مرحوم آشیخ مرتضی که به یاد پدر شهیدش راهش را ادامه داده است، به فرزندش حاج محمد واعظ شهیدی گفته است: دوست دارم این خانه به صورت حسینیه باشد و راه پدرم را ادامه بدهید. حاج محمد نیز به احترام حرف پدرش بعد از فوت ایشان؛ زمین را از وارثان میخرد و به عنوان حسینیه وقف میکند. در ابتدا خودش متولی بوده و پس از فوتش به فرزند پسرش میرسد و طبق وصیتنامهاش گرداننده حسینیه فرزندان پسر خانواده واعظ شهیدی هستند.
محله عنصری که در اسناد به نام «دستگرد» و یا «دستجرد» آورده شده، به احتمال زیاد باستانی و متعلق به پیش از اسلام بوده است. دستکم ۴۴سالی میشود که نام «عنصری» روی این خیابان نقش بسته است. باغخونی از مهمترین بناهای تاریخی عنصری است که هویت مشهد نیز محسوب میشود.

برخی قدیمی ها کوچه را با نام «کامکار» می شناسند، عده ای هم می گویند کوچه «آیت ا...طبسی حائری»، اما اکنون تابلو امامرضا(ع)۱۸ مزین به نام شهید امیر بنیمن شده است و بر سر کوچه به چشم می خورد. گرچه هنوز چهار خانه قدیمی در این کوچه باقی مانده است، به دلیل خالی از سکنه بودن این خانه ها، می توان گفت اکنون زائران تنها ساکنان کوچه امام رضا(ع)۱۸ هستند.
«مینا روحانی» سال اولی که کنکور میدهد، شیمی پذیرفته میشود و 2 ترم میخواند؛ اما انگار معلمی او را فرا میخواند تا دانشگاه را رها کند و بهجایش تربیتمعلم را انتخاب کند. آن علاقه به شیمی حالا در مباحث علوم به کارش میآید و خودش هم به انجام آزمایش های شیمیایی کتاب درسی علوم شوق زیادی دارد. 25 سال خدمت کرده و در حال حاضر آموزگار مدرسه 13آبان محله عنصری است. سال پیش سرگروه علوم ناحیه میشود و در بین گروههای آموزشی علوم در سطح استان رتبه اول را کسب میکند، اما خودش از این سِمت انصراف میدهد و میگوید: «من در کلاس و در بین بچهها عشق میکنم»
مجید یعقوبی یکی از فوتبالیستهای مشهدی که در تیمهای باشگاهی و استانی مانند صبای نوین و بابک مشهد و همچنین کاله مازندران بازی میکرد سال1389 در دریا غرق شد. این واقعه تلخ باعث شد تا خانواده او به پیشنهاد ناصر امینی یکی از دوستان نزدیک فرزندشان، از 9سال پیش مسابقات فوتبالی با عنوان جام بزرگداشت زندهیاد مجید یعقوبی را در ماه مبارک رمضان برگزار کنند، این مسابقات در زمین چمن مصنوعی دانش ، محله عنصری و با همکاری شهرداری منطقه7 و هیئت فوتبال مشهد و حمایت خانواده زندهیاد برگزار میشود.
در زمان انقلاب خانهشان کانون مبارزه است. جنگ که میشود خانوادهشان میشود همه بچههایی که در جبهه میجنگند. جنگ و جبهه یک عضو ثابت خانواده میشود. یکی میآید و دیگری میرود. ساک این یکی باز نشده ساک دیگری بسته میشود. پدر نیامده پسر میرود. تا جایی که در مقطعی در آنِ واحد 2 پسر، پدر، مادر و دختر خانواده در جبهه حضور دارند. این گزارش، 3 روایت متفاوت از حضور پدر، پسر و مادر خانواده ماندگاری در جبهه است. هر کدام در زمانی که احساس وظیفه کردهاند جایی ایستادهاند که انقلاب و دین به آنها نیاز داشته است. یک نفر در خط مقدم جبهه، دیگری راننده آمبولانس و یکی هم در پشت جبهه جنگ!
روی شیشه یک مغازه قدیمی در امام رضای ۸ که قابهای خالی درهای آهنی سفید رنگش با شیشههای صاف و ساده قدیمی پر شده است کاغذی سفید با خط درشت خودنمایی میکند. ویلچر صلواتی! با یک شماره تلفن.
پیرمرد خوشمشرب و مردمی است. سن و سالی از او گذشته و اهل مدارا با مردم است. او از عکاسان قدیم مشهد است و از سال ۱۳۳۸ شاگرد عکاسی بوده است. روبهروی در مسجد گوهرشاد در عکاسی طهرانیها در سرای فاتح اولین رفاقتش با دوربین و فیلم شکل میگیرد.
از وقتی سبک عکاسی متفاوت میشود کار را به فرزندانش میسپارد. دو پسرش حمید و محمد مهدی چراغ عکاسی دوستی را در کوچه کربلا همچنان روشن نگهداشتهاند. علاقه «احمد دوستی»، اما همچنان به عکاسی پابرجاست.