کمال خجندی| تابستان سال بعد که بیاید، حاجی پنجاه سال است که کوره آجرپزی دارد و پنجاه سال عمری است انصافا. «کوره آجرپزی حاج علیاصغر سلیمانی» در «شترک» در حاشیه شمال شرقی مشهد، از کورههای قدیمی مشهد محسوب میشود، آن هم در جایی که وفور کوره آجرپزی است. اصلا نام شترک، با نام کورهپزخانه عجین شده است.
با رنج کارگرهایی که زن و مرد، در خاک کورهپزخانهها خشتمالی میکردهاند تا شهر، آجربهآجر، بزرگ شود و استخوان بترکاند. شترک و کورهپزخانههایش، بخش دیدهنشدهای از تاریخ توسعه مشهد است؛ تاریخی که رنج کارگرهای کورهپزخانه آن را شکل داده است.
حاجعلیاصغر سلیمانی، اما در همه این سالها با کارگرهایش مهربان بوده است، از جنس مهربانی پدری با فرزندانش. او خوشحال است که توانسته است برای سالها و سالها، نانی سر سفره کارگرها بیاورد.
سال۱۳۲۲ در طرق بهدنیا آمدم. پدرم کشاورز بود و کلاس ششم را که تمام کردم، مرا فرستاد شهر تا کاری یاد بگیریم. ابتدا رفتم توی کار ساختمان، اما بعد در یک مدرسه شبانه ثبتنام کردم. مدرسهای بود به نام «شاپور» در خیابان نخریسی. شبها درس میخواندم و روزها میرفتم بنایی. چندسالی خواندم ولی بعدش درس را گذاشتم کنار و سفت و سخت مشغول کار شدم.
اسفند۱۳۵۳ بود که رفتم پیش «حاجی رستگارمقدم» که از آجرپزهای قدیم مشهد بود. کورهاش در «حسینآباد» بود، آخر بیستمتری طلاب که حالا افتاده برِ صدمتری. هنوز دودکش کورهاش هست و مردم به آن میل رستگارمقدم میگویند و چندسال است که ثبت ملی هم شده است.
حاجی رستگارمقدم کوره دیگری هم در جاده سیمان داشت؛ دفترش، اما در «چهارراه مقدم طبرسی» بود. رفتم پیش حاجی و ۵۰۰هزار آجر از او خریدم؛ ۱۰۳۲ تومان هم پول نقد دادم. قرار شد حاجی رستگارمقدم بعد از عید هر روز یک ماشین آجر به ما بدهد. بعد عید، اما آجر گران شد. حاجی هم گفت: «نمیتوانم روزی یک ماشین آجر برسانم؛ نهایتش هفتهای یک ماشین میرسانم. اگر نمیخواهی، بیا پولت را بگیر و برو جای دیگری آجر بخر.»
من هم کار را برداشته بودم. کلی کارگر داشتم. کارم میخوابید. ماندم چهکار کنم. آن روزها، فامیل دوری داشتیم که کارگر کورهپزخانه بود. یک شب مهمان ما بود. صحبت کار پیش آمد و من ماجرای آجر ندادن حاجی رستگارمقدم را تعریف کردم. گفت: «خب چرا خودت کوره نمیزنی؟» گفتم: «کوره بزنم؟» گفت: «بله. چرا نزنی؟ پول که داری؛ آجر هم که لازم داری. خب کوره بزن و خودت آجری را که میخواهی درست کن.»
دیدم حرفش بیراه نیست. جوان بودم و به خودم میدیدم که کاری را از صفر شروع کنم. آمدم همینجا و زمینی خریدم و کوره خودم را علم کردم.
خیلی نبود؛ چهار پنج کوره بود. کورهای بود به نام «کوره صفری» که «حاجی کشمیری»، همسایه ما، با او کار میکرد. حاجی خودش فوت کرده است و الان پسرهایش کورهداری میکنند. کوره «حاجعلی فریدون» هم بود و در کنارشان «کوره حجاجی» و «کوره روحی».
زمین و کشتوکار داشت، اما آبش کم شده بود. روستای آبادی نبود. خاک زمین اینجا برای خشتمالی و تنورمالی و کوزهگری خوب است؛ برای همین هم کورهها آمده بودند اینجا. قبل از آن در حسینآباد بهجز کوره حاجی رستگارمقدم، چند کوره دیگر هم بود، مثل کوره «شرکت شرق» ولی حسینآباد خاکش کم بود.
این بود که کورهها آنجا دوام نیاوردند؛ شترک، اما خاکش برای کورهداری خوب است؛ برای همین هم الان بیشتر کورههای مشهد اینجا هستند؛ اما در قدیم، چون از مشهد دور بود و راه آسفالته هم وجود نداشت، کورههای آجرپزی بیشتر سمت حسینآباد ساخته میشدند.
خاطرم هست که خود ما برای رسیدن به شترک از آخر «تلگرد» یا آخر «دریا» میآمدیم. در کل این مسیر هم فقط یک قلعه «التیمور» قرار داشت و بس. بهدلیل همین مسافت طولانی هم کارگرهای کورهپزخانههای شترک کمکم همینجا خانه ساختند و جمعیت شترک بهمرور زیاد شد. عموم کارگرها هم از تربتجام میآمدند. خود من وقتی کورهام را بنا کردم، کنارش چهل اتاق برای کارگرها ساختم.
کارگرها «هزاری» کار میکردند. یعنی برای هر هزار آجر که میزدند، دستمزد میگرفتند. مزد کار در کورهپزخانه اینطور است. کوره هم سه دسته کارگر دارد: «قالبدار» و «چرخکش» و «کورهسوز». زمین را با بولدوزر میکندیم و خاک را دپو میکردیم. ما میگوییم «سُرمهکردن»، یعنی آماده کردن خاک برای خشتمالی.
کارگرها با آنها گل درست میکردند. قالبهای آجرزنی هم چوبی بود و میشد با هر قالب بین سه تا شش آجر را قالب زد. اینطور بود که هر قالبداری بسته به توانش، قالبی را انتخاب میکرد و خشت میزد. بعد خشتها را روی زمین، جلوی آفتاب میچیدند تا خشک شوند. پسازاین، نوبت «چرخدار» یا «چرخکش» بود.
چرخکشها، هشتاد تا صد آجر را میچیدند روی چرخ و میآوردند در کوره میچیدند تا خشت خام پخته شود و بشود «آجرگری». یکیدو «کورهسوز» هم داشتیم که کارشان، آتشکردن کوره بود و اینکه خشتها چطور و چقدر در کوره بمانند، هنر و مهارت آنها بود.
این کورههایی که ما داریم، اسمشان «کوره هافمن» است. هافمن یک معمار آلمانی و مخترع ایننوع کورهها بود. برای اینکه کوره هافمن را درست بفهمید، یک فضای کشیده بیضیمانند را تصور کنید که در زیر خودش دور تا دور، یک دالان دارد. این دالان، یک درگاههایی هم دارد؛ جایی که میشود از آنجا وارد کوره شد. ما به این درگاهها میگوییم «قَمیر».
کورهها بر مبنای تعداد درگاهها شناخته میشوند؛ مثلا کوره کوچک شانزده قمیر است؛ اما کوره بزرگ چهلقمیر هم داریم. در سقف دالان کوره سوراخهایی هست که از آنجا سوخت به کوره وارد و باعث میشود که روشن بماند. کارگرها هرقمیر را -درواقع بخشی از دالان کوره و قمیرش را- که پر از آجر بکنند، درش را گل میگیرند و میروند سراغ قمیر بعدی. چهارپنج قمیر که پر شود، کورهسوز کوره را روشن میکند تا آجرها پخته شوند.
قدیمها، آنموقع که من تازه وارد این حرفه شده بودم، سوخت کورهها زغالسنگ بود و خاکاره. چندسال بعد شرکت نفت آمد و گفت ما به جای زغالسنگ به شما «مازوت» میدهیم. مازوت نفت سیاهی است که خوب میسوزد؛ اصلا نفت کوره است. کورهها تا همین اواخر مازوت میسوزاندند. سال ۱۳۸۰، اما همه کورهها گازی شدند.
در این حالت، گاز با هوا ترکیب میشود و از همان سوراخها از طریق مشعلهایی میسوزد و کوره را روشن نگه میدارد. کورههای ما تا هشتصد درجه گرما دارند. با همین گرما ۲۴ساعت لازم است تا آجرها بپزند.
اول جایی را که میخواستند کوره بزنند، گود میکردند تا بتوانند از خاک آن استفاده کنند. کوره را شش متر میبردند پایین. بعدها بهمرور از همان دور کوره، خاک را برمیداشتند و از آن برای آچرپزی استفاده میکردند. کوره میماند و دورش گود میشد. حالا هم که نگاه کنید، هرجا کورهای هست، دورتادورش گود است.
گودبرداری که انجام میشد، براساس همان شکل بیضی و دالان دورش، آجرچینی میکردند و سقفش را ضربی میزدند، آن هم ضربی سهخشتی که خیلی محکم است. بالای کوره، کارگر دارد کار میکند. سقف باید سقف خیلی محکمی باشد که هم گرمای کوره را در خودش نگه دارد، هم وزن کارگری را که بالای آن است.
در کنار همه اینها، از آنجاکه کورهها خیلی دود میکردند، کورهدارها باید دودکشهای بلندی میساختند که دود کوره را ببرد خیلی بالا، آنقدر که باعث آلودگی اطراف نشود. ساخت آن دودکشها هم معماری خودش را داشت. البته آن دودکشها نسل قدیمتر کورهها بودند. موقعی که ما در شترک کوره زدیم، دیگر کسی از آن دودکشها نمیساخت.
کورهها هنوز هم همین هستند. فقط الان دیگر با گاز کار میکنند. اما آجرها دیگر آن آجرهای قدیم نیستند. حالا بیشتر کورهها آجر سفال میزنند؛ آجر سفال دهسانتی، بیستسانتی و چهلسانتیمتری. در واقع شکلی کارخانهای پیدا کرده است و خط تولید دارد. یعنی دیگر به کارگر نیازی نیست.
حالا خاک از یک طرف خط وارد خط تولید و همانجا «سَرند» (غربال) میشود. بعد گِل حاصل از سرند با دستگاه ورز میخورد و بسته به خط تولید آجر سفال شکل میگیرد. آجر بهشکل تختهای از دستگاه بیرون میآید و با قالب برش داده میشود. بعد از این مرحله، آجرهای برشخورده با نوار نقاله به اتاق خشککن میروند.
اینجا روی نوار نقاله، چهار دور میروند و میآیند و در حرارتی که دمندهها درست کردهاند، خشک میشوند. آخر خط تولید، آجر بهصورت خشکشده، از نوار نقاله بیرون میریزد. از اینجا دوباره کارگرها هستند که آجرها را با چرخ به کورهها میرسانند؛ اما کار کوره همچنان همان است که بود. آجرها ۲۴ساعت در کوره میمانند و بعد بهصورت آجر سفال پخته میآیند بیرون.
خوب است. چرا بد باشد؟! خشتمالی کار سختی است. کار در کورهپزخانهها سخت بود. زن و بچه بودند و کار میکردند. حالا دستگاه است؛ اما خب کورهها هم دیگر آن شلوغی سابق را ندارند. حالا دیگر کورهپزخانهها شدهاند کارخانه تولید آجر.
* این گزارش پنجشنبه ۱۴ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۲۵۵ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.