کد خبر: ۹۷۶۳
۰۳ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۰

شهدای آرمیده در میدان نمایشگاه چه کسانی بودند؟

محمود اشرفی، قربانعلی میرانیان و یک شهید گمنام سال‌ها در میدان نمایشگاه مشهد آرمیده‌ بودند. سال‌ها اینجا قبرستان روستای امامیه و قاسم‌آباد بود و شهیدان را همین‌جا دفن می‌کردند.

جمال رستم‌زاده| سه نفراند، بهتر بگوییم سه شهید؛ یکی گمنام و دوتای دیگر که با نام و نشان تکیه داده‌اند پهلوبه‌پهلوی سبزینه‌های میدان نمایشگاه و غریب از همه هیاهو‌ها، تنها خاطره‌ای خوش هستند برای مردم آشنای روستای قدیم قاسم‌آباد و شهرک غرب امروز. ۳۵ سال تنها، جز این روز‌ها که شده‌اند تیتر یک روزنامه‌ها و با حرف از اینکه چه هستند و اهل کجایند، افتاده‌اند سر زبان خیلی‌ها. 

توی همه گزارش‌هایی که چاپ شده یکی گفته جابه‌جایشان کنند و دیگری گفته المان می‌سازیم، خودمانیم حرف زیاد است و عمل کم. از همه اینها که بگذریم، اما هفته دفاع مقدس بهانه‌ای شد تا ما یعنی شهرآرامحله توی این گزارش سرک بکشیم به خاطرات قدیمی و با چند سطر و چند خاطره، اشاره‌ای بکنیم به زندگی این شهدای غریب که از قامت رشید و قلب رئوفشان تنها سختی سنگ قبر مانده و تنهاییِ پلاکشان.    

 

این ۳ نفرِ عاقبت‌به‌خیر

پدر‌ها و مادر‌ها برای بچه‌هایشان هزارویک آرزو دارند؛ دوست دارند نوجوانی‌شان را ببینند، با جوانی‌شان لذت ببرند، آنها را در لباس دامادی به‌نظاره بنشینند و آرزوی هر پدر و مادری این است که پسر یا دخترشان بشود عصای پیری‌شان و تکیه‌گاهشان و دست‌آخر دعا می‌کنند؛ الهی عاقبت‌به‌خیر شوی....   

 

هدیه‌ام را از خدا پس نمی‌گیرم

اما فرزندان همین آب و خاک را مادران و پدرانشان فقط برای خود نمی‌خواهند، برای همین از روزی که زاده می‌شوند، سوگند می‌خورند هروقت هرکجا مام این میهن اسلامی به جانبازی این فرزندان نیازی داشت از زیر قرآن عبورشان دهند و با کاسه آبی بدرقه‌شان کنند.

از نهضت حسینی نیز آموخته‌اند همان لحظه دل از همه آن تعلقات ببرند و منتظر هدیه‌ای که در راه خدا داده‌اند، نباشند. روزگاری با همین نگاه عاشقانه فرزندانی تربیت‌شده از دامان مادران و پدرانی آسمانی رخت دنیایی خویش را برکندند و لباس جانبازی و سربازی به تن کردند.

رفتند بی‌آنکه چشم به پاداش یا سپاسی از جانب ما داشته باشند. البته این میان ما نیز مردمی نمک‌نشناس نبوده و صدالبته نیستیم.

بعد از گذشت ۳۵ سال از آخرین روز‌های جنگ و حالا که بسیاری از پدران و مادران شهیدان بافراق فرزندانشان به سوی خدا پرکشیده‌اند، این شهیدان و مزار پرنورشان است که میهمان شهر‌های ماست و این ما هستیم که باید نگهدار یادگار‌های باقی‌مانده از جنگ باشیم، حتی اگر این یادگاری به اندازه سنگی بی‌نام‌ونشان باشد.

   

محمود اشرفی، قربانعلی میرانیان و یک شهید گمنام سال‌ها است که در میدان نمایشگاه آرمیده‌اند

 

قرار عاشقی

محمد اشرفی، برادر شهید محمود اشرفی است که درباره برادر شهیدش می‌گوید: «سال ۶۱ تازه ۲۰ سالش شده بود که به‌خواست پدر برای رفتن به سربازی اقدام کرد. زمان جنگ بود و همین بهانه‌ای شد تا برای مبارزه با اشرار شمال‌غرب کشور به ارومیه اعزام شود. در همان درگیری‌ها در ۱۶ مهر سال ۶۱ و در اثر اصابت تیر دشمن به قلبش به شهادت رسید.»

حرف پشت حرف می‌اندازد که «آن زمان در جبهه جنوب بودم که از شهادت محمود باخبر شدم. جنازه‌اش را که به مشهد آوردند، خودم را رساندم برای تشییع پیکر.» بعد درحالی‌که اشاره می‌کند به میدان نمایشگاه، می‌گوید: «آن زمان اینجا قبرستان روستای امامیه و قاسم‌آباد بود و به رسم همه روستاییان، شهید را همین‌جا دفن کردیم. محمود، اولین شهید این روستا در جنگ تحمیلی بود.»   

 

تک بود و باغیرت

سراغ دومی را که بگیری، می‌رسی به قربانعلی میرانیان؛ شهید غریب‌افتاده دیگر میدان نمایشگاه که هیچ ارگانی حتی بنیادشهید با توجه به گزارش‌های بسیار هنوز اقدامی برای بازسازی قبور این شهدا انجام نداده است. بگذریم، با محمد اشرفی همراه می‌شویم و پدر شهید قربانعلی میرانیان را در باغچه کوچکی در همان حوالی دیدار می‌کنیم.

پدر شهید میرانیان از علی فرزندش به نیکی و بزرگی یاد می‌کند و می‌گوید: «در بین هشت فرزندم، علی تک بود و غیرتمند و دلیر و شجاع.» او اضافه می‌کند: «قبل از سربازی به جبهه رفت و مجروح شیمیایی شد، برای همین وقتی به سربازی رفت، به منطقه اعزامش نکردند و قرار شد در واحد آموزش در شهرستان تربت‌حیدریه خدمت کند. خیلی کم به مشهد می‌آمد و گاهی ما سراغی از او می‌گرفتیم.»   

 

محمود اشرفی، قربانعلی میرانیان و یک شهید گمنام سال‌ها است که در میدان نمایشگاه آرمیده‌اند

 

هر کاری کردیم اینجا دوام نیاورد

پای خاطره‌ها را که وسط می‌کشد، یادش می‌آید و می‌گوید: «یک‌بار با پادگان تربت‌حیدریه تماس گرفتیم و گفتند بدون اطلاع محل خدمتش را ترک کرده و به شهرمریوان در جبهه غرب رفته است. مسئول یگانش در تربت‌حیدریه می‌گفت هرکاری کردیم اینجا دوام نیاورد و می‌گفت باید به منطقه جنگی بروم. آخر هم روز‌های پایانی جنگ در ۱۹ تیر ۶۷ به شهادت رسید و شد آخرین شهید روستا در دفاع مقدس.»

محمد روزهای پایانی جنگ در ۱۹ تیر ۶۷ به شهادت رسید و شد آخرین شهید روستا در دفاع مقدس

  

 

نه‌گفتن مرا محکم‌تر تکرار کنید

پدر شهید باز یاد‌ها که سربه‌سرش می‌گذارد، این‌بار از غیرت و شجاعت فرزندش این‌طورحرف می‌زند: «خودش مشهد نبود و در پادگان آموزشی خدمت می‌کرد. من در همین باغچه مشغول کار بودم که یک نفر با ظاهری آراسته سراغم را گرفت.

به چهره و ماشینش می‌خورد پولدار باشد، پیدایم که کرد برای اطمینان پرسید پدر علی میرانیان هستی؟ وقتی جواب مثبتم را شنید، گفت من از ملاکان و سرمایه‌داران و بازرگانان تربت‌حیدریه‌ام. از علی خوشم آمده و می‌خواهم که دامادم شود. کار و پول و امکانات رفاهی هم در اختیارش می‌گذارم. اینها را گفت و گفت که علی خودش من را می‌شناسد، بگو منتظر جوابش هستم.»

وی ادامه می‌دهد: «وقتی علی به مرخصی آمد موضوع را با او درمیان گذاشتم. علی گفت او اگرچه سرمایه‌دار است، اما از قاچاقچیان شرق کشور است و بار‌ها سعی داشته من را با این وعده‌ها بخرد و البته جواب منفی من را شنیده است. اگر بار دیگر به سراغ شما آمد جوابش را بدهید و نه گفتن مرا محکم‌تر تکرار کنید.»

برادر شهید اشرفی هم در ادامه صحبت‌های پدر شهید میرانیان اضافه کرد: «مزار این شهیدان که برای مردم و انقلاب‌اسلامی جانفشانی کرده‌اند، دارای ارزش و احترام است و بر همه واجب است حرمت قبور این شهیدان را نگه دارند و این آرامستان را از غربت نجات دهند.»


* این گزارش پنج شنبه، ۱۸ مهر ۹۲ در شماره ۴۱ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.  

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44