کد خبر: ۹۳۳۰
۱۵ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰

آوازه هنر قالی‌بافی حبیبه خانم تا ژاپن هم رفته است!

حبیبه حمیدی‌فیاضی هنرمند محله رسالت است که با رنگ و نخ آثار هنری شگفت انگیزی خلق می‌کند او علاوه بر آموزش قالیبافی به ایرانی‌ها، هنرجویانی از سایر کشورها مثل ژاپن هم داشته است.

هم رنگرزی می‌کند و بیش از ۵ هزار رنگ را به‌کار می‌گیرد و هم طراحی و پرداخت فرش را انجام می‌دهد و قالی و تابلوفرش می‌بافد. هنرمند جوان ما که از اهالی خیابان رسالت است، مدیر و مدرس آموزشگاهی در همین زمینه نیز هست و تاکنون بیش از هزار شاگرد تربیت کرده که اکنون هریک برای خود هنرمندی شده‌اند و تعدادی از آن‌ها از همین راه درآمد کسب می‌کنند.

او نه‌تنها از مشهد و تهران و کرمان و شهر‌های دیگر ایران که از کشور‌های روسیه و ترکیه و ژاپن هم سفارش کار دارد و در نمایشگاه‌های خرد و کلان سطح شهر هم آثارش به نمایش گذاشته شده است. او کار‌های فنی مانند تراشکاری و مکانیکی را هم آموخته تا در مواقع ضروری، گلیمش را از آب بیرون بکشد.

حبیبه حمیدی‌فیاضی، هنرمند سی‌وچهارساله خیابان رسالت، جوشکاری و تراشکاری و کار با سنگ فرز را هم بلد است. با او که اصالتا اردبیلی است و ۹ سال است که دست سرنوشت، همسایگی امام رئوف (ع) را نصیبش کرده، در کنار دار‌های قالی و آثار هنری‌اش گفتگو کرده‌ایم.

 

قالی‌باف‌خانه مادر

حمیدی درباره خودش می‌گوید: کودکی‌ام در اردبیل گذشت. مادرم زمان‌های قدیم در ولایت خودمان، کارگاه بزرگ قالی‌بافی داشت. آن‌قدر در این راه مرارت کشید که نه‌ساله که بودم، کارگاهش را تعطیل کرد. به‌خاطر اذیت‌های بیش از حد این هنر به من اجازه نداد پای دار قالی بنشینم و ببافم، اما من کنجکاو بودم و گاه دورادور سعی می‌کردم کار را یاد بگیرم. درس خواندم و دیپلم علوم‌انسانی گرفتم. در این فاصله با پسرخاله‌ام ازدواج کردم. سعی می‌کردم از هرفرصتی استفاده کنم و در کلاس‌های صنایع دستی فنی‌وحرفه‌ای شهر خودمان شرکت کردم. همسرم هم در زمینه تولید و فروش تابلوفرش‌های نفیس کار می‌کرد و شیفته کارش بود.

او می‌افزاید: همسرم متوجه شد که خیلی به این هنر علاقه دارم؛ برای همین هم تشویقم کرد و چم‌وخم کار را به من آموخت و من نیز در کار قالی‌بافی، ابتدا گره زدن و سپس طراحی و بعد هم رنگرزی را که کار فوق‌العاده شیرین، اما سختی است، یاد گرفتم. مادر و پدر همسرم در مشهد بودند و همین باعث شد که ما هم به شهر، اما م‌رضا (ع) بیاییم و از همان ۹ سال پیش تا الان در همین خیابان رسالت ساکن شدیم. در اینجا تصمیم گرفتیم من بیشتر ببافم و او کار‌ها را بفروشد. رفته‌رفته کارمان را گسترش دادیم. آن زمان بازار تابلوفرش داغ بود و به همین علت از گوشه‌وکنار کشور سفارش‌های فراوانی می‌گرفتیم.

 

روایت هنرمند محله رسالت از عشق به نخ؛ رنگ و قالی

 

مینیاتور‌های پرطرفدار

هنرمند منطقه ما با بیان اینکه هنرجویان یا مشتریان، بیشتر طرح‌های مینیاتوری را می‌پسندند، درباره مراحل کار بافت تابلوفرش می‌گوید: طرح و نقشه از قبل مشخص است. ابتدا نخ خام تهیه می‌کنم و بسته به نوع کار و تعداد رنگ‌های به‌کاررفته در کار، نخ‌های خام را رنگ‌آمیزی می‌کنم. نخ که آماده شد، نوبت به چله‌کشی می‌رسد که یکی از مراحل مهم کار است.

 تاروپود که مشخص شد، مرحله بعد زنجیره‌بافی است که چند رج زنجیره می‌بافیم، سپس نوبت گلیم‌بافی است و بعد هم طبق نقشه گره می‌زنیم و در پایان کار زنجیره تکرار می‌شود و بعد هم نخ‌های زنجیره را برش می‌زنیم. یکی از کار‌های مهم این است که قبل از پرداخت اثر یعنی زدودن اضافات نخ از روی کار، آن را به‌اصطلاح شور می‌دهیم تا رنگ آن ثابت شود و سپس پرداخت ساده یا برجسته انجام می‌شود و در این مرحله، کار آماده قاب گرفتن است.

 

ماجرای خانم گیومی

این بافنده تابلوفرش خاطرنشان می‌کند: برای اینکه با آسودگی‌خاطر کار کنیم، از آغاز فعالیتمان، شرکتی تاسیس و مجوز‌های لازم را دریافت کردیم. رزق‌وروزی برقرار بود و از همه‌جا سفارش داشتیم؛ از مشهد و کرمان و تهران و گناباد و بجنورد و درگز و برخی دیگر از شهر‌های ایران. این فقط داخل کشور بود. کارگاه‌هایمان را در سطح مشهد گسترش دادیم که من فقط شاگردانم را آموزش می‌دادم و برای اداره کارگاه‌ها به آنها اعتماد می‌کردم و مدیریت کارگاه‌های دیگر نقاط شهر برعهده خودم بود، حتی یکی از کارگاه‌هایمان در عشق‌آباد ترکمنستان بود و همسرم در آنجا حضور داشت و هنرجو تربیت می‌کرد و سفارش‌های متعددی هم به او می‌دادند.

حمیدی به خاطره جالبی از هنرجویی ژاپنی اشاره می‌کند و می‌گوید: یک‌بار دیدم خانمی که مشخص بود ایرانی نیست، داخل کارگاهم آمده و به تابلو‌ها خیره شده است. او در حالی که دست‌وپاشکسته فارسی حرف می‌زد، خودش را گیومی معرفی کرد و گفت که در ژاپن زندگی می‌کند و مدرس زبان ژاپنی در یکی از آموزشگاه‌های مشهد است. از من خواست یادش بدهم که عکس قورباغه ببافد؛ چون می‌خواست آن را به همسرش که به‌شدت به این حیوان علاقه داشت، هدیه دهد. هنوز هم با خانم گیومی ارتباط دارم و به من اصرار می‌کند که بروم کشورش و این هنر را آموزش دهم. قول داده که استقبال بی‌اندازه باشد.

 

بانوی مکانیک

هنرمند محله ما با بیان اینکه بچه‌هایش در این مسیر مشوق و کمک‌حالش هستند، می‌افزاید: پسرم نوزده‌ساله است. چون دستگاه جوش و فرز در خانه داریم، خودش دار‌های فلزی را درست می‌کند. دختر پانزده‌ساله‌ام هم که خیلی به کار تابلوفرش علاقه دارد، گاهی که برای من کار اضطراری یا اداری پیش می‌آید و من نیستم، جور مرا می‌کشد و به هنرجویانم آموزش می‌دهد. چون بازار این کار به خاطر زیاد شدن دست در آن از رونق افتاد، همسرم وارد شغل آزاد دیگری شد؛ البته از او جوشکاری و تراشکاری و مکانیکی هم یاد گرفتم و، چون دستگاه‌های آن را در خانه داریم، اگر ضرورت ایجاب کند، خودم این کار‌ها را انجام می‌دهم.

 

روایت هنرمند محله رسالت از عشق به نخ؛ رنگ و قالی

 

میرسبحان‌ولی و بی‌بی‌صنوبر

این هنرمند جوان به ماجرایی که در هنگام آموزش در روستایی به وقوع می‌پیوندد، اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: برای آموزش هنرم به خیلی جا‌ها حتی روستا‌های حاشیه شهر رفته‌ام و می‌روم و رایگان یا با هزینه خیلی اندک، کار را یاد می‌دهم.

هروقت از یکی از مناطق اطراف شهر رد می‌شدم، تابلوی قدیمی و رنگ‌ورورفته‌ای توجهم را به خود جلب می‌کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «بقاء متبرکه امامزادگان میرسبحان‌ولی و بی‌بی‌صنوبر». خیلی دوست داشتم از نزدیک مزار این امامزادگان را ببینم.

مدت‌ها گذشت و یک‌بار یکی از هنرجویانم از من خواست که به روستایشان خواجه‌حسین بروم تا به تعدادی از اهالی، بافت تابلوفرش را یاد بدهم. یک روز تعطیل به همراه خانواده به باغ آن خانم رفتیم. خانم‌های جوان روستا جمع شدند و من آموزش می‌دادم و خانواده‌ام در باغ، تفریح و استراحت می‌کردند. آموزش که تمام شد، در راه برگشت، آرامگاه عجیبی توجهم را جلب کرد. بله، آرامگاه امامزادگان میرسبحان‌ولی و بی‌بی‌صنوبر بود که همیشه دوست داشتم زیارت کنم.

 

گاهی فکر می‌کنم همین یک کارگاه را هم تعطیل کنم

«مشکلات این راه یکی‌دو تا نیست.» این را می‌گوید و می‌افزاید: فکر می‌کنید چرا همسرم به کار دیگری روی آورد؟ متاسفانه واقعیت این است که هنر به‌خصوص تابلوفرش در کشور ما جایگاه واقعی خود را از دست داده است. به خاطر مشکلاتی از این دست، تمام کارگاه‌هایمان را بستیم و الان فقط در همین شعبه رسالت کار را ادامه می‌دهیم. گاهی فکر می‌کنم همین یک کارگاه را هم تعطیل کنم و قال قضیه را بکنم؛ چون واقعا با این وضعیت، هزینه مواداولیه‌ام درنمی‌آید. شاید تصور شود که کار افت کرده است، اما اصلا این‌طور نیست. بسیاری از شرکت‌های معتبر می‌آیند با ما قرارداد می‌بندند و هنر ما را به نام خودشان عرضه می‌کنند؛ البته پیش از قرارداد با ما، اتمام‌حجت می‌کنند که هیچ‌گاه اظهار نکنیم فلان اثر یا کار را ما تولید کرده‌ایم، پس سطح کار عالی است. درآمد این پیشه، اندک است و سود واقعی از آنِ دست‌های پنهانی که تابلو‌ها را به بهای گزاف در مغازه‌های مجلل شهر‌های بزرگ می‌فروشند.

 

*این گزارش یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۴ در شماره ۱۷۲ شهرآرامحله منطقه ۳ منتشر شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44