شهید احمد عرفانی 17بهار از زندگیاش را پشت سرگذاشته بود که 17شهریور57 توسط رژیم ستمشاهی به شهادت رسید. مادرش به عکس شهید اشاره میکند و میگوید:وقتی 17سالش شد گفت بیا برویم عکس بگیرم تا هر وقت دلت برایم تنگ شد عکسم را نگاه کنید، هرگز فکر نمیکردم؛ روزی برسد که او نباشد و من دلتنگ دیدن رویش شوم برای همین به این حرفش لبخندی زدم و توجه نکردم.
مسجد فیل که از دوره قاجاریه به جا مانده است، از جمله مساجد فعال مشهد در سال ۱۳۴۲ بود که بیشتر در مخالفت با ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی و لوایح ششگانه به شهرت رسید.
کمسن و سالترین اسیر اردوگاه پسری 10 ساله به نام علیرضا بود که به همراه پدرش برای دفاع از کشور عازم جبهه شده و در نهایت اسیر شده بودند. در ابتدا نگذاشتند که دشمن بفهمد با هم نسبتی دارند زیرا شکنجههایشان بیشتر میشد اما کمکم این موضوع لو رفت. یکی از تلخترین خاطراتم برمیگردد به همین کودک! آنهم زمانی که پدرش را جلو چشمانش به شکل وحشیانهای کتک میزدند و آن پسر کاری از دستش برنمیآمد و فقط غصه میخورد.
احمد برسیپور جزو اولین نفراتی بوده که جنگ را لمس کرده است. او اولین روز جنگ در 31 شهریور 1359 را اینگونه روایت میکند: ساعت حدود یک ربع به 2 بود و داشتم آماده میشدم که شیفت را تحویل دهم که آژیر قرمز به صدا درآمد. 7 یا 8 هواپیمای عراقی در حال نزدیک شدن به پایگاه بودند که در ابتدا مشخص نبود عراقی هستند ولی نزدیکتر که شدند و دم هواپیما را دیدم، متوجه پرچم عراق شدم. اسکرمبل زده شد. اسکرمبل یعنی هواپیما در باند به همراه خلبان آمادهباش است. بمباران از سوی هواپیماهای عراقی بر منازل مسکونی و پایگاه انجام شد و صدمات بدی به باند وارد شد ولی در خانههای سازمانی به کسی آسیبی نرسید.
کوچه گلچین از قدیم با روضهخوانیهای ماهانهاش معروف بود و این موضوع در بحبوحه انقلاب، بستری را برای انقلابیون فراهم میکرد تا اطلاعیهها را به یکدیگر منتقل کنند.
مگر میشود در میان خاطرات نصفهنیمه او گشت و به پرسشی نرسید که ذهن را درگیر نکند؟! قرارمان میشود مدرسه علمیهای که پایگاه اولین زنان انقلابی مشهد است، مدرسه اسلامشناسی حضرت زهرا(س). بانومقدسی خوشقولتر از ماست. بیایی اینجا اول از همه جذب اتاقها، درها و دیوارهایی میشوی که همه بوی قدمت دارند و چیزی جز آسانسور، نظم پنجاهوسهساله را به هم نریخته است. بانومقدسی فقط منتظر عکاس است، فقط زمانی برای عکاسی!
منافقان برای اینکه مرا بترسانند، چندینبار تهدیدم کردند. مغازه آرایشگریام را به آتش کشیدند و حتی یکبار با پیشنهادی از من خواستند که یک کیف دستی حاوی نارنجک را در خانه آیتالله شیرازی بگذارم، اما پاسخ صریح منفی من به این پیشنهادهای شوم، آنها را عصبانی کرد. دو موتورسوار قصد جانم را کردند که از آن مهلکه جان سالم بهدر بردم.این بخشی از صحبتهای علیاصغر سرابی است که آرایشگر اختصاصی علمای مشهد پیش از انقلاب بوده است.