علی آشام از اولین تنورسازان مشهدی است که پیشترها آرزوها و رؤیاهایی برای شغلش داشت. حالا اما کارگاهش دارد نفسهای آخر را میکشد.
مصطفی علیمحمدی تعریف میکند: وقتی وارد خانه شدم، حرارت آنقدر زیاد بود که شانهها و گردنم سوخت. البته سوختگی درجه دو بود و زود بهبود پیدا کردم. این نوع سوختگیها را بیشتر آتشنشانها تجربه میکنند.
هادی امینیمقدم و محدثه ابراهیمی زوج ورزشکار شهرک شهیدرجایی، از کنار بچههای بااستعداد محله ساده نمیگذرند و در همین خاک نابارور بذر رؤیاهایشان را میکارند.
برخی ترکشها باعث آسیب به رودهها و آپاندیس بانوی جانباز ساکن شهرک شهید رجایی شده است و بعضی از آنها هم در طول زمان با تیغ جراحی از بدنم بیرون کشیده شدند.
مجهزترین باشگاه رزمی منطقه ۶ در شهرک شهیدرجایی، صدها کودک و نوجوان بااستعداد را پرورش داده و حالا به خانه امید نونهالان و نوجوانان ورزشکار تبدیل شده است.
یک روز که خانه برادرش مهمان بودند، معصومه به مرغ عشقها نگاه میکند و صمیمانه و خودمانی به همسرش میگوید که برای روز مادر یک جفت مرغ عشق برایش بخرد. همان یک جفت مرغ عشق کار خودش را میکند و او درگیر دنیای پرندهها میشود.
این همه فرش بافته، اما فرش محبوبش یک قالیچه است که سالها پیش بافته و آن را در کمد خانه نگه داشته است؛ «ما تربتیها رسم داریم که تا چهلم سر خاک مرده قالیچه پهن میکنیم. من قالیچه سر خاکم را هم بافتهام.»