محله جنت

محله
منطقه ۸

جنت

محله جنت میراث‌دار دو محله مهم‌ و هویتی سراب و ارگ است. سراب که نامش برگرفته از سرِآب قنات قریه سناباد است پس از نوغان، قدیمی‌­ترین محله مشهد است که در اراضی روستای سناباد قرار دارد. محله‌سراب به‌خاطر قداستی که داشته از همان آغاز محله‌­ای حکومتی، اعیان‌نشین و محل تجمع سادات و بزرگان مشهد بوده است.

محله جنت
چهارمین شهید خانواده، زنده ماند
بالگرد برای حمل تعدادی از مجروحان در آن هوای سرد روی زمین نشست، مجروحان را سوار کردند و آماده پرواز شدند. او تمام این صداها را می‌شنید؛ نه حس حرکت داشت و نه توان صحبت، چشمانش هم که باز نمی‌شد. چرا می‌گویند او شهید است، اگر شهید است نباید صدایی بشنود، خودش را برای شهادت آماده کرد و به خدا سپرد. ناگهان یک نفر فریاد زد «صبر کنید، صبر کنید، یکی زنده است».
چشم همه به دیگری است
به‌سراغ لباس‌فروشی می‌رویم که صاحبش خودش را رضا و39ساله معرفی می‌کند می‌گوید: تاکنون خون اهدا نکرده‌ام. هنگامی که علت را می‌پرسیم کمی فکر می‌کند و می‌گوید: راستش تا به حال به این موضوع که باید خون اهدا کنم فکر نکردم. آن‌قدر هستند افرادی که خون اهدا کنند دیگر به من نمی‌رسد. ما صبح تا شب در مغازه هستیم و وقت آزاد نداریم که بتوانیم برای اهدای خون اقدام کنیم. اگر فرصتی پیش بیاید به طور حتم می‌روم. هنگامی که به او می‌گوییم پایگاه اهدای خون نزدیک مغازه‌اش هست، با تعجب می‌گوید: تصور می‌کردم که بخش اداری سازمان انتقال خون اینجا باشد وگرنه حتما سری به آنجا می‌زدم.
سید احمد خندان از روزگار قدیم خیاط‌های وجبی می‌گوید
زمانی که شروع‌به‌کار کردم، چرخ‌های خیاطی به‌صورت پایی بود و بیشتر خیاط‌ها با آن‌ها کار می‌کردند. پایه‌های چدنی داشت که باید با پا حرکتشان می‌دادید. آن زمان برق بود، اما از نگاه مردم برق گران بود و با این چرخ‌ها کار می‌کردند. یادش‌به‌خیر، استادم اتوی برقی خریده بود، اما با آن کار نمی‌کرد. او می‌گفت این خیلی برق مصرف می‌کند.
یک خانه رهاشده امنیت را از خیابان رازی ربوده است
مدتی قبل به درخواست مردم، شهرداری یک طرف خانه را دیوار کشید، اما معتادان از سمت خیابان صابری، دیوار جلو پنجره را خراب کردند و از آنجا رفت‌وآمد می‌کنند.
«ضرابی»؛ بازمانده رفوگران مشهد
رفوگری از همان ابتدا شغل پردرآمدی نبوده است. اگر در شعر و داستان‌های قدیم هم نگاه کنید از مزد کم آن و درآمد پایینش گفته‌اند، وقتی این را به ضرابی می‌گوییم می‌خندد و می‌گوید: تا به خودم آمدم هنر رفوگری را آموخته بودم. در سن 18 سالگی هم ازدواج کردم و دیگر فرصتی برای تغییر شغل نداشتم که بخواهم کار دیگری را پیشه کنم. خدا را هم شکر می‌کنم از همین شغل رفوگری توانستم زندگی‌ام را بگذرانم و 6 فرزندم را سروسامان دهم. این کار در برابر خیاطی رونق چندانی ندارد. در آن زمان اگر خیاط برای دوخت یک دست کت و شلوار 300 ریال می‌گرفت، من برای رفوی یک لباس 10 تا 20 ریال دستمزد می‌گرفتم. هر چند این شغل درآمد چندانی نداشت، اما بی‌رونق نبود.