پل میدانبار نوغان را که پشت سر میگذاریم، در یکی از فرعیهای رسالت64، مسجد مهدی قائم(عج) با کاشیهای لاجوردی نشان از رسیدن به مقصد دارد. در مسیر پلهها تابلو مکتبخانه قرآنی بسیج پایگاه شهیدبرونسی بر دیوار میخ شده است. در فضای بهنسبت وسیع زیرزمین مسجد حدود ۲۰زن درحالیکه مقابل هرکدام رحل قرآنی است، به نظم نشستهاند. هنوز کلاس شروع نشده و فضای شوخی و خنده جاری است. مربی کلاس را به یکی از قرآنآموزانش میسپارد تا در طبقه سوم و جایی آرامتر گفتوگو را پی بگیریم.
«هرچه دارم همه از دولت قرآن دارم» شروع گفتوگویمان با حافظ کل قرآن محله رسالت با این مصرع از شعر شیخاجل، حافظ است. خدیجه بلقوریان متولد خرداد۱۳۶۶ با همه فرازونشیبهای زندگی موفق شده است در مدت کمتر از ۲۲ماه همه آیات کلام خدا را حفظ کند.
او داستان قرآنیشدنش را اینطور شرح میدهد: در خانوادهای مذهبی رشد کردم، اما جایگاه قرآنی امروزم را بعد عنایت خدا و ائمه(ع)، مدیون چندنفر از معلمان دوره دبستان و راهنماییام هستم.
خدیجهخانم اینها را میگوید تا ما را ببرد به خاطرات دوران کودکی؛ آن روز که معلم کلاس پنجم رو به بچهها میگوید: «امسال که سال آخر است، هر فردی که یک دور کامل قرآن را بخواند، جایزه خوبی نزد من دارد.» همین موضوع انگیزهای برای او میشود تا اولین گامش را برای قرآنخواندن و بهدست آوردن دل خانممعلم بردارد: 2ماه از سال تحصیلی نگذشته بود که این موضوع مطرح شد. روزها درس میخواندم و کارهای خانه را انجام میدادم و شبها هم یک تا ۳صفحه قرآن میخواندم. اردیبهشت همانسال موفق به مرور یک دور کامل قرآن شدم. در عالم کودکی و به عشق بهدستآوردن دل خانممعلم، همه تلاشم برای اولشدن بود، اما جایزه دومی هم نصیبم شد.
یک روز عصر بیهوا کنترل را برداشتم و تلویزیون را روشن کردم. تبلیغ پذیرش تربیتمدرس برای حافظ قرآن بود
ازدواج نافرجام خدیجه جوان، آن هم درست بعد از گرفتن دیپلم و مشکلات روحی و روانی که به دنبال داشت، سبب شد بیشتر به قرآن پناه ببرد: روزهای بهشدت سختی را میگذراندم. بعد جدایی از همسرم قرآن تنها پناهم شده بود. آن زمان هنوز با برخی معلمها در ارتباط بودم. یکی از آنها معلم دوره راهنماییام بود. یک روز به من گفت: خدیجهجان! ببین چهچیز حالت را خوب میکند، برو دنبال همان. وقتی گفتم قرآن، گفت برو دارالقرآن حرم. چیزی که تو دنبالش هستی، آنجا پیدا میشود. اگرچه فقط یکبار دارالقرآن رفتم، همان یکبار جرقهای بود برای ادامه راهی که پیش گرفته بودم.
روایت بعدی خدیجه، حکایت از این جمله انگیزشی دارد که وقتی هدف و انگیزهای قوی در فراسوی ذهنت باشد، همه کائنات دست به دست هم میدهند تا تو به آنچه میخواهی برسی: آدم پای تلویزیون نشستن و دنبالکردن برنامههایش نیستم. یک روز عصر بیهوا کنترل را برداشتم و تلویزیون را روشن کردم. تبلیغ پذیرش تربیتمدرس برای حافظ قرآن بود.
فردای آن روز به مجتمع امامرضا(ع) در پارک ملت رفتم و ثبتنام کردم. ۲۲ماه بعد همه آیات کتابالهی را حفظ بودم. البته در این مدت دورههای مربیگری، روانشناسی و... را هم پشت سر گذاشتم. بعد از پایان دوره تربیتمدرس امام رضا(ع)، مدتی هم در دارالقرآن حرم دوره تثبیت را گذراندم تا بهصورت علمی و بهروز حفظیاتم تثبیت شود. تا امروز نشده است که یک روز را بیتلاوت آیهای از کلام خدا به شب رسانده باشم.
آغاز مربیگری حافظ کل قرآن با قبولی در آزمونی شروع شد که در اداره اوقاف برگزار شد: کار آموزش حفظ را با 5نفر از بانوان روستای همتآباد در جاده سیمان شروع کردم. بهمرور تعدادشان به ۱۲۰نفر رسید و تا الان ۲۰حافظ کل قرآن در این جلسات آموزش دیدهاند.
البته خدیجهخانم بعد از مدتی به پیشنهاد قرآنآموزانش به مسجد مهدیقائم(عج) رفت تا با طرح حافظون، مربیگریاش را ادامه دهد: آموزش و تمرین حفظ کلام خدا به داوطلبان را در مسجد مهدیقائم(عج) برعهده داشتم. این طرح توسط آستان قدس رضوی انجام میشد و طرح خوبی بود، اما سرشلوغی خانمها و فشردهبودن کلاسها سبب میشد بعضیها از ادامه بازبمانند. اینطور شد که به پیشنهاد خود خانمها، از این طرح خارج شدیم تا با سرعت کمتری و بدون هیچ استرس و دغدغهای آموزش را دنبال کنیم. انشاءا... بهزودی 30حافظ دیگر به حافظان کل قرآن اضافه خواهند شد.
گفتوگو که به پایان میرسد، دوباره به طبقه زیرزمین برمیگردیم. کلاس رو به پایان است و خانمها مشغول خوشوبش هستند. دختر جوانی که جعبه شیرینی در دست دارد، به سمت ما میآید. خدیجهخانم همانطور که جعبه شیرینی را به سمت من میگیرد، میگوید: دختر برادرم است. بهتازگی حافظ کل قرآن شده و ازدواج کرده است.بفرمایید شیرینی.
این بانوی حافظ قرآن از شیرینترین لحظات زندگیاش میگوید: آذر سال13۸۹ مصادف با جمعه، اول محرم و بزرگداشت حضرت علیاصغر(عج). آن روز حفظ کل قرآن را به پایان رساندم. خیلی خوشحال بودم که زودتر از فرصت تعیینشده حفظ قرآن را کامل کرده بودم. خاطرم هست آن روز پدرم مقابل تلویزیون نشسته بود و روضه طفل ششماهه امامحسین(ع) را گوش میکرد. وقتی خبر حافظشدنم را به او دادم، درحالیکه اشک در چشمانش نشسته بود، قول یک سفر کربلا را به من داد و نوروز سال۹۰ من همراه پدر و مادرم در کربلا بودیم. آن سفر زیارتی به برکت قرآن بود و تا 2سال قبل و شیوع کرونا هرسال این سفر قسمتم شد.
تاکنون جشنهای مختلفی برای حافظان قرآن در مکتبخانه قرآنی بسیج پایگاه شهیدبرونسی برگزار شده است. جشن برای کسانی که 5جزء را به پایان میرسانند، جشن برای 15جزئیها و... . همه اینها در راستای انگیزهبخشیدن و ادامهدادن راه بوده است.
خدیجهخانم میگوید: یکی از این جشنها برای خودم غافلگیرکننده بود. خانمها نوزدهم آذر، یعنی سالروز حافظکلشدنم، برای من جشن گرفتند. اصلا انتظارش را نداشتم.