زمانی که در مقطع پیشدبستانی درس میخواندم، دکلمهخوانی را تجربه کردم و از اینکار لذت بردم. اینکار مقطعی بود و دیگر ادامه نداشت تا اینکه در کلاس دوم از اداره آموزش و پرورش مربیای به نام خانم روحانی برای آموزش شاهنامه به دانشآموزان مدرسه ما آمد و هفتهای یک جلسه در این زمینه به دانشآموزان آموزش داد. پس از تدریس مقدمه شاهنامه باید آن را اجرا میکردم. تصمیم گرفتم برای جلوگیری از اشتباه متن را روی کاغذ نوشته و آن را زیر پای خودم نگه دارم تا از روی آن بخوانم، اما هنگام اجرا متوجه شدم که میتوانم مقدمه را بهخوبی بخوانم بیآنکه از روی کاغذ نگاه کنم.این اتفاق باعث شد که به خواندن شاهنامه و حفظکردن آن علاقهمند شوم.
محله احمدآباد که از محلات برخوردار مشهد محسوب میشود، در اوایل سده چهارده خورشیدی به حاجرضا رئیسالتجار، فرزند حاجابوالقاسم (ملکالتجار خراسان)، تعلق داشت و او آن را بهنام فرزند خود حاجاحمدآقا به ثبت رساند. مزرعه احمدآباد قلعهای برای کشاورزان داشت که به «قلعه دراز» مشهور بود و بین طالقانی تا سهراه راهنمایی گسترده بود.

مادر بسیار درد داشت. عرق سر و صورتش را خیس کرده و اشک از گوشه چشمانش روان بود اما با تولد نوزاد و پیچیدن گریهاش در فضای زایشگاه، ناگهان گریه مادر به لبخند و آه و ناله به قربانصدقه بدل تبدیل شد.
بعد سه سال و نیم تمرین و آموزش، مرحوم امیرمظاهری که در جریان پیشرفت و تمریناتم بود، گفت پسرم دیگر کافیست دو سه روز دیگر که اول برج است، بیا برای کارهای اداری و استخدام در رادیو. اما چون مرحوم مادرم خودش به دخترهای محله در خانه قرآن یاد میداد و زن مؤمن و باخدایی بود گفت: مادر! من راضی نیستم تو به رادیو بروی و نان حرام سر سفره زن و بچهات بگذاری. همان یک جمله شیرم را حلالت نمیکنم کافی بود تا به حرمت حرف مادر، علیاکبر پا روی دل و خواستهاش گذاشته و از رفتن به رادیو صرفنظر کند.
امسال هم مانند پنجسال گذشته روزنامه شهرآرا میخواهد شما چهره ورزشی مشهد را انتخاب کنید. برای همین پس از جمعآوری آرا و دیدگاههای گروهی از نخبگان ورزشی شهر، نامزدهای کسب این عنوان در دو گروه آقایان و بانوان تقسیمبندی شدند. روزبه ارغوان، احمد جوان، مجتبی حیدرپور، هادی رضایی، رضا عنایتی و مجید ناصری نامزدهای گروه آقایان هستند و آنا براتی، حمیده جوان، سمانه چهکندی، غزاله حسینی، انسیه مافینژاد و آرزو کیانی نامزدهای گروه بانوان را تشکیل میدهند.
13سال چشم به در بودند و منتظر. 13سال با شنیدن هر صدای زنگی مادر شهیدان با هیجان و نگرانی به پشت در میرفته و ناامید برمیگشته است: همسایهای داشتیم دیوار به دیوار خانهمان که پسری همنام مجتبی داشت. هر بار از آن خانه اسم مجتبی شنیده میشد، همسرم منقلب میشد. یکی روز زنگ در خانه به صدا در آمد. دخترم پشت در رفت و در جواب مادرش که پرسید کی پشت در است گفت مجتبی است مادر. همسرم با شنیدن نام مجتبی به گمان اینکه پسرمان آمده از شدت هیجان میخواست خودش را از پنجره طبقه دوم به بیرون پرت کند. آن لحظه اگر من کنارش نبودم و نگرفته بودمش بیتردید اتفاق ناگواری رخ میداد.
علی انوریان یزدی ماجرای گرفتن نقش در سریال نوروز را اینطور تعریف میکند: یک روز عصر یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت علی مسعودی میخواهد در مشهد سریال بسازد برای تست بیا. روز بعد قبل از رفتن پیش علی اول به حرم رفتم. به امام رضا(ع)گفتم خودت میدانی چقدر دلم میخواهد این کار را بگیرم. خودت میدانی علی مسعودی سختگیر است و اگر بازی بلد نباشم ردم میکند خودت کارم را درست کن. از همانجا پیش علی رفتم. تا من را دید گفت تو نیازی به تست نداری تعریفت را خیلی شنیدهام. فقط بیا با من عکس بگیر میخواهم برای رضا عطاران بفرستم. آنجا بود که فهمیدم رضا سفارشم را کرده است.
این روایت زنی است که همهجوره پای انقلاب اسلامی ایستاده است. او گواه یک سبک زندگی انقلابی است. بیش از اینکه به اسم و فامیل معروف باشد، به همسر حاج حیدر معروف است. نامش فاطمه فکور یحیایی و مادر شهید است، از آن زنانی که انقلابی زیسته است و همچنان با انقلاب اسلامی و ارزشهای انقلابی زندگی میکند. او پیش از انقلاب همه طلا و جواهراتش را برای کمک به رشد و شکلگیری انقلاب اسلامی نزد آیتالله خامنهای میفرستد و همچنان اگر لازم شود، فرش زیر پایش را هم برای انقلاب هدیه میدهد. اگر جرئت کنی و از او بپرسی آیا از این سبک زندگی خسته نشده است،اخمی عمیق میکند و میگوید: هیچوقت پشیمان نمیشوم. هر قدمی که زمان انقلاب برمیداشتم برای امام(ره) و قبول خاطر او بود.