محله پروین اعتصامی

محله
منطقه ۷

پروین اعتصامی

محله پروین اعتصامی

اوایل دهه۷۰ نام پروین اعتصامی روی تابلو‌های معابر ثبت شد، اما قدیمی‌ها، هنوز هم آن را به‌نام مقدم می‌شناسند. پیش از انقلاب، این محله بیشتر کاربرد تفریحی و جنگلی داشته است. هیچ ارتباطی میان این محله با بانوی شعر و ادب ایران وجود ندارد، اما برای نکوداشتش، نام پروین اعتصامی بر این محله گذاشته شد.

محله پروین اعتصامی
پیشرفت در ورزش از مسیر تحصیل
مهلا یزدانی با شیوع بیماری کرونا و تعطیلی باشگاه‌های ورزشی، تمرین‌هایش را به‌طور مجازی ادامه می‌دهد، اما نداشتن حریف تمرینی و تعطیلی این سبک از رشته کاراته در باشگاه نزدیک خانه، سبب می‌شود تا سبک دیگری به نام کیوکوشین را انتخاب کند. بعد از مدتی یکی از دوستانش پیشنهاد تمرین در رشته پنچاک سیلات را می‌دهد، ورزشی که با استفاده از چوب و شمشیر جذابیت‌های خودش را دارد.
عبدالله بیک‌زاده افتخار برش‌کاری خطوط ضریح امام رضا(ع) را دارد
هنری که از خودش به یادگار گذاشته یکی، دوتا نیست تعدادش آن‌قدر زیاد است که تک‌تک آن‌ها را به خاطر ندارد. بسیاری از خیران، هنگامی که برای ساخت مسجد به اداره اوقاف مراجعه می‌کنند، سیدعبدالله بیک‌زاده برای خطاطی کاشی‌کاری‌ مسجد به آن‌ها معرفی می‌شود. مساجد بسیاری از شهر امضای او را دارند و در کارنامه‌اش خطاطی آرامگاه بی‌بی شطیطه نیشابور و مساجدی در کشورهای آلمان، مالزی و هندوستان را نیز دارد. اما در میان همه این هنرمندی‌ها، کاری که برای ساخت پنجمین ضریح امام مهربانی‌ها انجام داده را افتخاری برای خودش و نسل‌های بعد از خودش می‌داند: هر بار که برای زیارت مشرف می‌شوم و ضریح را می‌بینم، به خاطراین توفیق خدارا شکر می‌کنم.
سفری به میهن تور؛ یکی از‌ گاراژهای قدیمی مشهد در خیابان نخریسی
اینجا اول خیابان شهید سلیمانی‌منش است که تا ابتدای دهه70 گاراژ میهن‌تور را در خود جای داده بود؛ گاراژی که نامش روی یک خیابان ماند.آن‌طور که روی در نوشته شده است، این ملک در حال حاضر به سازمان اتوبوس‌رانی مشهد تعلق دارد ولی تا سی‌سال پیش محلی برای حمل‌ونقل مسافر به شهرستان‌های کشور بوده و سابقه دیرینه آن باعث شده بود تا علاوه‌بر مردم در اسناد شهرداری هم نام این خیابان به نام گاراژ یا همان «میهن‌تور» شناخته شود.
سال‌های سخت اسارت اولین بانوی اسیر ایرانی
بعثی‌ها پل زده بودند و تانک‌ها و نفربرها را وارد شهر کرده ‌بودند. راه افتاده بودیم که چشمم به یک نفربر افتاد. خیال کردم نیروهای خودی هستند خوشحال شدم و تا به همسرم گفتم نیروی کمکی فرستاده‌اند، ما را زیر بار آتش گرفتند. از سمت شاگرد که من نشسته‌بودم تیراندازی می‌کردند. اسلحه را محکم در بغل گرفته‌بودم و فریاد «یاحسین» می‌زدم. سرم را خم کرده و پایین گرفته‌بودم. بعثی‌ها لاستیک‌های ماشین را زدند و ما را متوقف کردند. وقتی ایستادیم، تازه متوجه شدم پهلویم پرخون است و وقتی پیاده شدیم، دیدم استخوان قلم پای شوهرم زده بیرون و خون‌ریزی شدیدی دارد. در حالی که خیال می‌کردند من هم مثل همسرم سپاهی هستم، ما را سوار یک آمبولانس کردند و به العماره عراق بردند. یک شب در راه بودیم و این شب آخرین شبی بود که من در کنار حبیب بودم.
با تماشای فیلم کمربند مشکی کنگ فو گرفتم!
از همان دوران کودکی علاقه بسیاری به ورزش‌های رزمی داشت و به خانواده‌اش می‌گفت من را «بروسلی» صدا بزنید. اگر اسم خودش (عرشیا) را می‌گفتند پاسخ نمی‌داد. اسباب‌بازی‌ها و فیلم‌هایی که نگاه می‌کرد بی‌ارتباط به این موضوع نبود. با وجود تماشای فیلم‌های رزمی باز هم «سید امیرعرشیا صفری» کودکی آرام و مهربان بود؛ انگار قهرمانان این عرصه را الگوی خودش کرده بود. علاقه او سبب شد تا خانواده‌اش در سال1397 در نه‌سالگی او را در رشته تکواندو ثبت‌نام کنند.
«می‌توانم»؛ رمز موفقیت محدثه
شاگرد اول مدرسه بود و حس کنجکاوی و ذهن خلاقش تنها با درس خواندن اشباع نمی‌شد؛ بنابراین اولین قدم را برای کارهای فرهنگی برداشت. عضو هلال احمر و بسیج مدرسه شد و در ادامه راه‌اندازی کتابخانه را به عهده گرفت. اکنون سال‌ها از آن‌زمان می‌گذرد و محدثه رشید در بیست‌وهفت‌سالگی دختری است که علاوه‌بر دریافت جوایز در جشنواره‌های مختلف دانش‌آموزی همچون ورزشی و قرآنی توانسته است در حوزه اشتغال‌آفرینی، آموزشی و پرورشی نیز گام بردارد و عضو فعال و پویای خانواده‌ خود باشد. با این بانوی بسیجی که ساکن محله پروین اعتصامی است به مناسبت روز دختر هم‌کلام شدیم.
خانه «درودی‌»ها کانون فرهنگی محله پروین اعتصامی است
همه اهالی، کوچه احزاب در محله پروین را با نام «بی‌بی‌جان» می‌شناسند. قرارمان با بی‌بی جان بعد از نماز ظهر است. حالا پشت در خانه‌اش ایستاده‌ایم، البته کمی زودتر از موعد قرارمان رسیده‌ایم. در حیاط نیمه‌باز است و در همین فاصله کوتاه چند پسربچه در حالی که توپ به دست دارند از داخل منزل بیرون می‌آیند. وارد منزلش می‌شویم. جانمازش پهن است و مقنعه سفید و چادرنمازش را به سر دارد. با لبخندی مادرانه به استقبالمان می‌آید و دعوت‌ به نشستن‌ می‌کند.