۱- «سلام بر تو ای، ولی خدا و حبیب خاص خدا» از ما خواستید روز اربعین به دیدارتان بیاییم و با تلاوت زیارت اربعین در این گلزار بهشتی، میهمان آقایمان اباعبدا... (ع) شویم و غم دل بزداییم.
۲- «پروردگارا من گواهی میدهم که آن حضرت فرزند برگزیده توست که به لطف و کرمت رستگار شد و تو او را بهفیض شهادت گرامی داشتی» حتما میخواهید مطمین شوید که دلمان گواهی داده است که شما هم رستگار شدهاید.
۳- «خون پاکش را در راه تو به خاک ریخت تا بندگانت را از جهالت و حسرت و گمراهی نجات دهد.» و حتما میخواهید بدانید که سرانجام دلمان از رفتن شماها آرام گرفته است یا نه؟ آری؛ پسرم، برادرم، همسرم، برایت شاخه گلی آوردهام و سنگ مزارت را با گلاب ناب محمدی، عطرافشانی کردهام. گندم پاشیدهام برای کبوتران سفیدبال که در این سوز سرما، دلدل میزنند.
میدانید همت این مادران و پدران شهید که عصازنان و با کمری خم، خود را به گلزار شهدای بهشترضا (ع) رسانده اند، بیتابیهای نبودن شماها را فروکش میکند. حالا انگاری داریم سبک میشویم مثل همین خورشید زمستانی که، گویی به بوی گلاب جان داده است و آن را در هوا پخش میکند. شنیدهایم که خواندن زیارت اربعین، غم دل را از بین میبرد.
به گواهی خدا که ۴- «قلبم تسلیم قلب پاک شما و همه کارم پیرو امر شماست»، ۵- «درود بر شما و جان پاک شما باد و درود خدا بر شما باد»
۱.۲.۳.۴.۵ بخشهایی از زیارت اربعین
این شانزدهمین سال بود که در روز اربعین، کاروان «زیارت اربعین با شهدا» به همراهی خانوادههای شهدا و جانبازان محلههای راهنمایی، فلسطین و آبکوهسعدآباد و عموم مردم، برای تلاوت زیارت اربعین و غبارروبی مزار شهدا بهسمت بهشترضا (ع) رهسپار میشد.
حرکتی که در سالهای اول با نفرات کمی شروع شد و رفتهرفته در گذر سالها بر شکوه آن افزوده شد تا این دوسال اخیر که شورای اجتماعی محله راهنمایی نیز، پای کار آمد و برای اجرای برنامه، با مسجد جوادالائمه (ع) و چندین جلسه فرهنگی و مذهبی مشارکت کرد. بهگفته مهدی راستگو، مسئول برگزاری برنامه در آیین زیارت اربعین امسال بیش از هزار نفر از شهروندان منطقه شرکت کردند. نماینده کسبه شورای اجتماعی محله راهنمایی همچنین عنوان میکند که ۱۴ دستگاه اتوبوس در تقاطع خیابان فلسطین و سناباد، پس از نماز ظهر و عصر، شرکتکنندگان را بهسمت بهشترضا (ع) راهی کردند و بازگرداندند.
علی رحمانی، جانباز ۳۵ درصد و همسرش فریده محمدرضاپور شهروند محله فلسطین هستند. بااینکه شهیدی از خانواده آنها در گلزار شهدای بهشترضا (ع) آرام نگرفته است، اما هردو دین بزرگی بر گردن جامعه دارند و میگویند در این مراسم شرکت کردیم تا دل این خانوادهها را نیز بهدست آوریم.
رحمانی سال۱۳۵۷ از طرف نیروی زمینی ارتش به آبادان فرستاده میشود و تا ۱۲ سال بعد همچنان در کنار همرزمانش مدافع خاک وطن هستند. او پس از جنگ ایران و عراق، چهارسال هم در جنوب کشور، پاسبان مرزهای ایران درپی جنگ کویت است و در تمام این روزها همسرش روزگار سختی را با سهفرزند میگذراند.
خانم محمدرضاپور میگوید: پساز اعزام ایشان به آبادان تا سهچهار ماه از حالشان بیخبر بودیم و یکسال هم ندیدیمش. یادم است با همسران نظامیان تا سه نیمهشب در سرما و باران به مخابرات میرفتیم تا نشانی از همسران خود بیابیم.
او ادامه میدهد: باور کنید هر سهفرزندم که به دنیا آمدند، ایشان نبودند. فقط از همانجا قرآن باز میکردند و نام فرزندانم را انتخاب میکردند. مصطفی، مریم و مرتضی.
نام فرزندانش را که میگوید، اشک امانش را میبرد:ای وای، چی بگم خانم، بهسختی روزگار را گذراندم. سال۸۲ بود که پسر بزرگم مصطفی در عنفوان جوانی، بدون علت مریض شد. سرطان خون گرفت و پزشکان میگفتند که این بیماری ناشیاز شیمیاییشدن پدرش است. درنهایت، فرزندمان را از دست دادیم و حالا در این مراسم پس از دیدار با مزار شهدا بر سر مزار او هم میرویم.
آقای رحمانی در ادامه صحبت همسرش میگوید: در بمباران هوایی بانه کردستان، موج انفجار مرا گرفت و از همان روزها تا کنون اعصابم ناراحت است. واقعا کنترل رفتارم دست خودم نیست و همسرم خیلی اذیت میشود. او بانویی نمونه است و بینهایت دوستش دارم.
همسرش این جانیاز محله فلسطین اضافه میکند: همیشه گفتهام کاش دست یا پای همسرم قطع میشد، اما اعصابش بههم نمیریخت. گرچه الان مانند یک بچه از او پرستاری میکنم. جانبازان شهیدان زنده هستند که باید از آنها حمایت کرد. اگرنه چگونه میتوانند زندگی کنند. حاضرم لقمه دهانم را نخورم، اما او راضی باشد و نمیگذارم متوجه سختیهای زندگی شود. اگر اینها جبهه نمیرفتند که نمیتوانستیم یک نفس راحت بکشیم.
دوخواهر شهیدان مهدی و رضا میرزائی صفیآباد بر سر مزار برادرانشان که کنار هم قرار گرفته، نشستهاند. مزارها از عطر گلاب معطر است و دو شاخه گل گلایل سفید آن را آراسته است. خواهر بزرگتر میگوید: مهدی در میمک شهید شد و رضا در شلمچه. ما ۱۰ فرزند بودیم که این دوبرادرمان به جبهه رفتند.
مهدی ششسال جنگید و شهید شد و جنازه رضا را نیز بعداز ۱۲ سال آوردند. بعد هم اضافه میکند: چارهای جز تحمل نداشتیم؛ چون آنها در راه خدا و وطن به جبهه رفتند. حالا هم هر هفته به بهشترضا (ع) میآییم، اما با گروهبودن حسوحال دیگری دارد.
خواهر کوچکتر نیز درباره برادرش مهدی میگوید: اخلاقش خیلی خوب بود. از جبهه که میآمد، حتما حال خواهرانش را میپرسید. اما جنازهاش را که آوردند، سر نداشت و این برای ما بهویژه پدر و مادرم خیلی مشکل بود.
آنها از پاها و دستهای مهدی که ترکش خورده بود، او را شناختند. استخوانهای رضا را هم همراه پلاک، بعداز ۱۲ سال آوردند. پدرم گریه نمیکرد؛ اما برای مادرم گذران روزها و غصه فرزندانش خیلی سخت بود. آنها سالهاست به رحمت خدا رفتهاند.
ترکش، صورتش را برده بود. از خالی که زیر لبش داشت، او را شناختیم
خورشید بیرمق زمستانی با تمام وجود، تن سرد زمین را گرم میکند، اما دل مادر علی دلدار بدجوری در هوای فرزندش پرپر میزند. انگار همین دیروز بود که جنازه سوخته فرزندش را در آغوش کشیده است. سرش را بر مزار فرزند میگذارد و اشک میریزد.
فاطمه چوپانی ۷۵ سال دارد و از شهروندان محله آبکوهسعدآباد است. میگوید: علی در کارخانه پتو کار میکرد. وقتی گفتند جوانهای ایران به جبهه بیایند، او هم رفت و بهعنوان نیروی تدارکاتچی خدمت میکرد. یکسال بعد او و همراهانش که پشت وانت بودهاند، براثر انفجار سوختند.
در جواب به این پرسش ما که چگونه توانستید داغ فرزند را تحمل کنید، میگوید: چطور یکمادر میتواند آن روزها را فراموش کند و بعد با گریه چندبار تکرار میکند: هیچ مادری آن روزها را نبیند.
مادر شهید دلدار میگوید: اگر خدا صبر ندهد، دل آدم میترکد و اگر خدا به من صبر نمیداد، بچههای دیگرم را هم نمیفرستادم. هادی هم رفت و یدا... هم بعد از او. البته آنها زنده بازگشتند.
از سر خاک فرزندش بلند میشود و باهم بهسمت دومزار شهید دیگر که از آشنایان او هستند، میرویم. «هرسال با این گروه به مزار شهدا میآیم و این مراسم خیلی خوب است.» در راه با همان لهجه شیرین مشهدیاش ادامه میدهد: وقتی ما بچه بودیم، میگفتند زمانی امامزمان (عج) ظهور میکنند که عدهای آدم بیایند مثل قوم یأجوج و مأجوج که دلشان به کسی نمیسوزد (منظورش داعش است). برای همین در کتابها خواندهام همانطور که برای شفای فرزندانتان هنگامی که بیمار هستند دعا میخوانید، برای ظهور آقاامامزمان (عج) نیز دعا کنید.
این مادر دلسوخته، بر سر مزار دوشهید دیگر از اقوامش مینشیند و فاتحهای نثار روح آنها میکند و دوباره با چشمتر میگوید: خدایا دیگر آن روزگار بر سر کشور ما نیاید.
پدر شهید جواد خاکساری از شهروندان محله آبکوه است. او از برنامه زیارت اربعین با شهدا بسیار خشنود است. میگوید: این بهترین راه برای یادبود شهداست. هم سرورمان آقااباعبدا... الحسین (ع) خوشحال میشوند و هم شهدایمان وإنشاءا... فرزندانمان میهمان سفره امامحسین (ع) شوند. او درباره پسرش میگوید: جواد، سال۱۳۶۵ از طرف بسیج شرکت برق که کارمند آنجا بود، به جبهه رفت. البته او از ابتدای درگیریهای انقلاب در راهپیماییها شرکت میکرد و در صحنه بود. منتها در جبهه و در همان سال۶۵، در عملیات کربلای ۵ شهید شد.
وی ادامه میدهد: ترکش، صورتش را برده بود. برای شناسایی پیکرش، سهبار به معراج شهدا رفتیم؛ اما او را بهجا نیاوردیم تا اینکه از خالی که زیر لبش داشت، او را شناختیم. تحمل شهادتش بسیار سخت بود، اما به راه خدا رفته بود و باید تحمل میکردیم.
* این گزارش شنبه ۲۹ آذر ۹۳ در شمـاره ۱۳۳ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.