سال با ایشان تفاوت سنی داشتم، اما ارتباطشان صمیمی بود.»