در انتهای شهرک طالقانی، بعد از عبور از ساختمانی که مربوط به شرکت سرمایهگذاری توسعهشهری توسگستر است، از یک راه پرپیچوخم خاکی عبور میکنی و در سراشیبی قرار میگیری که روستای کوچکی را در دل خود پنهان کرده است، با خانههایی کوچک و چسبیده بههم و نمای کاهگلی.
در بالای پشتبام بیشتر این خانهها، تانکرهای آب و در حیاط این خانهها نیز بشکههای نفت خودنمایی میکند که خود نشان میدهد این روستا از آب لولهکشی و گاز شهری محروم است.
روستای «علینقی» با وجود قدمت بیش از چهل سالهاش، هماکنون در معرض تخریب قرار گرفته است. این روستا تا چند دهه قبل بهدلیل چشمهای که داشته، به این نام معروف بوده و بعد از آن به «کلاتهسرهنگ» تغییرنام میدهد و وجهتسمیه آن این بوده که شخصی که اتفاقا سرهنگ بوده، زمینهای روستا را میخرد و اینجا را آباد میکند.
باغهایی در این روستا وجود دارد که وقتی پا در آنها میگذاری، سرسبزی و طراوت را نثارت میکنند و احساس خوبی داری از اینکه برای مدتی از هیاهوی شهر رهایی یافتهای.
مشکل اهالی این روستا، نداشتن هویت است؛ هویتی که سالها به انتظارش نشستند و با کموکاستی و نبود امکاناتش ساختند تا رنگ آبادی را ببینند، اما امروز این آبادی به برجنشینان اختصاص یافته است و اهالی، بهرهای از آن ندارند.
زمانی که با خانم نیازمند، از اهالی روستای کلاتهسرهنگ، راهی این روستا میشویم، باورم نمیشود که این روستا فقط چنددقیقه با شهر فاصله دارد؛ روستایی بیستوپنجخانواری با حدود ۱۰۰ نفر جمعیت که در درهای قرار گرفته و در حصار برجهای سربهفلککشیده ارتفاعات جنوب مشهد (در انتهای شهرک طالقانی) محصور شده است.
اوایل، تنها نقطه اتصال این روستا به شهر، همین شهرک طالقانی بود، اما بهتازگی با احداث بولوارنماز، این دسترسی راحتتر شده و تا رسیدن به روستا راه درازی نیست؛ روستایی که مردمانش هرلحظه احساس خطر میکنند از اینکه باید جایشان را به برجها بدهند؛ برجهایی که سایهشان بر سر مردم روستا سنگینی میکند.
زهرا نیازمند و همسرش، علیاکبر شمسآبادی شصتوهفتساله، از قدیمیهای این روستا و صاحب ۱۳ فرزند و ۳۵نوه هستند. آنها زمین و خانهشان را در احمدآباد میفروشند و این زمین و باغ چهارهزارمتری را میخرند که در آن زمان، ۱۱۰ هزارتومان قیمت داشته.
این پیرزن خوشصحبت از روزهای گذشتهاش میگوید که بهسختی در این روستا گذشته به این امید که امروز رنگ آبادی را ببیند. تعریف میکند: متاسفانه از خدمات و امکانات شهری محرومیم. با اینکه از تیرماه ۹۳ این روستا جزو محدوده خدماتشهری درآمده و به شهر پیوسته است، ظاهرا برجهای سربهفلککشیده و ساختهشده بر بالای کوه، بر روی این روستا سایه انداخته و مانع دید آن شده و از چشم مسئولان مغفول مانده است.
آب لولهکشی و کنتور گاز تا سهراهی ورودی به این روستا آمده، اما هنوز چیزی از آن نصیب اهالی نشده است. هر ششماه باید برویم ده غیبی تا کپسولهای گازمان را پر کنیم؛ البته برخی اهالی این روستا هنوز هم از نعمت داشتن کپسول گاز محرومند و تنها با نفت، زندگیشان را سر میکنند.
شمسآبادی، پیرمرد شصتوهفتساله که همسر خانم نیازمند است، نیز از کسانی است که بیشترین دوران عمرش را در این روستا گذرانده است. او از روزهای اولی که به این روستا آمده، میگوید: «روزگارم را با همین چند گوسفند و مرغ و خروس میگذرانم.
خوشبختانه همه فرزندانمان را بهخوبیوخوشی عروس و داماد کردیم و در همین محله سروسامان گرفتهاند. کفتر هم داریم، اما هوا نمیکنیم. بهنظرم برای آدم پیری مثل من این، کارها شرم و گناه دارد.
خانهزندگیمان را در خیابان احمدآباد، ابوذر ۳۵ فروختیم و به امید آبادی به این روستا آمدیم. حدود ۵۰۰ گوسفند خریدیم و به دامداری و کشاورزی مشغول شدیم. سختیهای زیادی در این روستا کشیدیم؛ مثلا برای خرید نان باید هرروز با اسب میرفتیم کوهسنگی.»
او اضافه میکند: «با وجود پیگیریهای فراوان اهالی روستا، متأسفانه هنوز اقدامی درباره لولهگذاری و شبکه انشعاب آبشرب در داخل روستا انجام نشده و تنها دلخوشی این اهالی به تنها چشمهای است که از همان سالهای اولیه در روستا وجود داشته و این روزها فشار آب آن کم شده است.
نبود آب لولهکشی، مشکلاتی برای اهالی روستا ایجاد کرده است. ما از مسئولان توقع داریم امکاناتی که به دیگر مناطق شهر اختصاص میدهند، به این منطقه نیز اختصاص بدهند. مگر نه اینکه ما جزو محدوده شهری هستیم؟ پس چرا از چشم آنها دور ماندهایم؟ مگر نه اینکه در بالای سر ما هر روز در حال ساختوساز هستند؟ پس معلوم است که امکانات به چندقدمی ما رسیده و فقط دست ما به آن نمیرسد!»
شمسآبادی، بزرگترین مشکل اهالی این روستا و شاید علت اصلی نبود امکانات در آن را وجود یک اختلاف دیرینه با سازمان مسکنوشهرسازی میداند.
آنطور که از گفتههای اهالی این روستا میشود نتیجه گرفت، این است که آنها مدعی هستند ۳۵سال پیش یعنی در سال۱۳۵۹ سازمان مسکنوشهرسازی وقت خراسان، ۴۰۰هکتار از اراضی موات را به نام دولت به ثبت رسانده که در سند ارائهشده، زمینهای فوق دارای معدن سنگ، گچ، قنات دایر، زمینهای کشت آبی و دیمه است و بر این اساس، معتقدند که اهالی روستا درواقع متصرف و زمینخوار هستند.
او میگوید: «چرا باغها، قنات دایر، زمینهای آبی و دیمه را که غیرموات بوده و هست، سازمان مسکنوشهرسازی در سال۵۹ «موات» اعلام کرده و چرا نه اجازه انتقال امکانات شهری به روستای کلاتهسرهنگ داده میشود و نه مستثنیات اراضی روستا را در پروژههای شهری اجرا میکنند؟
همچنین در نزدیکی روستا، شرکت توسگستر یک اتاقک نگهبانی مستقر کرده است که اجازه ورود هرگونه مصالح ساختمانی را به داخل روستا نمیدهد و این یعنی اینکه بهشدت با مردم این روستا سر جنگوجدال دارند؛ وگرنه میگذاشتند هویتمان حفظ شود.»
او ساعاتی ما را مهمان باغش میکند و یک چای آتشی نیز به ما میدهد. ادامه صحبتش میرسد به سالهای ۶۴. او که در آن سال اراضی خود را بهصورت قولنامهای از برات براتی خریده است، میگوید: «اینطور نیست که ما این اراضی را مفت بهدست آورده باشیم؛ تمام اهالی روستا که اغلب با یکدیگر نسبت خانوادگی دارند، از سالها قبل این اراضی را به قیمت آن موقع با تنظیم قولنامهای از صاحب قبلیاش خریدهاند.
این اراضی تا چندوقت پیش جزو بخشداری طرقبه محسوب میشد. درحالحاضر که آپارتمانهای در حال ساخت تا چندقدمی روستا آمدهاند، جزو محدوده شهر مشهد هستیم، اما بسیاری از اهالی روستا دفترچه خدمات درمانیروستایی دارند و هنوز از سهمیه نفت روستا برای سیستم گرمایش خود استفاده میکنند.»
خانم بیانی، یکی دیگر از اهالی این روستاست که خانهاش در ضلع شمالی و در نوک کوه قرار دارد. او درباره وضعیت روشنایی این روستا میگوید: «پس از بارها پیگیری توسط ساکنان روستا بالاخره حدود دوسهماه گذشته پس از دریافت ۱۶۰هزار تومان از هر خانوار و با مساعدت فرماندار مشهد، یک کنتور سهفاز برای روستا تأمین و نصب شد، اما متاسفانه هنوز ستون چراغبرق ندارد و بهدلیل ضعیف بودن کابل انتقال برق، تاکنون وسایل برقی منزل ما از جمله یخچالمان سوخته است.» او ادامه میدهد: «میتوانید بیایید یخچال ما را از نزدیک ببینید. دقیقا به اندازه یک شیر آب دائم از بالا تا پایین یخچال، آب میریزد و این در اثر قطعووصلشدن یخچال است.»
با اینکه به شهر متصل شدهایم، دریغ از یک خط اتوبوس و تاکسی در این محدوده از شهر!
او فقط یک دختر کلاس چهارم ابتدایی دارد که مجبور است هر روز او را با پای پیاده، تا ابتدای جاده خاکی روستا ببرد تا سرویس مدرسه او را سوار کند و به مدرسه غنچه که در شهرک طالقانی قرار دارد، برساندش؛ «متاسفانه در این روستا بیشتر کودکان ما از درس و مدرسه محروم میمانند.
دلیلش هم نبود مدرسه در داخل روستا و مسافت طولانی این روستا با مدارس سطح شهر است؛ چراکه اهالی نمیتوانند هزینه سرویس فرزندان خود را بپردازند. با پای پیاده هم امکان رفتوآمد تا مدرسه وجود ندارد؛ بهخصوص در سرمای زمستان، این کار برای فرزندانمان سخت و طاقتفرساست. با اینکه به شهر متصل شدهایم، دریغ از یک خط اتوبوس و تاکسی در این محدوده از شهر! درمجموع از همه امکانات رفاهی محرومیم.»
مجتبی اخترشناس که سوار بر وانت آبیرنگی شده، یکی دیگر از اهالی این روستاست که مدت ۲۵سال است در اینجا اقامت دارد. او به گفته خودش، گوسفندداری میکند و از این راه امرارمعاش. میگوید: متاسفانه اینجا به شهر چسبیده شده، اما هیچ نگاهی به مردم این محله نمیشود، نه خیابانی، نه آبی و نه امکانات دیگری.
برق تمام اهالی روستا تنها از یک کنتور بهصورت مشترک تامین میشود که هزینههای آن نیز بهدلیل مصرف سنگین، تصاعدی حساب میشود و مردم نمیتوانند از عهده این مخارج و هزینهها بربیایند؛ هزینههای ۳ میلیون تومانی که تقریبا هرخانوار باید هر دوماه ۲۰۰ هزارتومان بابت آبونمان برق متقبل شود.
آزاده، دختر سیاهچردهای که دو خواهر دوقلویش سمیه و خدیجه را در بغل گرفته و بقیه خواهر و برادرانش در کنارش، زیر آفتاب دلنشین پاییز، لحظاتشان را میگذرانند، با خوشرویی سوالاتم را پاسخ میدهد. او نیز از وجود ۱۳ خواهر و برادر خود به ما خبر میدهد.
همه آنها قدونیمقد هستند، اما از کوچکترین امکاناتی که باید دارا باشند، محرومند. آنها حتی در خانهشان حمام و آبی ندارند تا بتوانند استحمام کنند. آنها حتی گازی ندارند که با آن، آب را گرم کنند و استحمام کنند.
تنها سهمیه آنها داشتن چند بشکه نفت است که هرماه باید پدرشان به کوچه چهارباغ برود و از آنجا آن را تامین کند. تنها چراغی دارند که مادرشان بر روی آب، گرم میکند و گوشه آشپزخانهشان آنها را میشوید.
او میگوید: «سهمیه نفت هرماه بر اساس اینکه تابستان باشد یا زمستان، متفاوت است.»
آزاده مثل دختران همسنوسال خود حق دارد که تحصیل کند، اما بهدلیل اینکه در روستای محل زندگیاش مدرسهای وجود ندارد، از این حق محروم مانده است؛ چراکه پدرش هزینه سرویس مدرسه دخترانش را که هر روز باید به شهرک طالقانی بروند، ندارد و تا سال گذشته فقط توانسته دوره ابتداییاش را در مدرسه غنچه در شهرک طالقانی بگذراند، اما امسال دیگر از این حق محروم مانده است.
دختری که با وجود سن کمش، این روزها باید در آفتاب بنشیند و از خواهر و برادرهای خود مراقبت کند تا اینکه کمی بزرگ شود و فردا خود نیز به سر زندگی خویش برود و مادر بچههایی بشود که از کوچکترین امکانات زندگی بیبهرهاند.
او مرا به خانهشان فرامیخواند و میخواهد که از نزدیک مشکلات زندگیشان را ببینم. میگوید: «بشکههای نفت کنار حیاط را میبینید؟ همه روزهای ما همینطور سپری میشود. همیشه دغدغه تمامشدن نفت و سردبودن خانهها را داریم و... بشکههایی که با قیمت گزافی خریداری میشود.
زندگی ما با اینهمه جمعیت، در یک اتاق خواب خلاصه شده است. با چراغ علاءالدین آشپزی میکنیم و با همان هم اتاق را گرم میکنیم. پدرم حساسیت دارد و شبها تا صبح در این اتاق بیدار است، سرفه میکند و تنگینفس دارد.
او هرشب کنار دیوار، زیر کرسی مینشیند و آرامآرام ناله میکند.» صدای تیکتاک ساعت دیواری با صدای نالههای پدرش عجین میشود و گُرپگُرپ گردسوز و صدای باد سرد پاییزی، درهم میشوند.
ظاهرا درددل اهالی روستا تمامی ندارد. با دیدن من، همهشان دورم جمع میشوند و طومارهایی را نشانم میدهند که در این چندسال بهمنظور رفع مشکلاتشان، به مسئولان نوشتهاند. آنها با وجود چندین سال سکونت در این روستا، هنوز بهدنبال هویت خود هستند.
خانم نیازمند میگوید: «زمانی که حاجآقای فاکر نماینده مردم مشهد بودند، چندبار به این روستا آمدند و درباره حل مشکلات ما قول مساعد دادند.» او یکی از این نامهها را بهگواهی صحت ادعایش، نشان میدهد.
در این نامه که معاون نظارتوبازرسی امور سیاسیوقضایی سازمان بازرسی کل کشور در تاریخ ۸۵.۲.۲۵ خطاب به رئیس وقت کمیسیون اصل۹۰ مجلس شورای اسلامی (مرحوم حجتالاسلام محمدرضا فاکر) نوشته، آمده است: «طبق مندرجات گزارش، اگرچه اقدامات مربوط به تملک اراضی موات پلاک ثبتی۲۳۶ اصلی بخش۹ مشهد منطبق بر قوانین و بدون اشکال بوده است، لیکن تملک بخشهای غیرموات پلاک ثبتی مذکور توسط سازمان مسکن وقت خراسان بهنمایندگی از دولت، بدون مبنا و توجیه قانونی میباشد و ازآنجاکه مستنداتی دال بر تحقق این امر (تملک اراضی غیرموات توسط سازمان مذکور) مشاهده شده، لذا پیگیری موضوع بهمنظور احقاق حق شکات بهواسطه اختیارات قانونی قوای مجریه و مقننه پیشنهاد میشود.»
اهالی میگویند: «بهدلیل نداشتن امکانات، بارها به استانداری، فرمانداری و شهرداری شکایت کردهایم. با وجودی که آنها برای برطرف کردن نیازهایمان قول همکاری و مساعدت دادهاند، هنوز هیچ خبری از آنها و کمکهایشان در این روستا نیست. متاسفانه ماشین حمل زباله هم به اینجا نمیآید و ما مجبوریم زبالههایمان را بهمنظور حفظ محیط زندگیمان و از بینبردن آلودگی، بسوزانیم.»
* این گزارش چهارشنبه، ۶ آبان ۹۴ در شماره ۱۷۰ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.